سكوتِ من، گذشته دارد. به خاطرِ آن، بارها تشويق شده ام.
هفت هشت ساله بودم كه می دانستم هر بچّه ای آن را ندارد.
سكوتِ من، اوّلين دارایی ام به حساب می آمد در طولِ سال هايی كه بعد از آن آمد،
بارها موردِ تحسينِ زن های خانواده مان قرار گرفتم به خاطرِ توداری ام.
خيلی زود فهميدم كه به يك صندوقچه می مانم با دری كيپ و پُر از راز.
او از سكوتِ من كلافه می شد. سكوتِ من او را می ترساند. كم كم عادت به پرحرفی پيدا كردم،
حتّی در مواقعی كه لازم نبود.
سالها بعد ياد گرفتم كه حرف می تواند حتّی مخفيگاهی بهتر از سكوت باشد.
غریبه ای باش با خود...
زندگی را رودی ببین که بر بستر زمان جاریست...
در ساحل این رود بایست، نه کنجکاو باش و نه نگران.
به خس و خاشاک گذشته ات نگاه کن
که بر خاطراتت شناورند و می آیند و می روند،
درست مانند حوادثی که در روزنامه ها می خوانی.
از آنها جدا شو و نسبت به آنها بی تفاوت باش،
یادت باشد که هیچ چیز مهم نیست.
فقط باش...