گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل آدمی به هنگام بهار
زمستان را می‌خواهد
و به وقت زمستان بهار را

دلتنگ می‌شود
برای هر آنچه که دور است
آیا باید همیشه به‌هم رسید؟

بیخیال شو!
بعضی چیزها
وقتی که نیستند
زیبایند!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
¨ دَرِ اُتاق بَستـهِ
تِکیـه به دَر
آرومـ آرومـ میشینیـ ـو
خیره میشیــ
کمـ کمـ اَشکاتـ جاری میشَنـ بِدونِ اینکـه حِسِشونـ کُنیـ!
جلو دَهنتو میگیریـ که صِداتـو نشنوَنـ
تُند تُند نَفَسـ میکِشیـ... با گِریـه!
آرومـ تر که شُدی اَشکاتـ ـو پاکـ میکَنیـ و
لَبخنـد و رو صورتِتـ تنظیمـ میکُنیـ
دَر باز میشـهِ و میری بیرونـ از اُتاقـ!
تظاهـُر... تظاهُـر به خوبیـ
اِدامـهِ میدیـ...
یـَنیـ بایَد اِدامـهِ بِدیـ!
اینجا هَمـهِ چیـ بایَدیـهـ!
اِدامـه بده...
اَلَکیـ خوبـ باشـ!
تظاهر آدمو داغون میکنه:cry:
 
آخرین ویرایش:

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهم ترین نگرانی وقتی است که..

می خواهی به کسی از ته دل بگویی دوستت دارم...

میگویی ولی افسوس که مانند ندای چوپان دروغگو به نظر
میرسد. بااین تفاوت که تو داری چوب چوپان دروغگو هایی را
میخوری که..
ندای دروغشان همه چیز را خراب کرده...
افسوس که حرمت "دوستت دارم" را شکسته اند ...


کدامین چشمه سمی شد که آب از آب میترسد
که حتی ذهن ماهیگیر از قلاب میترسد!!

گرفته دامن شب را سکوتی آنچنان مبهم
که چشم از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب میترسد
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کنج اتاق، آرام نشسته ام
جوانی ام چنگی به دل نمی زند
مادر، برخیز، کفش هایم را پاک کن

کیف و کتابم را بردار
می خواهم به کودکی برگردم....
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره #عشق قرارمان را
در گذرگاهِ گریه‌ها گذاشت!


آنجا که بغض
اینهمه رفت و آمد می‌کند،
چگونه با تو حرف بزنم؟!
چگونه صدایم را بشنوی؟


اصلاً بیا از اینجا
به خلوت خنده‌ها برویم؛
آنجا که چشم‌ها صاف
و حرف‌ها بند می‌آید؛
و آغوش آفتابی‌ات
ابرهای گریه‌ام را کنار می‌زند...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیھودہ ورق میخورند تقویم ھای جھآن
روزھای من „ھمہ یک روزَند
شنبہ ھایی کہ فقط
پیشوندشآن عوض میشود
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیچاره دلم....
از پسِ تمامِ دوستت دارم هائى
كه برايش سوزاندم
نميدانم...
او برايم دعا كرده است
يا به تمسخر گرفت
همه ىِ عشق بى مثالم را...
وقتى كه گفت؛
" خدا شفات بده "
حالا من مانده ام گيج
ميان تيمارستان هاىِ خالى از مجنونُ
امام زاده هاىِ دخيل بسته شده...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ذهن که پر شود از روزمرگی ها ، منتظر میمانی تا دوباره جمعه ایی دیگر از راه
برسد ، آنوقت مثل هر جمعه چای دارچین دم میکنم و کنارت می نشینم و از حیاط
خانه پدری برایت حرف میزنم ، از درخت نارنجی که بعد رفتنت لج کرد و دیگر گل
نداد ، از یاسهای روی نرده ها ، از دیــــــــوارهای کاهلی توی ذهنم ، از
نرگســــهای توی رویاهایم ، روی میز ، که عطرش فضای خانه را پر میکند حتی وقتی " تو " نیستی ،
وقتی خانه تنهاست . چایت را که خوردی ، فنجان خالی را
برمیــــدارم و با نگاه پر از حسرتت خداحافظی میکنم ، این یک وجب راه رویا را ،
صد سال راه میروم ، هزار سال زندگی میکنم ، رویا میبـــــــافم تا برسم خانه ،
فنجان چای را میشورم و تنها میشینم کنار پنــــــجره و با این غروب دلگیر جمعه همکلام میشوم...
ایـــن روزها چشم انتظار آمدن اردیبهشتم ،
یادت هست گفتم من از تمام اردیبهشت های بی تو می ترسم
و از تمام جمعه های بی تو هم...
میخواهم بدانی من دیگر از هیچ چیز نمی ترسم ، دیگر از هیچ چیز نمی ترسم...
:cry:
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستهایم را که بتکاند
از هر انگشتم
دردی بزرگ میریزد
که آرام روی خطوط پیشانیم شعر میشود
ببین
هنوز جوانی اش از لابه لای چین های صورتم پیداست
ببین
دود از سر اجاق بلند میشود
وقتی که مادرم سفره ی دلش را پهن میکند و
حرفهای تازه میچیند
وقتی که سالهاست
بهشت
با قدم های مادرم
به فرش های خانه تبعید شده
هنوز فکر میکنم
مادرم
شاعری است بزرگ
که هرروز صبح
شعر های تازه دم میکند ...
عادل_دانتیسم
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ڪﺂﺷڪﮯ ﯾِﮧ ﺭﻭﺯ ﺑِﺘﻮﻧم ⇝ ¡

