عشق که همیشه عشق نیست!بعضی وقت ها آواز کلاغی ست
که از تنهایی
آدم دل به قار قارش می بندد...
گفتگوهای تنهایی
- شروع کننده موضوع سرمد حیدری
- تاریخ شروع
- وضعیت
عشق که همیشه عشق نیست!بعضی وقت ها آواز کلاغی ست
که از تنهایی
آدم دل به قار قارش می بندد...
کجایی
ای که عُمری
در هوایت نشستم ، زیرِ باران ها...
ای که عُمری
در هوایت نشستم ، زیرِ باران ها...
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!...
با برگ ها که نیامدی
لااقل با برف‌ها بیا...
لااقل با برف‌ها بیا...
گفت:وقتی تنها می شوی به چه فکر می کنی؟
گفتم: از وقتی چشمانت را دیدم هرگز تنها نشدم یا در کنارت بوده ام یا با خیالت....
گفتم: از وقتی چشمانت را دیدم هرگز تنها نشدم یا در کنارت بوده ام یا با خیالت....
-کیلومتر ها از من فاصله داری،
اما باز هم قلبم تو را یاد می کند،
برایت کافی نیست؟
اما باز هم قلبم تو را یاد می کند،
برایت کافی نیست؟
گفته بودی تا ابد
پیشت ، کنارت ، با توام ...
کی ابد آمد!؟
که تو رفتی و من تنها شدم !؟
پیشت ، کنارت ، با توام ...
کی ابد آمد!؟
که تو رفتی و من تنها شدم !؟
با اینکه دیگر نیستی
اما باران که می بارد
آنقدر حضورت را احساس می کنم
و آنقدر خاطرات تو زنده می شود
که گاهی از یاد می برم
دیگر دست‌هایت را ندارم.
باران که می بارد
یاد روزهایی می افتم
که قدم می زدیم
که رویا می ساختیم.
باران که می بارد
آنقدر غرق خاطره ها می شوم
که فراموش می کنم حقیقت این است
که دیگر تو نیستی...
نیستی.
اما باران که می بارد
آنقدر حضورت را احساس می کنم
و آنقدر خاطرات تو زنده می شود
که گاهی از یاد می برم
دیگر دست‌هایت را ندارم.
باران که می بارد
یاد روزهایی می افتم
که قدم می زدیم
که رویا می ساختیم.
باران که می بارد
آنقدر غرق خاطره ها می شوم
که فراموش می کنم حقیقت این است
که دیگر تو نیستی...
نیستی.
کسی که دستش را بی‌هوا ...
روی شانه‌ا‌ت می‌گذارد ...
و بی هیچ کلامی...
می‌فهماند ...
که در این دنیای غریب دوستی داری...
چنین موجودی ...
چقدر باید تنهایی کشیده باشد ..
تا به یک نگاه بفهمد ..
چقدر تو تنهایی؟
روی شانه‌ا‌ت می‌گذارد ...
و بی هیچ کلامی...
می‌فهماند ...
که در این دنیای غریب دوستی داری...
چنین موجودی ...
چقدر باید تنهایی کشیده باشد ..
تا به یک نگاه بفهمد ..
چقدر تو تنهایی؟
[h=1]"باران"
نمکی ست که روی جای خالی ات می ریزد...
عجیب می سوزاند! [/h]
نمکی ست که روی جای خالی ات می ریزد...
عجیب می سوزاند! [/h]
تو نباشی واژه‌ای ندارم برای عاشقی
همه‌اش میشود
دلتنگی دلتنگی دلتنگی.
همه‌اش میشود
دلتنگی دلتنگی دلتنگی.
یکی از روزهای چهل سالگی ات
در میان گیر و دار زندگی ملال آورت
لابه لای آلبوم عکس هایت
عکس دختری مومشکی را پیدا می کنی
همانی که یه دونه ات بود
زندگی برای چندلحظه متوقف می شود
و قبض های برق و آب برایت بی اهمیت
تازه می فهمی چندین سالِ پیش
چه بیـــــــرحمـــــــــــانه او را
در هیاهــــــوی زندگی جــــــا گذاشتی!
در میان گیر و دار زندگی ملال آورت
لابه لای آلبوم عکس هایت
عکس دختری مومشکی را پیدا می کنی
همانی که یه دونه ات بود
زندگی برای چندلحظه متوقف می شود
و قبض های برق و آب برایت بی اهمیت
تازه می فهمی چندین سالِ پیش
چه بیـــــــرحمـــــــــــانه او را
در هیاهــــــوی زندگی جــــــا گذاشتی!
- وضعیت
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | |
|
کوچه های تنهایی | ادبیات | 6180 | |
|
((**++ تشکر از تنهایی کاربری که شایسته تشکر است ++**)) | ادبیات | 52 |
Similar threads
-
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم)
- شروع شده توسط حمید...HaMiD
- پاسخ ها: 122
-
-