اشعار و نوشته هاي عاشقانه

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق

تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان
نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق

خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند
شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق

در میان عشق حالی دارم اردانی چنانک
جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق

در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق

من درین میدان سواری کرده‌ام تا لاجرم
کرده‌ام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق

در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من
تا شد او برهان خوبی من شدم برهان عشق
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ كس نخواهد دانست
كه روی سخن من
با كه بوده است
با خداوندگار خویش
كه چون زنی زیباست
یا با زنی زیبا
كه خداوندگار
زندگی من بوده است.

بیژن جلالی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
من مرغ آتشم
می سوزم از شراره این عشق سرکشم
چون سوخت پیکرم
چون شعله های سرکش جانم فرو نشست
آنگاه باز از دل خاکستر
...بار دگر تولد من
آغاز می شود
و من دوباره زندگیم را
آغاز می کنم
پر باز می کنم
پرواز می کنم

...............
حمید مصدق
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من عاشقانه میکنم نگاه بر دو چشم تو

تو تازیانه می زنی به چشم و بر نگاه من

چو آفتاب می شوم دمی که گرم و روشنت کنم

چو ابر تیره می شوی که سد نهی به راه من

خراب تر ازین کسی نمی شود که من شدم

تو هرچه می کنی بکن ، سزات با خدای من
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز باتو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کنده ما یادگاری تازه خواهد یافت
دهانت جوجه هایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجه تو اعتباری تازه خواهد یافت
 

noom

عضو جدید

چهار فصل را گشتم , تکاندم
لا به لای این همه ,
یک " جفت " انتظار , دست نخورده ... قدیمی ...
هنوز " این پا و آن پا " می کند !
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد،
اگر روزی باران بند بیاید،
از این خانه می روم...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
Just one time in your life try to FEEL GOD!
Then
stop for a moment,
what are you seeing?
Is it new?
Is it different?
Can you believe it?!!!
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگران
معشوق را مایملک خود میپندارند
اما من
تنها میخواهم تماشایت کنم ...
* پابلو نرودا *​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد




آه ای شباهت دور!

ای چشمهای مغرور!
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار…
بگذریم!

این روزها
خیلی دلم برای گریه تنگ است!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دنبال بهانه نباش عزیزکم
چشم که گذاشتم
برو و هر وقــــــــــــــــــــــت خواستــــــــــــــــــــ ــی برگرد......


من تا بی نهایـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــت شمردن می دانم !
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل ما را بردی،
بی شما همدم ما جز غم وماتم نشود؛
سایه‎تان از سر ما کم نشود!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وقتی كه بامدادان

مهر سپهر جلوه گری را

آغاز می كند

وقتی كه مهر پلك گرانبار خواب را

با ناز و كرشمه ز هم باز می كند

آنگه ستاره سحری

در سپیده دم خاموش می شود

آری

من آن ستاره ام كه فراموش گشته ام

و بی طلوع گرم تو در زندگانیم

خاموش گشته ام
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
هان!
بهترین، خوبم!
کدام اشاره واژه ی تعبیر
...به نغمه می خواند
بی وقفه ی بهار را
در فاصله ی تفسیر؟

ثانیه ی ادراک
جلوه ی حضور توست
که می کند سبز
رویشِ تازه ی ماندن را
در آغازِ بودن امروز!
..............
رضا نیکخو
 

sorani88

عضو جدید
قرار
خدا از تنهایی ام عکس میگیرد
فرشتگان غربتم را فریاد میزنند.
باران می آید.
با این اسمان ابری
لابد مرا میبخشد
که نتوانستم به تماشای ماه بنشینم
در ساعت قرار!
نه!
میبخشد.
 

sorani88

عضو جدید
روی بخار شیشه مینویسی "دوستت دارم" و بعد
پرده را که میکشی
میروی سراغ درس و کتاب و
این سوی ینجره می مانم من
که تنهایی ام را تا تولد شعر تازه قدم بزنم.
باران می آید
میدانم تو خواهی خوابی و
شیشه را بخار خواهد گرفت و
"دوستت دارم" را هم !
وصبح که بیدار میشوی
از هول مشق های نا نوشته فراموشم خواهی کرد.
کاش فردا جمعه بود
کاش میتوانستم مشق هایت را بنویسم.
 

sorani88

عضو جدید
بهانه ما برای آشتی
میتواند ترنه ای باشد
که در کوچه های تابستان همین چند سال پیش میخواندیم
قرار به هم خورده مان میتواند باشد.
بر نیمکت اخرین خداحافظی در پارک.
کنار درختانی که از کار آدمی سر در نمی آورند.
بهانه ی ما میتواند مثلا
همین دلتنگی های نمیدانم ازسر چه
همین بی خوابی ها
حالا سالهاست هرچه می خوابم خوابم نمیبرد و
هر چه نمی خوابم خواب تو را میبینم
بهانه ی ما اصلا
تعریف خوابی که دیده ایم
میبینی
ما کمی سخت میگیریم
وگرنه اشتی این حرفها را ندارد
دارد!؟
 

sorani88

عضو جدید
سیب
درخت سیب باغچه
آدم را یاد گناهان بدوی می اندازد
چه عشوه های درشتی
سرخ تر از این نمی شود
انگار
سیب را افریده اند که آدم
با کسی بخورد
نیستی اما که!
سیب ها
می افتند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
يـــــــــــــــــك فــــــنـــــــجان بـــــــــــــــــــاران ؛

با طـــــــــعـــــــم خـــــــــــــاطـــــــــ ــره . .

لــــطفا. . . .



.
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز



پشت شیشه مه آلود
امتداد آسمان و بغض جاری

.........

بالهــایت را بتکــان ... پروانــه !
 

Mohammad.aryan

اخراجی موقت
هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود

(سهراب سپهری)
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرسود پاي خود را چشمم به راه دور

تا حرف من پذيرد آخر كه : زندگي

رنگ خيال بر رخ تصوير خواب بود.

***

دل را به رنج هجر سپردم، ولي چه سود،

پايان شام شكوه ام

صبح عتاب بود.

***

چشمم نخورد آب از اين عمر پر شكست:

اين خانه را تمامي روي آب بود.

***

پايم خليده خار بيابان.

جز با گلوي خشك نكوبيده ام به راه.

ليكن كسي، ز راه مددكاري،

دستم اگر گرفت، فريب سراب بود.

***

خوب زمانه رنگ دوامي به خود نديد:

كندي نهفته داشت شب رنج من به دل،

اما به كار روز نشاطم شتاب بود.

***

آبادي ام ملول شد از صحبت زوال.

بانگ سرور در دلم افسرد، كز نخست

تصوير جغد زيب تن اين خراب بود.
 

tahoora62

کاربر بیش فعال
امشب تمام عاشقان را دست به سر كن
يك امشبي با من بمان، با من سحر كن
بشكن سر من كاسه ها و كوزه ها را
كج كن كلاه ، ابرو كمان، مطرب خبر كن
گل هاي شمعداني همه شكل تو هستند
رنگين كمان را بر سر زلف تو بستند
امشب تمام عاشقان را دست به سر كن
يك امشبي با من بمان، با من سحر كن.
« محمد صالح علا »
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذار دیوانه صدایم کنند ،


فرقی نمیکند ،


من تمام هویت خود را


از زمانی که اسمم را صدا نزدی از یاد برده ام .




مردّد شده ام !


میان دوست داشتن تـو


و این جان ِ ناچیز ! ...
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلوی آدم را
باید گاهی بتراشند
تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود.
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل
که در گلوی آدم است
دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند. . .

از : مریم مومنی
 
  • Like
واکنش ها: noom

Similar threads

بالا