ﺧُﻮﺩﻣﻮ➧ﺍَﺯ ﺩُﻧﯿﺂﮮ ﻣَﺠﺂﺯﮮ ﭘَﺲ ﺑِﮕﯿﺮﻢ ⇝

ﺑﮯ ﺍَﺭﺯِﺵ ﺑﻮﻭﺩ ....➧ ﺩﺁﺩﻥ ﺯِﻧﺪﮔﮯ ﻭﺁﻗﻌﮯ ⇝

!¡۞ ⇜ ﺩَﺭ ﺍِزﺍﮮ ﻵﯾڪُ ڪﺂﻣِﻨﺖ:cry:
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
♔ وقتی داغونے ♚

♔ هرڪے ازراه میرسہ میگہ:حقتہ ♚

♔ صدباربھت گفتم این ڪارونڪن.... ♚

♔ سرڪوووفت...... ♚ ♔ دادوبیداد..... ♚

♔ تیڪه های الڪے... ...... ♚

♔ قرص .... ♚♔ درد... ... ♚♔ تنهایے... ♚

♔امامحض رضاے خدایڪے نیس بزنہ روشونت وبگہ.... ♚

♔درڪت ♚ ♔ میکنم ♔ :cry:
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرگـــــــــ حتما این نیستــــــ که,
علائـــم حیاتـــی نداشته باشی؛
علایــــق حیاتـــی هم نداشته باشی,
مُـــــردی :(
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از بهلول پرسیدند درقبرستان چه میکنی؟؟؟
او در جواب گفت:
با جمعی نشسته ام که به من آزار نمیرسانند
حسادت نمی کنند
دروغ نمی گویند
طعنه نمیزنند
خیانت نمی کنند
قضاوت نمی کنند
مرا به یاد سرای آخرت می اندازند
و بالا تر از همه ی اینها اگر از پیششان بروم... پشت سرم بد گویی نمی کنند.
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم تجربه ی این روزها را دوست داشت...
اما حالا ک رسیدم ب این روزها زندگی ام خالیست از خاطرات گذشته...
گذشته ایی ک با تمام تلخ و شیرینی هایش عجیییب دلم هوایش را میکند
ک ای کاش ارزو نمیکردم ک بگذرند آن روزها ....
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زنانگی" یعنی اینکه
گوشی تلفن را برداری
و برای جایی رفتن از کسی اجازه بگیری...
نه که عهدِ قجَر باشد،
نه که اجازه ات دستِ خودت نباشد،
یک وقت هایی
آدم دلش می خواهد اجازه اش را بدهد دست کسی
تا دلش قرص شود که مهم است برای کسی!
این روزها که
بی اجازه و به اختیار می زنم بیرون
انگار بی کَس ترین زنِ عالمم...!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمـان زیـادی گـذشـت..!
فـهمـیدم هـمـیـشـه اونـی کـ مـیـخـای نمـیـشـه...!
فـهـمـیـدم هـرکـسـی کـ بـاهـاتـه الـزامـاً "دوسـتـت" نـیـسـت..!
فـهـمـیـدم کـسـی کـ تـو نـگـاه اول ازش بـدت مـیـاد یـه روزی مـیـشـه صـمـیـمـی تـریـن دوسـتـت و بـلعـکـس... !
فـهـمـیـدم کـ بـی تـفـاوتـی بـزرگـ تـریـن انـتـقـامـه...
تـنـفـر یـه نـوع عـشـقـه ...
دلـخـوری و نـاراحـتـی از مـیـزان اهـمـیـته...!
غـرور بـزرگـ تـریـن دشـمـنـه...
خـدا بـهـتـریـن دوسـتـه ...
خـانـواده بـزرگـ تـریـن شـانـسـه ...
سـلـامـتـی بـالـاتـریـن ثـروتـه...
آسـایـش بـهـتـریـن نـعـمـتـه ...
فـهـمـیـدم" رفـتـن" هـمـیـشـه از روی نـفـرت نـیـسـت ...
هـرکـی زبـونـش نـرمـه دلـش گـرم نـیـسـت...
هـرکـی اخـلـاقـش تـنـده،جـنـسـش سـخـت نـیسـت!
هـرکـی مـیـخـنـده، بـدون درد و غـم نـیـسـت!
ظـاهـر دلـیـلـی بـر بـاطـن نـیـسـت...
فـهـمـیدم کـسـی مـوظـف بـه آروم کـردنـت نـیـسـت...
فـهـمـیدم جـنـگ کـردن بـا خـیـلـیا اشـتـباهـه مـحـضـه...
فـهـمـیدم خـیـلـی مـوقـع هـا خـاسـتـه هـات ، حـتـی بـا گـریـه و الـتـمـاس، انـجـام شـدنـی نـیـسـت ...
فـهـمـیدم گـاهـی اوقـات تـو اوج شـلـوغی تـنـهـاتـرینـی!
گـاهـی اوقـات دلـت تـنـگـه اون آدمـای دوسـت داشـتـنـی سـابـق مـیـشـه...
گـاهـی اوقـات صـمـیـمـی تـریـن کـسـت مـیـشـه غـریـبـه تـریـن آدم زنـدگیـت...!!!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزهــــــــــا میگذرنـــــد و من هر روز...
دنیا را بیشتر میشناسم.....
عاقل تر می شوم....
و محتاط تر...
دیگر کمتر رویا میبافم......
دیرتر آدمها را
باور میکنم کمتر از زشتیها تعجب میکنم بیشتر احساساتم را نادیده میگیرم...
روزهــــا میگذرنــــــد و من هر روز...
بیشتر از دنیای سادگی ام فاصله میگیرم ....
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه خوب است قبل از آنکه عاشق شویم، عشق ورزیدن را بیاموزیم
قبل از آنکه دوست بداریم، ظرفیتمان را برای دوست داشته شدن بالا ببریم
چه خوب است قبل از آنکه بخواهیم، ببینیم چه باید بدهیم و چگونه ؛
تا نه در اوج بخشندگی، نیازمند به نظر بیاییم نه در اوج خواستن خودخواه
کاش قبل از آنکه دلتنگ شویم، تنهایی را بپذیریم
قبل از آنکه اشک بریزیم، قیمت اشک هایمان را تخمین بزنیم
قبل از آنکه دیگری را باور کنیم، خودمان را بازشناسیم
:(
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حسین پناهی چه زیبا گفت:

, ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ...!!!

ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!

ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!

ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!

ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...!

ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!!!

ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺗﺮ ...!!!

ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ...!!!

ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ
ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...!

ﺭﺍﺳﺘﯽ ، ﻋﺸﻖ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ...!

ﻫِـــــــــــــــــﻪ ......!

ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ می برﺩ...!

ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ...!

ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ
ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ...!!!
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ
ﻣﻦ می مانم ﻭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ
ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ می ماند...!!!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشبم هم مثل همیشه است
آره
باز هم سر میزند تنهایی
آره
از دوباره میآید دلتنگی
آره
با ندیدنش چه میکنی
هراسی ندارم
باهاش رفیقم این روزا...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

میروم پیشش برای ساعتی که ببینمش
برای ساعتی که از همه این بی حوصلگی ها بیرون بکشمش
برایم چای و شکلات می آورد
برایم از سریال و همسایه و میوه فروش محل تعریف می کند
خمیازه می کشم
صدای نوتیس گوشی ام می آید
مادرم حرف می زند
من تایپ می کنم،
مادرم از درد کمر و زانو شکایت می کند
من تایپ می کنم،
مادرم از حال و روزم می پرسد
من تایپ می کنم،
مادرم ساکت میشود
چای یخ میزند
من به ساعتم نگاه می کنم
خداحافظی می کنم و میروم...
مادرم زل میزند به صفحه خالی
دلش تَرَک میزند

پریسا_زابلی_پور
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سر خاک من!

اونی کة بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه

اونی کة نخواست مارو بالاخره میاد دیدن جسدم

اونی کة حتی نیومد تولدم زیر تابوتم رو گرفته

اونی که سلام نکرد میاد برا خداحافظی

عجب روزیه اون روز.. :cry:
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی پیش می آید که دلت یک اتفاق خوب می خواهد اتفاقی که از روزمرگی نجاتت دهد اتفاقی که حالت را خوب کند حتا حاضری در هوای یخ زده ی زمستان پیاده قدم بزنی، به هوای اینکه آفتابی بتابد و تو را گرم کند نمی دانی چه می خواهی فقط می گویی منتظر یک اتفاق تازه هستی به ترنمی دلبسته می شوی و روزی هزاربار با گوش جان آن نوای موسیقی را می شنوی اما باز هم نمی دانی که چه می خواهی آشفته و بی قرار هستی و باز هم نمی دانی که چه می خواهی من راز این بی قراری ات را می دانم دلت یک دوست می خواهد کسی را که فقط بشود با او چند کلام حرف زد شاید هم گاهی دلت یواشکی چیز بیشتری بخواهد شاید هم دلت به سرش زده باز عاشق شود... کاش یکی سرزده از راه برسد با یک بغل اتفاق خوب آری،کاش...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا