یک راز ...قانون جاذبه را به کار ببریم!!حتی شما!!

یک راز ...قانون جاذبه را به کار ببریم!!حتی شما!!

  • بله

    رای: 556 90.7%
  • خیر

    رای: 29 4.7%
  • در مورد آن اطلاعی ندارم.

    رای: 28 4.6%

  • مجموع رای دهندگان
    613
  • نظرسنجی بسته .

sima.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
من فقط واسه همین تاپیک عضو شدم.
از سال پیش که اتفاقی فیلم راز رو دیدم مسیر زندگیم تغییر کرد. بعد از اون بنا به قانون جذب کتاب 4 اثر فلورانس اسکاول شین رو خوندم که خیلی خیلی رو من تاثیر مثبت داشت. کتاب شفای زندگی رو نخوندم ولی audiobook اون رو گوش دادم. انگلسیه و خود louise Hey صحبت می کنه.
تا حالا به چند نفری کتاب اسکاول شین و فیلم راز رو پیشنهاد دادم ولی همه آدما به راحتی این موضوعو قبول نمیکنن. به نظرشون اینجوری میاد که بشینی یک جایی هی فکر کنی بعد یک چیزایی ظاهر بشن!!!! یعنی خیلی ساده مسخره می کنن. این که می گن نباید با بقیه صحبت کنی واسه همینه.
البته با کسیکه بتونه انرژی + بده خوب ماجرا فرق می کنه.
از وقتی بر اساس این موضوع زندگی می کنم، خیلی راحت تر و با آرامش تر زندگی می کنم. امیدوارم همگی موفق باشید.
واسه دفعه اول خیلی سخنرانی کردم!
 

Parisa R

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام
من فقط واسه همین تاپیک عضو شدم.
از سال پیش که اتفاقی فیلم راز رو دیدم مسیر زندگیم تغییر کرد. بعد از اون بنا به قانون جذب کتاب 4 اثر فلورانس اسکاول شین رو خوندم که خیلی خیلی رو من تاثیر مثبت داشت. کتاب شفای زندگی رو نخوندم ولی audiobook اون رو گوش دادم. انگلسیه و خود louise Hey صحبت می کنه.
تا حالا به چند نفری کتاب اسکاول شین و فیلم راز رو پیشنهاد دادم ولی همه آدما به راحتی این موضوعو قبول نمیکنن. به نظرشون اینجوری میاد که بشینی یک جایی هی فکر کنی بعد یک چیزایی ظاهر بشن!!!! یعنی خیلی ساده مسخره می کنن. این که می گن نباید با بقیه صحبت کنی واسه همینه.
البته با کسیکه بتونه انرژی + بده خوب ماجرا فرق می کنه.
از وقتی بر اساس این موضوع زندگی می کنم، خیلی راحت تر و با آرامش تر زندگی می کنم. امیدوارم همگی موفق باشید.
واسه دفعه اول خیلی سخنرانی کردم!

میشه audiobook اش رو برامون بذلری اینجا تا DL کنیم یا اگه لینک دانلودش رو داری بذاری؟ ممنون

راستی در مورد پیشنهاد کردن کتابها بگم تو شفای زندگی اومده که یکی از راههای مقاومت در برابر تغییر ، پیشنهاد به دیگرانه! مواظب باش اینطوری نشی!
 

sima.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام.
لینکش قبلا باز می شد ولی الان امتحان میکنم باز نمی شه. چون مطمئن نیستم، اگه امتحان کردید نشد بهم بگید بگردم:
www.ebook3000.com/You-Can-Heal-Your-Life--Unabridged-Audio-Book-_5498.html

4 تا فایل داره باید بگیرید ولی همه حجمهاش بالاست. هر کدوم حدود 100MB!!!!!!!!!!

راستی این جمله آخرو خیلی یادم نیومد. :confused:البته من هنوز تا آخر کتابو گوش نکردم. میشه کمی توضیح بدی؟ یعنی آگاهی بقیه مانع می شه یا تفکرات منفیشون؟


به تو آهسته و سربسته و در پرده بگویم / تا کسی جز من و تو نشنود این راز گهربار جهان را!! / آنچه گفتند و سرودند، تو آنی، ‌خود تو جام جهانی / گر نهانی و عیانی، تو همانی، تو همانی / که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی / و ندانی و ندانی و ندانی / که تو آن نقطه عشقی و تو اسرار نهانی.
 

sima.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
افکار منفی

افکار منفی

شاید یکی از دلایل حجوم افکار منفی فکر کردن به نحوه انجام کار باشه. شما نباید به نحوه برآورده شدن خواستتون فکر کنید چون خیلی وقت ها به محال بودنش ایمان میارید!!!!!. اینو باید بذارید به عهده "کاینات". یعنی شما فقط بخواهید و مطمئن باشید که بهش می رسید به چگونگیش کار نداشته باشید.
:heart:خداوند راههایی دارد که شما از آن بی خبرید

نگید "آخه چطوری ممکنه؟" یا حتی به راه خاصی اصرار نداشته باشید.
یک داستانی توی کتاب اسکاول شین هست که من خیلی دوستش دارم:
میگه فرعون واسه اذیت کردن قوم موسی که خشت درست می کردن بهشون می گه از امروز باید بدون کاه خشت بزنید!!!! مردم خیلی می ترسن و ناامید می شن که نمیشه و .... خدا به موسی می گه که بروید و بدون کاه خشت بزنید و یک چیزی بدین مزمون که خدا با شماست.... و مردم بدون کاه خشت می زنن.
من هروقت فکر منفی میاد تو ذهنم یاد این ماجرا می افتم.
 

Parisa R

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام.
لینکش قبلا باز می شد ولی الان امتحان میکنم باز نمی شه. چون مطمئن نیستم، اگه امتحان کردید نشد بهم بگید بگردم:
www.ebook3000.com/You-Can-Heal-Your-Life--Unabridged-Audio-Book-_5498.html

4 تا فایل داره باید بگیرید ولی همه حجمهاش بالاست. هر کدوم حدود 100MB!!!!!!!!!!

راستی این جمله آخرو خیلی یادم نیومد. :confused:البته من هنوز تا آخر کتابو گوش نکردم. میشه کمی توضیح بدی؟ یعنی آگاهی بقیه مانع می شه یا تفکرات منفیشون؟


به تو آهسته و سربسته و در پرده بگویم / تا کسی جز من و تو نشنود این راز گهربار جهان را!! / آنچه گفتند و سرودند، تو آنی، ‌خود تو جام جهانی / گر نهانی و عیانی، تو همانی، تو همانی / که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی / و ندانی و ندانی و ندانی / که تو آن نقطه عشقی و تو اسرار نهانی.


:w27:ممنون از لینک، برای من که مشکلی نداشت!:w33:
اون جمله که گفتم...
:w40:لوئیز هی میگه همه ی ما در برابر تغییر افکار به نوعی مقاومت به خرج میدیم و بعضی هامون به جای این که افکارمون رو عوض کنیم مشغول عوض کردن دیگران میشیم و این نوعی مقاومته ، البته این مضمون حرفشه نه اصلش :w10:، همون جایی که میگه خیلی از کسانی که پیش من میومدند شخص دیگه ای به عنوان هدیه هزینه ی جلسه رو پرداخته بود یا من رو به عنوان دسته گل واسه کسی که تو بیمارستان بستری بود می فرستادند!!! :w33:
 

sima.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
شفا

شفا

مرسي.:w27: موافقم.
راستي درباره شفاي مريضي ها اگه كسي تجربه اي داره بگه. مثلا لوئيز هي ميگه يكي بوده كه چشماش ضعيف بوده خوب شده بعد چون باورش نمي شده دوباره چشماش ضعيف مي شه!:wallbash:
:w33:فكر مي كنم خيلي انر‍ژي بايد بذاري.
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام.
لینکش قبلا باز می شد ولی الان امتحان میکنم باز نمی شه. چون مطمئن نیستم، اگه امتحان کردید نشد بهم بگید بگردم:
www.ebook3000.com/You-Can-Heal-Your-Life--Unabridged-Audio-Book-_5498.html

4 تا فایل داره باید بگیرید ولی همه حجمهاش بالاست. هر کدوم حدود 100MB!!!!!!!!!!

راستی این جمله آخرو خیلی یادم نیومد. :confused:البته من هنوز تا آخر کتابو گوش نکردم. میشه کمی توضیح بدی؟ یعنی آگاهی بقیه مانع می شه یا تفکرات منفیشون؟


به تو آهسته و سربسته و در پرده بگویم / تا کسی جز من و تو نشنود این راز گهربار جهان را!! / آنچه گفتند و سرودند، تو آنی، ‌خود تو جام جهانی / گر نهانی و عیانی، تو همانی، تو همانی / که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی / و ندانی و ندانی و ندانی / که تو آن نقطه عشقی و تو اسرار نهانی.




ممنون از شما براي من هم لود شد.;)
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همگي
من كتاب قانون جذب (مايكل‌جي‌لوسير)(انتشارات البرز)(ترجمه: مهدي قراچه داغي) رو خوندم انگار يه آب رو آتيش هستش براي افكار منفي كه مي‌آيد تو ذهن، من مي‌گم اين كتاب رو حتماً بخونيد تأثيرش رو اينجا بگين خيلي عالي مي‌شه;)
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
ميخواستم يه گِلِگي از بچه‌هاي اين كلاب بكنم كه خيلي كم كارين:redface:
بابا يخورده بيشتر به اينجا بيايين و بيشتر تبادل افكار بكنيم.:smile:
از همتون ممنونم
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دكتر داير: در [/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دعاهاي سنت فرانسيس آسيسي، [/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]او از ما مي خواهد تا روشهاي توليد جواب براي مسائلمان را خود ياد بگيريم. من به صورت يك دعاي خشك و خالي به اين موضوع نگاه نمي كنم. بلكه آنرا تكنولوژي هشتصد ساله اي مي دانم كه روشهاي خلق محيطي سرشار از شادي و عشق و آرامش را در فضايي آكنده از نفرت، خشم و ترس ارائه مي كند. [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]او بما يادآوري مي كند كه هنگاميكه انرژي كمي در روحيات ما وجود دارد، انرژي بيشتري بدرون خود بياوريم. وقتي اينكار را بكنيم، نه تنها انرژي كمتر را از بين برده ايم بلكه آنرا به انرژيهاي بيشتر معاوضه كرده ايم. براي مثال: وقتي در اتاق تاريكي هستيد، در محيطي با انرژي كم هستيد. وقتي كه نور به حضور تاريكي مي آوريد، نه تنها تاريكي را از بين برده ايد، بلكه آنرا به روشنايي بدل كرده ايد. [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]وقتي در فضايي آكنده از نفرت هستيد و به اين نفرت با نفرت پاسخ ميگوييد، ميداني از انرژيهاي پايين و پست داريد. بايد ياد بگيريد كه به محيطي از نفرت، بطريقي سريع ? دوست داشتن? را وارد كنيد تا نه تنها نفرت را حذف كرده باشيد، بلكه آنرا به عشق تبديل كرده باشيد. [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در مورد حزن و شادي هم همينطور است. اگر هنگاميكه كسي از دست شما عصباني مي شود، شما هم عصباني و يا محزون شويد، در محدوده اي از انرژيهاي ضعيف هستيد و هر كس ديگري را هم ميتوانيد ضعيف كنيد. اما وقتي به اين نفرت و خشم با آرامش و سبكبالي جواب دهيد، انرژي كم توان روحي را از بين برده و آنرا با انرژي پر توانتري جايگزين كرده ايد.[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بزرگترين مانع بر سر راه زندگي لذتبخش، اينست كه تقريبا همه به حزن با حزن جواب مي دهند، به خشم با خشم و به نفرت با نفرت. [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مسبب آرامش باش و هر جا هستي شادي و حركت را با خود به آنجا ببر و اينچنين است كه همه ي موانع برداشته مي شوند;)[/FONT]
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
10 راز بزرگ از وين‌داير

10 راز بزرگ از وين‌داير

۱-شما رهبر ارکستر سمفونیک افکار و احساسات خویشید.اگر مسئولیت کامل این ارکستر را میپذیرید نباید قدمهای خود را با صدای طبل و شیپور دیگران میزان کنید.بلکه باید گوش به ساز و نوای ارکستر باطنی خود بسپارید:به صدای وجدانتان به آوای کودک درون و به تمام نواهایی که از باطن شما بر میخیزند و شما افتخار رهبری و هدایت آنها را دارید. ;)

۲-گدایان خیابانهای دهلي نو
قایقرانان‌مالزی اشرافزادگان قصر باكينگهام
کارگران کارخانه های دیترویت و شما -هرکه میخواهید باشید-سلولهای همانند و جداناپذیر تن واحد بشریت هستید.;)


۳-زندگی شما را با اندوخته هایتان نمیسنجند بلکه ملاک سنجش بخشایش و ایثار شماست.;)


۴-وقتی تعطیلات را آغاز میکنید در برابر آینه بایستید و به خود بگویید :کسی حق ندارد این روزهای خوش را بر من حرام کند حتی جنابعالی!;)


۵-شما میتوانید به عبادتگاهی با شکوه بروید و ساعتها به نیایش و دعا بپردازید و بهترین پاکیها و قداستها را برای خود آرزو کنید.اما اگر پیش از آن در قلب خود عبادتگاهی نساخته باشید با هیچ نیایشی حضور قلب خود را در آن عبادتگاه احساس نخواهید کرد.;)


۶-رمز و راز دستیابی و به ثروت و نعمت آن است که ذهن را بر آنچه ندارید متمرکز نکنید و از هر مجالی برای شکرگزاری و قدردانی از نعمتهایی که دارید بهره گیرید.;)


۷-برای دستیابی به کسب و کار مورد علاقه و داشتن درآمد کلان محدودیتی وجود ندارد.آنچه کمیاب است عزم راسخ برای رسیدن به آنهاست.;)


۸-بسیاری از مردم برای کامجویی از زندگی کنونی خویش گذشته را رها کرده و میگویند:امروز انگار نخستین روز از عمر من است.اما من ترجیح میدهم که بگویم امروز آخرین روز از زندگی من است و میخواهم هر لحظه آن را به بهترین زیباترین و رضایت بخش ترین لحظه قابل تصور زندگی بدل کنم چنان که پنداری فردایی در کار نیست.;)


۹-آسانسوری که بتواند شما را به بالاترین طبقه موفقیت برساند از کار افتاده است و شما ناگزیرید که راهروی موفقیت را پله پله بالا بروید.;)


