ايني كه ميگم سوتي نيس فقط يه اتفاقه كه ديشب برام افتاد
چراغ اتاقمو خاموش كردم طبق عادت هر شب آهنگ گوش ميدادم وفكر ميكردمو نهايتا يه ذره گريه
يهو ديدم يه سايه سياه خم شده رو صورتم
پريدم هوا وتا جايي كه نفس داشتم داد زدم..كه مامان گفت آروم باش منم .........حالاااااا بماند كه همزمان هم خنديدم هم گريه كردم بيچاره مامان فك كرد ديونه شدم
مامان رفت با خودم فكر كردم نكنه بخواد برام آب بياره؟......ولي وقتي ديدم درو بست گفتم بيخيال برو تو حال خودت
2باره دراز كشيدم 1ديقه نگذشته بود كه 2باره ديدم يه سايه سياه بالا سرمه و يه چيزي رو گرفته طرفم
ايندفعه ديگه انقد جيغ كشيدم و گريه كردم از ترسم كه بيچاره مامانمم گريه ش گرفت
طفلي كلي معذرت خواهي كردگفت برات آب اوردم
من كه تنم از ترس ميلرزيد نميدونستم بخندم يا گريه كنم
تا يه ساعت از ترس داشتم ميلرزيدم
اصلا باورم نميشه چنان تو فكر بودم كه وقتي مامانم تو اتاق منو چند بار صدا كرده نشنيدم وحتي نديده بودمش
حالا جالبه بعد اينكه متوجه شدم مامانم بازم نميتونستم جلو جيغ زدنمو بگيرم
الانم صدام گرفته وهنوز حالم يه جوريه .......فكر كنم حسابي قبض روح شدم
قبض روحو بی خیال
امضاتو عشقه
البته عشق نیست بامزه است