اشعار و نوشته هاي عاشقانه

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دو سال است که می دانم بی قراری چیست
درد چیست
مهربانی چیست
دو سال است که می دانم آواز چیست
راز چیست ....
چشمهای تو شناسنامه مرا عوض کردند
امروز من دو ساله می شوم ....

از : گروس عبدالملکیان
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقـدر محکـم احساس ِ دوست داشتن را مشت کرده ای
خود ِ تو هم باور نداری
که این مشت خالی ست . ...
باز کن مشتت را
قول می دهم با هم تعجب کنیم...​
 

ALviin

عضو جدید
کاربر ممتاز
برام هیچ حسی شبیه تو نیست.

کنار تو درگیر آرامشم

همین از تمام جهان کافیه

همین که کنارت نفس میکشم

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

تو پایان هر جستجوی منی

تماشای تو عین آرامشه

تو زیباترین آرزوی منی...

هر چند نیستی ولی با تمام وجودم کنار سکوتم عاشقت میمونم.

میدونم از دید تو احمقانه ست ولی از دید من این صادقانه ترین کاری بود که میشه کرد...:(
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
من پشیمان نیستم
قلب من گویی درآن سوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصدک
که بردریاچه های باد میراند، او مرا تکرار خواهد کرد.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گاه يک لبخند آنقدر عميق ميشود که گريه ميکنم

گاه يک نغمه آن قدر دست نيافتني است که با آن زندگي ميکنم

گاه يک نگاه آن چنان سنگين است که چشمانم رهايش نميکنند

گاه يک عشق آن قدر ماندگار است که فراموشش نميکنم.



 

لوتوسو

عضو جدید
تو کیستی که من این گونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو کیستی که من از موج هر تبسم تو
به سان قایق سرگشته روی گردابم
من از کجا سر راه تو امدم ناگاه
چه کرد با دل من ان نگاه شیرین آه
تو دور دست امیدی و پای من خسته ست
چراغ چشم تو سبز ست و راه من بسته است
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه
چه ارزوی محالی ست زیستن با تو
مرا همی بگذارند یک سخن با تو
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند
بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست

آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست

در من طلوع آبی آن چشم روشن

یاد آور صبح خیال انگیز دریاست

گل کرده باغی از ستاره در نـگاهت

آنک چراغانی که در چشم تو برپاست

بیهوده می کوشی که راز عاشقی را

از من بپـوشانی که در چشم تو پیداست

ما هر دُوان خاموش خاموشیم ، اما

چشمان ما را در خموشی گفت و گوهاست ...

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
نشسته‌ای توی سینه‌ام...
مثلِ تیرِ چندپَر!...
نه می‌شود درت آورد...
نه گذاشت که بمانی!...
 
  • Like
واکنش ها: noom

Azarnush

عضو جدید
بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو

برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون

به موندن تو عاشقم ... به رفتن تو مبتلا

شکسته ام ولی برو ... بریده ام ولی بیا

چه گیج حرف میزنم

چه ساده درد می کشم

اسیر قهر و آشتی میان آب و آتشم

چه عاشقانه زیستم ... چه بی صدا گریستم

چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم

تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم

چه دیر عاشقت شدم ... چه دیرتر شناختم

تو با منی و بی توام ... ببین چه گریه آوره

سکوت کن سکوت کن ... سکوت حرف آخره

ببین چه سرد و بی صدا ... ببین چه صاف و ساده ام

گلی که دوست داشتم به دست باد داده ام

بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه

عذاب دوست داشتن تلافیه گناهمه



cp-217[1].jpg
 

Azarnush

عضو جدید
پس از رفتنت آرزوهایم را دفن خواهم کرد
دفتر خاطراتم را به آب خواهم انداخت ...
و قاب عکس اتاقم را به پستوی زمان خواهم سپرد
نبودنت را باور خواهم کرد و اجازه ی ورود هیچ نگاهی را به رویاهایم نخواهم داد ...
اما کاش قبل رفتنت ...
به گنجشکهای شهر بسپاری برق انتظار را در چشمانشان نگاه دارند
شاید رفتنت را برگشتی دوباره باشد ...
 

noom

عضو جدید
نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...
 

sorani88

عضو جدید
مثل سیب سرخ قصه ها
عشق را
ا
ز میان
دو نیمه می کنیم
نیمه‌ای از آن برای
تو
نیمه‌ی دگر برای من

بعد ...
نیمه ها هم از میان ، دو پاره می شوند
پاره‌ ای از آن برای روح
پاره‌ی دگر برای تن ...