۱۰-همه ما در طول زندگی خود به کارهایی دست میزنیم که دقیقا از آن سر رشته داریم و با اوضاع و شرایط ما منطبق است.;)
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
قانون عدم مقاومت
در روی زمین چیزی نیست که بتواند در برابر کسی که هیچ گاه مقاومت نمیکند بایستد.چینی ها میگویند که آب از آن رو نیرو مندترین عنصر است که کاملا غیر مقاوم است.آب میتواند صخره را بشکافد و هرچه را که در برابرش قرار گیرد بروبد و از سر راه بردارد.عیسی مسیح گفت:"در برابر شریر مقاومت نکنید"زیرا میدانست شری وجود ندارد.شر زاییده خیالات نادرست آدمی ست و حاصل اعتقاد به دو قدرت:خیر و شر.به جای اعتقاد به یک قدرت:خدا.این حکایت را همه شنیده ایم که آدم و حوا از مایا (درخت وهم) یا دانش نیک و بد خوردند.و به جای یک قدرت :خدا..دو قدرت دیدند:خیر و شر.از این رو شر قانونی ست کاذب که انسان از طریق "روح خفته"برای خود آفریده است.روح خفته یعنی اینکه روح انسان با اعتقادات تبار (اعتقاد به گناه و بیماری و مرگ)به خواب مصنوعی فرو رفته است. و این خواب مصنوعی یعنی اندیشه نفسانی یا فانی .از این رو اوهام آدمی در امور او باز تابیده اند.مردم اغلب میپرسند پس چرا کودک شیرخوار که حتی به سنی نرسیده که بتواند مفهوم بیماری را دریابد مرض را به سوی خود جذب میکند؟پاسخ میدهم کودک نسبت به اندیشه های دیگران حساس و پذیراست و بیشتر اوقات ترسهای والدینش را به نمایش در میآورد.(فلورانس اسکاول شین);)
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
به يگانه قدوس اهانت نكنيد!

به يگانه قدوس اهانت نكنيد!

جایی که رویا نیست قوم گردنکش میشوند.یعنی اگر امید و آرزو نباشد انسان از تنگدستی و محدودیت عصیان میکند .اگر رویایی در سر نداشته باشید چه بسا در ظاهر سخت کار کنید و باز هم به جایی نرسید.رویا یعنی اینکه به وضوح ببینید به کجا دارید میروید.یعنی چشمتان را به هدف بدوزید.همه کسانی که به کارهای بزرگ دست زده اند و در اموری از این توفیق یافته اند.همین کار ا کرده اند جیمز جی هیل که خط راه آهن سراسری شمال را ساخت گفته بود که پیش از کشیدن خطوط راه آهن با گوش باطن خود صدای تلق تلق واگن های قطار و سوت آنها را شنیده بود.البته موانع زیادی سر راهش قرار داشت.اما رویایی که در سر داشت چنان دقیق و روشن بود که از آن چشم بر نداشت یکی از خوش اقبالی هایش این بود که همسرش به او اعتقاد داشت.میگویند برای اینکه رویایی به حقیقت بپیوندد دو تن بایدحضور داشته باشند.اگر به خودتان ایمان داشته باشید دیگران نیز به شما اعتقاد پیدا خواهند کرد.اگر به خود و به قدرت خدا که در درون شما به ودیعه گذاشته شده است ایمان داشته باشید ترس و اضطراب از هم فرو می پاشد آنگاه پیرامون خود تموجی از یقین و اطمینان پدید می آورید.اما این امر در مورد انسان شهودی صادق است که بدون هدایت الهی حرکت نمیکند و از هیچ الهامی سر نمیپیچد.از این رو همواره در زمان و مکان درست قرار میگیرد.هرچند برای پیروی از شهود اغلب باید شهامتی عظیم داشت.کلود براگدون میگوید:"شهودی زیستن یعنی چهار بعدی زیستن"مبادا با کسی که در عرصه استدلال قرار دارد الهامی را در میان بگذارید...آنچه در عبادت سوال میکنید یقین بدانید که آن را یافته اید و به شما اعطا خواهد شدو زنهار که مضطرب نشوید ..مترسید .بایستید و نجات خداوند را ببینید...به یگانه قدوس اهانت نکنید و به محض اینکه قانون را دریافتید بیدرنگ خواسته شما تحقق خواهد یافت.(فلورانس اسکاول شین) ;)
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق بورزيد با به شما عشق بورزند

عشق بورزيد با به شما عشق بورزند

روزي روزگاري پسرك فقيري زندگي مي كرد كه براي گذران زندگي و تامين مخارج تحصيلش دستفروشي مي كرد.از اين خانه به آن خانه مي رفت تا شايد بتواند پولي بدست آورد.روزي متوجه شد كه تنها يك سكه 10 سنتي برايش باقيمانده است و اين درحالي بود كه شديداً احساس گرسنگي مي كرد.تصميم گرفت از خانه اي مقداري غذا تقاضا كند. بطور اتفاقي درب خانه اي را زد.دختر جوان و زيبائي در را باز كرد.پسرك با ديدن چهره زيباي دختر دستپاچه شد و بجاي غذا ، فقط يك ليوان آب درخواست كرد.
دختر كه متوجه گرسنگي شديد پسرك شده بود بجاي آب برايش يك ليوان بزرگ شير آورد.پسر با تمانينه و آهستگي شير را سر كشيد و گفت : «چقدر بايد به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چيزي نبايد بپردازي.مادر به ما آموخته كه نيكي ما به ازائي ندارد.» پسرك گفت: « پس من از صميم قلب از شما سپاسگذاري مي كنم»
سالها بعد دختر جوان به شدت بيمار شد.پزشكان محلي از درمان بيماري او اظهار عجز نمودند و او را براي ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بيمارستاني مجهز ، متخصصين نسبت به درمان او اقدام كنند.
دكتر هوارد كلي ، جهت بررسي وضعيت بيمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگاميكه متوجه شد بيمارش از چه شهري به آنجا آمده برق عجيبي در چشمانش درخشيد.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بيمار حركت كرد.لباس پزشكي اش را بر تن كرد و براي ديدن مريضش وارد اطاق شد.در اولين نگاه اورا شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر براي نجات جان بيمارش اقدام كند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از يك تلاش طولاني عليه بيماري ، پيروزي ازآن دكتر كلي گرديد.
آخرين روز بستري شدن زن در بيمارستان بود.به درخواست دكتر هزينه درمان زن جهت تائيد نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چيزي نوشت.آنرا درون پاكتي گذاشت و براي زن ارسال نمود.
زن از باز كردن پاكت و ديدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود كه بايد تمام عمر را بدهكار باشد.سرانجام تصميم گرفت و پاكت را باز كرد.چيزي توجه اش را جلب كرد.چند كلمه اي روي قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:
«بهاي اين صورتحساب قبلاً با يك ليوان شير پرداخت شده است» :cry:
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
ايمان

ايمان

...ای کم ایمانان اگر دانه خردلی ایمان میداشتید به آن درخت که آنجاست میگفتید که از جا کنده شود و به دریا افکنده شود در لحظه از جا کنده و آب افکنده میشد...ای کم ایمانان...اگر ذره ای ایمان می داشتید آن کارهای که من نمیتوانم انجام دهم شما انجام میدادید(عیسی مسیح)

..ایمان واژه ایست که اینقدر همه ما شنیدیم که معنای اصلی آن را فراموش کرده ایم.ایمان یعنی چه؟..اینکه من به خدا ایمان دارم...معنایش این نیست که من میدانم خدایی هست..این نیست که من خدا و قدرت خدا را قبول دارم..به این معنی ست که همه چیز خداست و من غیر از خدا نمی بینم..معنای ایمان زمانی برای ما ملموس میشود که به این گفته پولس برسیم که میگفت ..من می دانم که به چه کسی ایمان دارم!...ایمان محظ است و مطلق...خالی از اما و اگر...اگر آرزویی میکنیم و برآورده نمیشود... یادر کمی ایمان ماست و یا صلاح ماست...در نقص نگرش ماست!..به قول مسیح:هیچ کدام از شما رستگار نخواهید شد..مگر اینکه همچون کودکان به خدا ایمان بیاورید.
"انسان آفریده به سیما و شبیه خدا بر همه مخلوقات قدرت و تسلط یافته است.به انسان این قدرت داده شده که بر بادها و دریاها نهیب بزند و آرامش کامل پدید آورد یا سیلها را باز ایستاند و در صورت نیاز به باران باران بباراند.قبیله ای سرخپوست در آمریکا که در صحرایی خشک زندگی میکنند برای بارش باران و آبیاری محصول تنها به قدرت دعای خود متکی هستند.برای بارش باران رقصی دارند که در مقام نیایش است.اما به هیچ رئیس قبیله ای که ترس به دلش راه یافته باشد اجازه نمیدهند که در این رقص شرکت کندو همه رقصندگان باید پیش از پذیرش در انجام مراسم شهامت خود را نمایش دهند.خانمی که خود شاهد عینی این مراسم بود برایم تعریف کرد که از آبی آسمان همچنان که آفتاب میدرخشید بارانی سیل آسا فرو بارید(فلورانس اسکاول شین);)
 

dijanktor

عضو جدید
برای فعال شدن این قسمت روی دکمه ارسال پاسخ سریع http://www.www.www.iran-eng.ir/\"http://www.www.www.iran-eng.ir/images/buttons/quickreply.gif\" در پایین و کنار هر پست کلیک کنید.\r\nلطفا فقط فارسی تایپ كنید.
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
عبور از پل‌هاي زندگي

عبور از پل‌هاي زندگي

سال هاي سال بود كه دو برادر در مزرعه اي که از پدرشان به ارث رسيده بود با هم زندگي مي کردند. يک روز به خاطر يک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زياد شد و كار به جايي رسيد كه از هم جدا شدند.
از دست بر قضا يک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتي در را باز کرد، مرد نجـاري را ديد. نجـار گفت: من چند روزي است که دنبال کار مي گردم، فکرکردم شايد شما کمي خرده کاري در خانه و مزرعه داشته باشيد، آيا امکان دارد که کمکتان کنم؟
برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من يک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسايه در حقيقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و اين نهر آب بين مزرعه ما افتاد. او حتماً اين کار را بخاطر کينه اي که از من به دل دارد، انجام داده است .
سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداري الوار دارم، از تو مي خواهم تا بين مزرعه من و برادرم حصار بکشي تا ديگر او را نبينم.
نجار پذيرفت و شروع کرد به اندازه گيري و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: من براي خريد به شهر مي روم، آيا وسيله اي نياز داري تا برايت بخرم؟
نجار در حالي که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چيزي لازم ندارم !
هنگام غروب وقتي کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاري در کارنبود. نجار به جاي حصار يک پل روي نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانيت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برايم حصار بسازي ؟
در همين لحظه برادر کوچک تر از راه رسيد و با ديدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روي پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او براي کندن نهر معذرت خواست.
وقتي برادر بزرگ تر برگشت، نجار را ديد که جعبه ابزارش را روي دوشش گذاشته و در حال رفتن است.
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزي مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت: دوست دارم بمانم ولي پل هاي زيادي هست که بايد آنها را بسازم...
شاید تا به حال به دفعات زیاد این داستان را خوانده باشید اما چند بار به پیامد آن فکر کرده اید و انجام داده اید ؟;)
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي نوشيدن قهوه است

