گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزها از پی هم گذشت ، تا اینک روز پایان رسید
این داستان شوم هر قصه و هر ترانه و هر بهانه است
من به گذر زمان ، من به تغییر فصل ها ایمان دارم

دست هایی که عمری با هم آشنا بودند ، از هم دور می شوند

قلب هایی که عمری با هم همنوا بودند ، مثل چشم ها کور می شوند

تو تنها می شوی ، گریه هایت دل پروانه ها را می سوزاند ، من تنهاتر

چه وزنی دارد و چه غمی ، تنهایی ، تنهایی شوم،
 

yaldayi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این همه دوری رو تحمل کن با یه خروار کار و درس و کار و درس...
هر روز و هر شب از همه عذر بخاه که ببخشید درس دارم نشد بیام، ببخشید درس دارم بعداً زنگ میزنم، ببخشید....ببخشید...
آخرش یه خواسته داشته باشی که انقد هر روز نپرس کی میای...فکر میکنی چی جواب میشنوی؟!!
میشنوی
"من واقعا متاسفم ولی فقط در همین حد میتونم با درست برخورد کنم...بیشتر نمیشه"
نهایت درک و فهم یه مرد....
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلامتی روزی که
به مامان بابام بگن غم آخرتون باشه جوون خوبی بود,
سلامتی روزی که بخاطرم مطلب بزاری ولی نباشم لایک کنم,
سلامتی روزی که صدام کنی ولی نتونم جواب بدم,
سلامتی روزی که دیگه زنده نیستم
آخریشم سلامتی روزی که تو میای سر مزارم و من خاک زیر پاتون شدم...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـا بـه انـدوه هـایـمـان

آب و دانـه دادیـم

پـرنـده شـدنـد

پـرشـان دادیـم ؛

اهـلـی تـر از آن بـودنـد کـه تـنـهـایـمـان بـگـذارنـد امـا

دوبـاره بـرگـشـتـنـد

بـا جـفـتـهـایـشـان !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غمگینم همانند گمشده ای که

بجای اینکه دنبالش بگردند ، بیشتر فراموشش میکنند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هـر چقـدر بگـوییـم :

مـردهـا فلـان ،، زن هـا فلـان

یـا تنهـایـی خـوبـ اسـت و دنیـا زشـت اسـت


آخـرش روزی قلـبتـ

بـرای کسـی تنـدتـر مـی زنــد ...!

 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
به پیشواز رفته ام...
بعد از تو
نه می بینم
نه می شنوم
نه زندگی می کنم؛
من
به پیشواز مرگ رفته ام!!
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
فکر میکردم ... آدم ها همانطور که آمده اند...میروند!! نمیدانستم
که نمیروند...
میمانند ردشان میماند...حتی اگر همه چیزشان را با خودشان بردارند و بروند!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فرقی نمیکند که دیگر دنیا قد یک آسمان باشد

یا قد یک پیاله

خسته و شکسته و بال بسته ...

بیشتر از آنکه بگویم

بیشتر از آنچه بدانی

وقتی که نوشته ها همیشه بی مخاطبند و دل بازیچه احساس بی احساسی ...

دیگر چه فرقی میکند که دنیا آسمان بی کران باشد

یا به کوچکی یک قطره باران...

چه فرقی دارد وقتی که کلام تو شکستن تکه های یک قلب تهی باشد ...

که بشکنی ... شکستنی ، شنیدنی و دیدنی ...

که نه گزندی به تو میرسد و نه اندوهی ...

خسته از تکرار هر روز ... تکرار هر روز ... تکرار هر روزم ...

نه مهجور نه پیرزوم ... نه بی تاب و نه در تابم ... نه رنگین و نه بی رنگم ...

نه خاموش و نه بی هوشم ... نه در حسرت نه بی حسرت ...

نه اینجا و نه آنجایم ...

آسمان را بی ستاره میخواهم که او هم دیگر برایش مهم نیست که

نتابند ستارگانش به تاریکی لحظه هایم ...

فرقی نمی کند که تنهایم ... که تنهائی ...

که دنیا هم نیم وجب پیالست ...

که آویز کرده ایم خودمان را ز جداره اش و میخواهیم بدانیم چیست

درون این میان تهی ...

افسوس که دیر میفهمیم ...خیلی دیر ... دیر دیر ...

یک روز آمدن و روز دیگر رفتن ... هرروز التهاب و بی تو ماندن ...

چه فرقی میکند وقتی تو بر هستی من دایره ای کشیده ای قرمز ....

آری من مرده ام ... همان لحظه ... همین حالا ...

میان دو دست تو ...زیر سردی نگاه چشمانت ... درون همان یک قطره باران ...

