| زان یار دلنوازم شکریست با شکایت | گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت | |
| بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم | یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت | |
| رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس | گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت | |
| در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا | سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت | |
| چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی | جانا روا نباشد خون ریز را حمایت | |
| در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود | از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت | |
| از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود | زنهار از این بیابان وین راه بینهایت | |
| ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم | یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت | |
| این راه را نهایت صورت کجا توان بست | کش صد هزار منزل بیش است در بدایت | |
| هر چند بردی آبم روی از درت نتابم | جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت | |
| عشقت رسد به فریاد ور خود به سان حافظ | قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت |
آدمها می آیند زندگی می کنند ميميرند، ميروند...
اما فاجعه زندگي تو آن هنگام اغاز ميشود كه آدمي ميرود
اما نميميرد و نبودنش در بودن تو چنان ته نشين ميشود كه تو ميميري در حالي كه هنوز زنده ای...
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | |
|
|
کوچه های تنهایی | ادبیات | 6180 | |
|
|
((**++ تشکر از تنهایی کاربری که شایسته تشکر است ++**)) | ادبیات | 52 |