هر کی سوتی داده تعریف کنه!

malo0osak

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سوتی پدر بزرگ مادر بزرگمو بزارید بگم

یه روز نشسته بودیم مادر بزرگم برگشت به بابا بزرگم گفت قند ندارم دیگه(منظورش قند خون بود) بابا بزرگم بلند شد رفت قند خرید اومد مادر بزرگم گفت این چیه چرا انقدر قند خرید بابا بزرگم گفت مگه تو نگفتی قندمون تموم شد ما رو میگی مرده بودیم از خنده مادر بزرگم گفت من قند خونمو گفتم:biggrin::biggrin::biggrin:
 

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این سوتی که میتونست فاجعه بشه ماله 6 7 سال پیشه . چهارشنبه سوری بود من و پسر عموم رفتیم دم در خونه ولی هنوز خبری نبود.پسر عموم گفت بیا یه موشک سوتی بزنیم بعد برگردیم تو .اتفاقا ما یه همسایه بد اخلاقم داشتیم که اکثرا پنجره ی خونش باز بود و ما هر وقت بازی میکردیم میومد اعتراض میکرد خلاصه ما موشک سوتی و روشن کردیم منتظر پروازش شدیم که دیدیم پرواز کرد و مستقیم رفت تو پنجره ی باز همسایمون خورد تو پرده و پرده سوراخ شد و ترکید . من و پسر عموم هم :eek: الفرارو همسایمون:w06::w00:
 

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره چهارشنبه سوری و سوتی . این اتفاق ماله 4 سال پیشه. من و همسایمون که حدودا دوست هم بودیم که 2 3 سالی هم از من کوچیک تر بود رفتیم دم در خونه چون دیگه چهارشنبه سوری شروع شده بود . اتفاقا بقیه همسایه ها و بابای دوستم اومده بودن بیرون . (باز سوتی توسط موشک سوتی اتفاق افتاد ) دوستم موشک سوتی و روشن کرد و به جای اینکه سمته بالا بگیره سر موشک و سمت زمین گرفت موشک هم مستقیم رفت بین پا و دمپایی باباش وترکید(منظور توی دمپایی ) دوستم :eek: باباش:w00:من هم :w24:.
 

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرچی فکرمیبینم 4شنبه سوری برام 4شنبه سوتی و فاجعه بوده . منو پسر عموم مشغول پرتاب سیگارت و ترقه بودیم که یکی از بچه محل های کم سن ما اومد و گفت میشه این فشفشه رو نگه داری منم ازش گرفتم پسر عموم اومد گفت بیا با این فشفشه این سیگارت رو روشن کنیم خلاصه سیگارت و چسبوند دم جرقه های فشفشه و منتظر روشن شدنش موندیم هرچی نگاه کردیم روشن نشد صورتها مون و نزدیک تر بردیم تا بهتر ببینیم ( اصلا هم دقت نمیکنیم که فعل و انفعالات فشفشه مثل فعل و انفعالات سیگارت ) که ترکید:w29: و من صورتم و گرفتم:w47: وپسر عموم هم صورت و دستشو:w37: (چون سیگارت دست اون بود).البته خوشبختانه چیزیمون نشد ولی شانس اوردیم.
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرچی فکرمیبینم 4شنبه سوری برام 4شنبه سوتی و فاجعه بوده . منو پسر عموم مشغول پرتاب سیگارت و ترقه بودیم که یکی از بچه محل های کم سن ما اومد و گفت میشه این فشفشه رو نگه داری منم ازش گرفتم پسر عموم اومد گفت بیا با این فشفشه این سیگارت رو روشن کنیم خلاصه سیگارت و چسبوند دم جرقه های فشفشه و منتظر روشن شدنش موندیم هرچی نگاه کردیم روشن نشد صورتها مون و نزدیک تر بردیم تا بهتر ببینیم ( اصلا هم دقت نمیکنیم که فعل و انفعالات فشفشه مثل فعل و انفعالات سیگارت ) که ترکید:w29: و من صورتم و گرفتم:w47: وپسر عموم هم صورت و دستشو:w37: (چون سیگارت دست اون بود).البته خوشبختانه چیزیمون نشد ولی شانس اوردیم.

شما امسال یکی رو بزار مواظبتون باشه
خطرناکین
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
اخر یه روز یه فاجعه به بار میاریم:D

من خودم خطرناکم ولی حواسم هست
سال پیش چنان آتیشی بر پا کردم که آسفالت خیابون از بین رفت
معمولا مواد انفجاری رو ه تغییرات میدم که موج بیشتری تولید کنن ولی تا حالا کسی رو نکشتم
 

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من خودم خطرناکم ولی حواسم هست
سال پیش چنان آتیشی بر پا کردم که آسفالت خیابون از بین رفت
معمولا مواد انفجاری رو ه تغییرات میدم که موج بیشتری تولید کنن ولی تا حالا کسی رو نکشتم

ما که با سیگارت و موشک سوتی این کارا رو میکنیم وای به حاله مواد خطر ناک تر:D
 

nima.trojan

عضو جدید
یکی از فامیلامون دخترشو تو قلم چی ثبت نام کرده بود یه روز واسه کاری رفته بود اونجا
ازش می پرسن پشتیبان دخترت کیه؟
اونم می گه پشتیبان ما خداس:biggrin::biggrin::biggrin:
 

nima.trojan

عضو جدید
یه سری با بچه ها سره اینکه شام چی بخوریم بحث بود , یکی گفت پیتزا,یکی گفت چلو کباب ,یکی کوبیده خالی.
یهو رفیقم گفت می خواید پیتزا بدون برنج بخوریم.آقا ما رومیگی:biggrin::biggrin::biggrin:

دوستم بابابزرگش فوت کرده بود جلو دره مسجد وایساده بود واسه تشکر و خوشامدگویی
میگه با چند نفر خداحافظی کردم با یکی هول کردم گفتم ایشالا خدا تو شادیاتون شرکت کنه:eek::biggrin::biggrin:
 

2aawsome

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این سوتی برای ساعاتی پیش بود .
یکی از کسایی که با عموم کار میکنه فامیلیش جور کش ه که اتفاقا کار عموم رو هم لنگ کرده . امروز عموم بهش زنگ زد که اتفاقا این اقا یه منشی هم داره .منشی این اقا که تلفن و برداشت عموم گفت ببخشید خانوم اقای جا ....ش هستن:eek: .عموم تا این وگفت منشی گوشی رو گذاشت ما هم از شدت خنده خودمون و به در و دیوار میزدیم:biggrin:.ولی عموم خودش نفهمیده بود چی گفته:question:.
 

Ice Dream

عضو جدید
کاربر ممتاز
این سوتی برای ساعاتی پیش بود .
یکی از کسایی که با عموم کار میکنه فامیلیش جور کش ه که اتفاقا کار عموم رو هم لنگ کرده . امروز عموم بهش زنگ زد که اتفاقا این اقا یه منشی هم داره .منشی این اقا که تلفن و برداشت عموم گفت ببخشید خانوم اقای جا ....ش هستن:eek: .عموم تا این وگفت منشی گوشی رو گذاشت ما هم از شدت خنده خودمون و به در و دیوار میزدیم:biggrin:.ولی عموم خودش نفهمیده بود چی گفته:question:.
:w15::w15::w15:
 

Ice Dream

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اول یه سوتی از پسر داییم نقل می کنم:
پسرداییم فوق العاده به چایی علاقه منده... یه روز سماورو روشن می کنه که چایی بذاره... بعد چند دقیقه می بینه زنداداشش داره می ره سمت آشپزخونه... می ره بهش بگه الهام ببین سماور جوش اومده... هول می کنه می گه سماور، ببین الهام جوش اومده:w15:
 

mehdix622

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اول یه سوتی از پسر داییم نقل می کنم:
پسرداییم فوق العاده به چایی علاقه منده... یه روز سماورو روشن می کنه که چایی بذاره... بعد چند دقیقه می بینه زنداداشش داره می ره سمت آشپزخونه... می ره بهش بگه الهام ببین سماور جوش اومده... هول می کنه می گه سماور، ببین الهام جوش اومده:w15:
اگر هم جوش نيامدهبود با اين حرفش مياد
 

saray_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه خانمی هر ماه میاد دم خونمون پول جمع میکنه واسه نیازمندا
یه بار مامانم مسافرت بود خانمه اومد دم در احوال مامانمو پرسید یه جوری حرف میزد انگار میخواد یه چیزی بگه ولی نمیگه
منم رفتم پول اوردم گفتم اره مامانم سفارش کرده بود شما اومدین اینو بدم
همچین چپ چپ نگاهم کرد که من ناخوداگاه دستمو کشیدم عقب
بعدا اکتشاف به عمل اومد یکی از همسایه ها بوده
 

Majid Abdollahi

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه سوتی و خاطره تو ذهنمه که هروقت یادش میوفتم کلی میخندم. :biggrin:
ترم 4 بودم و تحویل پروژه داشتم. همه کار کرده بودم ولی ماکت نساخته بودم. از غروب با دوستم شروع کردم به ماکت ساختن توی خونه دانشجویی ایی که داشتیم. خلاصه از ساعت 7 غروب تا 9 صبح فردا یه سره نشستیم و ماکت ساختیم. وقتی صبح رفتم دانشگاه چشام از بی خوابی شده بود 4تا:eek:. بعد از گرفتن نمره وسایلم رو سریع جمع کردم که برگردم انزلی. نشستم عقب یه پراید که 2تا دختر هم کنارم نشسته بودن. ماشین که حرکت کرد 2دیقه نشد که خوابم برد. وقتی بعد نیم ساعت از خواب پا شدم دیدم سرم رو شونه دختر مردمه و کلی 3شدم. شانس آوردم که دختره چیزی بهم نگفت وگرنه دیگه.............................
ولی یه چندتا حرف از راننده خوردم. حالا تصور کنید اون لحظه رو که چه شود؟؟؟



اولا ک من تمام ابایه هارو دوس دارم. دوما پس کلی بهت خوش گذشته بودا......!!!!!!!!!!!!!!! :d
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام برو بچس
اونقد از استارت این تاپیک گذشته یادم نیس این سوتیو تغریف کردم یا نه
یادمه 2 سال پیش اینا سریال سارا استنلی(فیلیسیتی) رو تو تی وی پخش میکرد
منم عاشق این سریال بودم به مامانم گفته بودم هروقت تی وی اینو نشون داد منو صدام کن حتی اگه تکراری بود
یه بار تو اتاقم چرت میزدم یهو دیدم مامانم داد میزنه
پرییییی فیلیسیتی شرو شد نگات کنممممممممممممم؟:surprised::eek:


:Dفک کن وقتی سریال شرو شد میومد تو اتاق برو بر منو نیگا میکرد:ی
 

عیدی امین

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام برو بچس
اونقد از استارت این تاپیک گذشته یادم نیس این سوتیو تغریف کردم یا نه
یادمه 2 سال پیش اینا سریال سارا استنلی(فیلیسیتی) رو تو تی وی پخش میکرد
منم عاشق این سریال بودم به مامانم گفته بودم هروقت تی وی اینو نشون داد منو صدام کن حتی اگه تکراری بود
یه بار تو اتاقم چرت میزدم یهو دیدم مامانم داد میزنه
پرییییی فیلیسیتی شرو شد نگات کنممممممممممممم؟:surprised::eek:


:Dفک کن وقتی سریال شرو شد میومد تو اتاق برو بر منو نیگا میکرد:ی
به ...سلام پری خانم ..نیستید البته منم نبودم ...خوشحال شدم اززیارتتون ....موفق باشی.
 

3pdee

عضو جدید
اینغد ثوطی میدم که آدی شده!!!

احطمالا این خانومح نمدونسته دوربین روش ذوم کردح
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
سالها پیش با خانواده رفته بودیم بیرون
تاکید میکنم سالها پیش:ی
هنو واسه اولین بار تو منو میلک شیک موز شکلات به چشممون خورد
کلی با بچه ها خندیدیم گفتیم اااا چه چیز شیکیه ...
همینو بخوریم ...میلکه شیک!...چه غلطا!:ی
خلاصه اون اقاهه اومدو خواهرم با اعتماد به نفس گف: 4 تا میکه شیکه موز شکلات با...
اقاهه پوزخندی جانانه تحویل داد گفت: منظورتون milk shake(میلک شیک) دیگه؟
.تو دلم گفتم میمردی به رو خودت نمیاوردی ....:ی
خلاصه ضایه شدیم رف:ی
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
این خت نوشطاری جدیدح

میخی شکثطح!!!

اتفاقا سخت نستعلیقه:ی



اتفاقا از دس خط گفتی یاد چن وخ پیش افتادم
چن جلسه غیبت داشتم خلاصه جزوه گرفتم از دوستم که برم فوتو بزنم
از کلاس اومدم بیرون که برم تایپ و تکثیری همینجوری داشتم با خودم میگفتم : اوف چه خط گندی ..فوتو بزنم معرکه اس....یهو دیدم دوستم پشت سرمه گف پری منم میام بعدش کلاس ندارم میخوام برم خونه..:cool::cry::redface::cool:
 

roya.b

عضو جدید
ايني كه ميگم سوتي نيس فقط يه اتفاقه كه ديشب برام افتاد
چراغ اتاقمو خاموش كردم طبق عادت هر شب آهنگ گوش ميدادم وفكر ميكردمو نهايتا يه ذره گريه
يهو ديدم يه سايه سياه خم شده رو صورتم
پريدم هوا وتا جايي كه نفس داشتم داد زدم..كه مامان گفت آروم باش منم .........حالاااااا بماند كه همزمان هم خنديدم هم گريه كردم بيچاره مامان فك كرد ديونه شدم
مامان رفت با خودم فكر كردم نكنه بخواد برام آب بياره؟......ولي وقتي ديدم درو بست گفتم بيخيال برو تو حال خودت
2باره دراز كشيدم 1ديقه نگذشته بود كه 2باره ديدم يه سايه سياه بالا سرمه و يه چيزي رو گرفته طرفم
ايندفعه ديگه انقد جيغ كشيدم و گريه كردم از ترسم كه بيچاره مامانمم گريه ش گرفت
طفلي كلي معذرت خواهي كردگفت برات آب اوردم
من كه تنم از ترس ميلرزيد نميدونستم بخندم يا گريه كنم :(:biggrin:
تا يه ساعت از ترس داشتم ميلرزيدم:(

اصلا باورم نميشه چنان تو فكر بودم كه وقتي مامانم تو اتاق منو چند بار صدا كرده نشنيدم وحتي نديده بودمش:surprised:
حالا جالبه بعد اينكه متوجه شدم مامانم بازم نميتونستم جلو جيغ زدنمو بگيرم
الانم صدام گرفته وهنوز حالم يه جوريه .......فكر كنم حسابي قبض روح شدم
 
آخرین ویرایش:

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
ايني كه ميگم سوتي نيس فقط يه اتفاقه كه ديشب برام افتاد
چراغ اتاقمو خاموش كردم طبق عادت هر شب آهنگ گوش ميدادم وفكر ميكردمو نهايتا يه ذره گريه
يهو ديدم يه سايه سياه خم شده رو صورتم
پريدم هوا وتا جايي كه نفس داشتم داد زدم..كه مامان گفت آروم باش منم .........حالاااااا بماند كه همزمان هم خنديدم هم گريه كردم بيچاره مامان فك كرد ديونه شدم
مامان رفت با خودم فكر كردم نكنه بخواد برام آب بياره؟......ولي وقتي ديدم درو بست گفتم بيخيال برو تو حال خودت
2باره دراز كشيدم 1ديقه نگذشته بود كه 2باره ديدم يه سايه سياه بالا سرمه و يه چيزي رو گرفته طرفم
ايندفعه ديگه انقد جيغ كشيدم و گريه كردم از ترسم كه بيچاره مامانمم گريه ش گرفت
طفلي كلي معذرت خواهي كردگفت برات آب اوردم
من كه تنم از ترس ميلرزيد نميدونستم بخندم يا گريه كنم :(:biggrin:
تا يه ساعت از ترس داشتم ميلرزيدم:(

اصلا باورم نميشه چنان تو فكر بودم كه وقتي مامانم تو اتاق منو چند بار صدا كرده نشنيدم وحتي نديده بودمش:surprised:
حالا جالبه بعد اينكه متوجه شدم مامانم بازم نميتونستم جلو جيغ زدنمو بگيرم
الانم صدام گرفته وهنوز حالم يه جوريه .......فكر كنم حسابي قبض روح شدم
نازییییییییییییییی
 

Similar threads

بالا