زندگي نوشيدن قهوه است

گروهي از فارغ التحصيلان پس از گذشت چند سال و تشكيل زندگي و رسيدن به موقعيت هاي خوب كاري و اجتماعي طبق قرار قبلي به ديدن يكي از اساتيد مجرب دانشگاه خود رفتند. بحث جمعي آن ها خيلي زود به گله و شكايت از استرس هاي ناشي از كار و زندگي كشيده شد .
استاد براي پذيرايي از ميهمانان به آشپزخانه رفت و با يك قوري قهوه و تعدادي از انواع قهوه خوري هاي سراميكي، پلاستيكي و كريستال كه برخي ساده و برخي گران قيمت بودند بازگشت. سيني را روي ميز گذاشت و از ميهمانان خواست تا از خود پذيرايي كنند. پس از آنكه همه براي خود قهوه ريختند استاد گفت:
اگر دقت كرده باشيد حتما متوجه شده ايد كه همگي قهوه خوري هاي گران قيمت و زيبا را برداشته ايد و آنها كه ساده و ارزان قيمت بوده اند در سيني باقي مانده اند. البته اين امر براي شما طبيعي و بديهي است. سرچشمه همه مشكلات و استرس هاي شما هم همين است. شما فقط بهترين ها را براي خود مي خواهيد
قصد اصلي همه شما نوشيدن قهوه بود اما آگاهانه قهوه خوري هاي بهتر را انتخاب كرديد و البته در اين حين به آن چه ديگران برمي داشتند نيز توجه داشتيد. به اين ترتيب اگر زندگي قهوه باشد، شغل، پول، موقعيت اجتماعي و ... همان قهوه خوري هاي متعدد هستند. آنها فقط ابزاري براي حفظ و نگهداري زندگي اند، اما كيفيت زندگي در آنها فرق نخواهد داشت. گاهي، آن قدر حواس ما متوجه قهوه خوري هاست كه اصلا طعم و مزه قهوه موجود در آن را نمي فهميم .
پس دوستان من، حواستان به فنجان ها پرت نشود... به جاي آن از نوشيدن قهوه خود لذت ببريد ;)
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
ببخشيد شما ثروتمنديد ؟

ببخشيد شما ثروتمنديد ؟

هوا بدجوري طوفاني بود و آن پسر و دختر كوچولو حسابي مچاله شده بودند. هر دو لباس‌هاي كهنه و گشادي به تن داشتند و پشت در خانه مي‌لرزيدند. پسرك پرسيد: «ببخشيد خانم! شما كاغذ باطله داريد؟»
كاغذ باطله نداشتم و وضع مالي خودمان هم چنگي به دل نمي‌زد و نمي‌توانستم به آن‌ها كمك كنم. مي‌خواستم يه جوري از سر خودم بازشان كنم كه چشمم به پاهاي كوچك آن‌ها افتاد كه توي دمپايي‌هاي كهنه كوچكشان قرمز شده بود. گفتم: «بياييد تو يه فنجون شير كاكائوي گرم براتون درست كنم.»
آن‌ها را داخل آشپزخانه بردم و كنار بخاري نشاندم تا پاهايشان را گرم كنند. بعد يك فنجان شير كاكائو و كمي نان برشته و مربا به آن‌ها دادم و مشغول كار خود شدم. زير چشمي ديدم كه دختر كوچولو، فنجان خالي را در دستش گرفت و خيره به آن نگاه كرد. بعد پرسيد: «ببخشيد خانم! شما پولدارين؟»
نگاهي به روكش نخ نماي مبل‌هايمان انداختم و گفتم: «من اوه...نه!»
دختر كوچولو فنجان رو با احتياط روي نعلبكي گذاشت و گفت: « آخه رنگ فنجون و نعلبكي‌اش به هم مي‌خوره!»
آن‌ها در حالي كه بسته‌هاي كاغذي را جلوي صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان‌هاي سفالي آبي رنگ را برداشتم و براي اولين بار در عمرم به رنگ آن‌ها دقت كردم. بعد سيب زميني‌ها را داخل آبگوشت ريختم و هم زدم. سيب زميني، آبگوشت، سقفي بالاي سرم، همسرم، يك شغل خوب و دائمي، همه اين‌ها به هم مي‌آمدند.
صندلي‌ها را از جلوي بخاري برداشتم و سر جايشان گذاشتم و اتاق نشيمن كوچك خانه‌مان را مرتب كردم. لكه‌هاي كوچك دمپايي را از كنار بخاري پاك نكردم. مي‌خواهم هميشه آن‌ها را همانجا نگه دارم كه هيچ وقت يادم نرود چه آدم ثروتمندي هستم.
ماريون دولن;)
 

Similar threads

بالا