" حسین منزوی "

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست

بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست

مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی

زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی

از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد

تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد

عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست

وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست
 

noom

عضو جدید
پیراهن نگاه مرا مکش از پشت ....که بر میگردم...و بیخیال عزیزهای مصر و یعقوبهای چشم به راه،چنان به خود میفشارمت !که هفتادو هفت سال تمام ...باران ببارد و گندم درو کنیم ....
 

Azarnush

عضو جدید

می سپارم دل به دریا بی خیال
می شمارم لحظه ها را بی خیال

میکشم بر دفتر نقاشیم
نقش هایی زشت و زیبا بی خیال

گاه میسازم برای روح خود
نردبانی تا ثریا بی خیال

بی خیالم با خود ... اما با تو من
حرف هایی دارم اما ... بی خیال



0s6jsa0dv9h0e9xip9i0[1].jpg
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر هیچ زمینی را به امید مترسکــــــــــــ زیر کشت نخواهم برد

زیرا خود با چشمهای خویش دیده ام

که یک آسمان کلاغ...

زیر چتر مترسک...

رقص باران را به ریشخند نشسته اند...
 

Azarnush

عضو جدید
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود
هی کار دست من بدهد چشم های تو
هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان
حس می کنم که قافیه هایم عوض شود
جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر
با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود
سهراب ِ شعرهای من از دست می رود
حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود
قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز
در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود
حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ
انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد
تن داده ام به این که بسوزم در آتشت
حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد
با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
 

Azarnush

عضو جدید

وقتي سكوت ِ دهكده فرياد مي شود
تاريخ ، از انحصار ِ تو آزاد مي شود

تاريخ ، يك كتاب ِ قديمي ست كه در آن
از زخم هاي كهنه ي من ياد مي شود

از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا كي به اهل ِ دهكده بيداد مي شود؟

خاتون! به رودخانه ي قصرت سري بزن
موسي ، دل ِ من است كه نوزاد مي شود

با اين غزل ، به مـُلك ِ سليمان رسيده ام
اين مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد مي شود

اي ابروان ِوحشــي ِتو لشكر ِ مغول!
پس كي دل ِ خراب ِ من ، آباد مي شود؟

در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه است
آدم به چشـــــــــــــم هاي تو معتاد مي شود

 

Azarnush

عضو جدید
چقدر سرودنت را دوست دارم.........
سرودن از خوبی هایت ... آرامشت .... نگاهت.... لبخندت........
بی اختیار قلم را در دست میگیرم و تو را در دفترم می سرایم...
به تو فکر میکنم.......
هر روز از تو ترانه ای میسازم و آن ترانه زیباترین ترانه ی دنیا میشود........
چه آهنگ دلنشینی دارد و چقدر زیبا سروده شده است این ترانه.....
وقتی میخوانمش آرامش عجیبی پیدا میکنم.........
در حقیقت این من نیستم که تو را می سرایم.....
تو خود در واژه هایم مینشینی.....
تو خود قلم مرا به سرودن از خودت وسوسه میکنی.......
تو خودت وزن و قافیه ی ترانه ام میشوی و اختیار تک تک واژه های این ترانه را در دست میگیری..........
ساده بگویم.........
تو خود،خودت را می سرایی..........


دوستت دارم...........

 

Azarnush

عضو جدید
تو این دنیا
تو این عالم
میون این همه آدم
ببین من دل به کی دادم
به اونی که نمیخوادم
دلم شیشه
دلش سنگه
واسه سنگه
دلم تنگه
 

Azarnush

عضو جدید
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
زندانی توبودم مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی
باماسر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
مگذار قند من که به یغما برد مگس
طوطی من که در شمحافظ و ژنرالان نیامدی
شعرمن اززبان تو خوش صید دل میکند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میهمان ماه
نامهربان من تو که مهربان نیامدی
صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ای ست
ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی
عیش دل شکسته عزا میکنی چرا
عیدم تویی که من به تو قربان نیامدی
درطبع شهریار خزان شد بهارعشق
زیرا تو خرمن گل وریحان نیامدی
 

Similar threads

بالا