دلت آرام و قلبت همیشه پر تپش...

طوریم نیست خرد و خمیرم فقط همین

کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین

از هر چه هست و نیست گذشتم ولی هنوز

در مرز چشم های تو گیرم فقط همین

با دیدنت زبان دلم بند آمده است

شاعر شدم که لال نمیرم فقط همین
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ببخشيد
احساس من در جيب کدام يک هست
راستي کسي صداي پاي پرنده هاي که
هر روز از کنار پنجره ها ميگذرند را ميشنوند
يا کسي صداي خند هاي کودکاني که با چهره هاي ژوليده ميخندند مينگرند
ببخشيد
کسي ديده ادمها به کدامين
راه اصلا فرار ميکنند
اصلا که چه ادمها
از هم اينچنين فرار ميکنند
شايد ميترسند
در چشمان هم نگاه کنند
راستي
در جيب من که نيست در جيب شما چطور
صداي خندههاي بچگي
صداي گريه هاي بچگي
اصلا صداقت بازيهاي بچگانه را کسي نديده
فکر کنم گم شده باشد
راستي
ديروز شنيدم
ادمهايي هستند که
براي
نرسيدن به همسفر خود
حاضرند زندگي ديگران را خراب کنند
کمي کوتاه بياييد
شايد کسي نخواهد بي همسفر باشد
کجا رفته اند الوچه هاي سبز باغ
دستهاي خاکي
صورتهايي که هنوز رد سرخي
البالو خشکه را دارند
صداي پاي احساسم را کسي نشنيده هنوز
 

yaldayi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نباید کوتاه میومدم...
دیگه عادتت شده
همیشه سرت بالای سرمه...
کاش کنار سرم بود!
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: A.8

saba62

عضو جدید
کاربر ممتاز

هوا دو نفرس
بلند ميشيم كه آماده بشيم بريم بيرون براي قدم زدن تو كوچه ها
من و تنهاييمو ميگم
آخه تنهاييم ديگه براي خودش كسي شده نمي تونم ازش جدا بشم



<​
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زان یار دلنوازم شکریست با شکایتگر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردمیا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جاسرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندیجانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصوداز گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزودزنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونمیک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بستکش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابمجور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ور خود به سان حافظقرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ارבیبهــــــشت جهنم است زمانـے ڪه یار نیست

فصل بهآر آمـב و رنگ بهار نیست

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چـون ساعـتِ شنـــی

از هر طــرف نگــاه کنـــی

دارم

فــرو

مــی
ر
ی
ز
م ..

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی با تنهاییم سخن میگوییم میدانی هم همراه همیشگیست و هم عاشقم شده اصلا دست از سرم برنمیدارد من از او فرار میکنم ولی او همیشه دستانش را در دستانم میگذارد و در چشمانم مینگرد و میگوید تز من فرار نکن من تو را دوست میدارم تنها دیگر تسلیم شده ام
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

حســــودی میکنم،

به مردمی که آسوده می خوابند ..

کاش میشد با یک چشم به هم زدن خوابم می برد؛

این شبها بیداری آزارم می دهد

کاش خاطرم آسوده بود ..

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر جـــــای دنیـــــــــــا میخواهـــــــی باش !!!



من احساســــــــــم را !!...



با همیــــــــــن دست نوشتـــــــــــه ها ...



... به قلبــــــت میرسانــــــم
 

S.K.Mousavi

عضو جدید
آدمها می آیند زندگی می کنند ميميرند، ميروند...
اما فاجعه زندگي تو آن هنگام اغاز ميشود كه آدمي ميرود
اما نميميرد و نبودنش در بودن تو چنان ته نشين ميشود كه تو ميميري در حالي كه هنوز زنده ای...
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا!
باران را بگو امشب
دست از سر موهایم برندارد؛
باید بهانه ای
برای خیسی بالشم جور کنم...
 

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
چه حِسِ تَلخیست!


غَمِ نَبودَش دَر چِشمِ "تو" آب شَوَد


وَ "او" قَندها را دَر دِلِ "دیگَری" آب کُنَد...


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
آدمها می آیند زندگی می کنند ميميرند، ميروند...
اما فاجعه زندگي تو آن هنگام اغاز ميشود كه آدمي ميرود
اما نميميرد و نبودنش در بودن تو چنان ته نشين ميشود كه تو ميميري در حالي كه هنوز زنده ای...

واقعا
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهـــــایی نام دیگر پاییــــــــــز است
هر چه عمیق تـــــــــر
برگریزان خاطره هــــــایت بیشتـــــــــــر ...!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا