گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

:)
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه خوب است قبل از آنکه عاشق شویم، عشق ورزیدن را بیاموزیم
قبل از آنکه دوست بداریم، ظرفیتمان را برای دوست داشته شدن بالا ببریم
چه خوب است قبل از آنکه بخواهیم، ببینیم چه باید بدهیم و چگونه ؛
تا نه در اوج بخشندگی، نیازمند به نظر بیاییم نه در اوج خواستن خودخواه
کاش قبل از آنکه دلتنگ شویم، تنهایی را بپذیریم
قبل از آنکه اشک بریزیم، قیمت اشک هایمان را تخمین بزنیم
قبل از آنکه دیگری را باور کنیم، خودمان را بازشناسیم
:(
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حسین پناهی چه زیبا گفت:

, ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ...!!!

ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!

ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!

ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!

ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...!

ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!!!

ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺗﺮ ...!!!

ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ...!!!

ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ
ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...!

ﺭﺍﺳﺘﯽ ، ﻋﺸﻖ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ...!

ﻫِـــــــــــــــــﻪ ......!

ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ می برﺩ...!

ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ...!

ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ
ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ...!!!
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ
ﻣﻦ می مانم ﻭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ
ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ می ماند...!!!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشبم هم مثل همیشه است
آره
باز هم سر میزند تنهایی
آره
از دوباره میآید دلتنگی
آره
با ندیدنش چه میکنی
هراسی ندارم
باهاش رفیقم این روزا...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

میروم پیشش برای ساعتی که ببینمش
برای ساعتی که از همه این بی حوصلگی ها بیرون بکشمش
برایم چای و شکلات می آورد
برایم از سریال و همسایه و میوه فروش محل تعریف می کند
خمیازه می کشم
صدای نوتیس گوشی ام می آید
مادرم حرف می زند
من تایپ می کنم،
مادرم از درد کمر و زانو شکایت می کند
من تایپ می کنم،
مادرم از حال و روزم می پرسد
من تایپ می کنم،
مادرم ساکت میشود
چای یخ میزند
من به ساعتم نگاه می کنم
خداحافظی می کنم و میروم...
مادرم زل میزند به صفحه خالی
دلش تَرَک میزند

پریسا_زابلی_پور
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سر خاک من!

اونی کة بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه

اونی کة نخواست مارو بالاخره میاد دیدن جسدم

اونی کة حتی نیومد تولدم زیر تابوتم رو گرفته

اونی که سلام نکرد میاد برا خداحافظی

عجب روزیه اون روز.. :cry:
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی پیش می آید که دلت یک اتفاق خوب می خواهد اتفاقی که از روزمرگی نجاتت دهد اتفاقی که حالت را خوب کند حتا حاضری در هوای یخ زده ی زمستان پیاده قدم بزنی، به هوای اینکه آفتابی بتابد و تو را گرم کند نمی دانی چه می خواهی فقط می گویی منتظر یک اتفاق تازه هستی به ترنمی دلبسته می شوی و روزی هزاربار با گوش جان آن نوای موسیقی را می شنوی اما باز هم نمی دانی که چه می خواهی آشفته و بی قرار هستی و باز هم نمی دانی که چه می خواهی من راز این بی قراری ات را می دانم دلت یک دوست می خواهد کسی را که فقط بشود با او چند کلام حرف زد شاید هم گاهی دلت یواشکی چیز بیشتری بخواهد شاید هم دلت به سرش زده باز عاشق شود... کاش یکی سرزده از راه برسد با یک بغل اتفاق خوب آری،کاش...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سر خاک من!

اونی کة بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه

اونی کة نخواست مارو بالاخره میاد دیدن جسدم

اونی کة حتی نیومد تولدم زیر تابوتم رو گرفته

اونی که سلام نکرد میاد برا خداحافظی

عجب روزیه اون روز.. :cry:
روز مرگم اشک را شیدا کنید
روی قلبم عشق را پیدا کنید
روز مرگم خاک را باور کنید
روی قبرم لاله ها پرپر کنید
خانه ام را وقف نیلوفر کنید
پیکرم را غرق در شبنم کنید
روز مرگم دوست را دعوت کنید
دور قبرم را کمی خلوت کنید
بعد مرگم خنده ها از سر کنید
رفتنم را دوستان باور کنید
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روز مرگم اشک را شیدا کنید
روی قلبم عشق را پیدا کنید
روز مرگم خاک را باور کنید
روی قبرم لاله ها پرپر کنید
خانه ام را وقف نیلوفر کنید
پیکرم را غرق در شبنم کنید
روز مرگم دوست را دعوت کنید
دور قبرم را کمی خلوت کنید
بعد مرگم خنده ها از سر کنید
رفتنم را دوستان باور کنید

دم رفتن این چه متنیه:razz::razz::w04:
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

هِی مَرد
گریه نکن
بیا برایت بگویم
زندان سه‌گونه است
وقتی تمامِ جهان هست و
تو پشتِ میله‌هایی سرد
نیست می‌شوی
وقتی خودت را تویِ کسی حبس می‌کنی
که دنیایت شده
و گاهی هم هست که کشورت
برایت تنگ‌تر از کفشِ کهنه‌ات شده
گریه‌ات را لایِ چیزی بپوشان مَرد
بگذار با صدایِ پاره برایت بگویم
از میانِ مرگ‌ها
بدترین‌اش زمانی‌ست
که پشتِ میله‌هایی سرد باشی
تویِ کسی هم حبس شده باشی
و کشورت از کفش کهنه‌ات هم تنگ‌تر شده باشد...
رضا_قنبری
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شـُـــدَم مِثــلِ دَریــاچــه ی اُرومیـــه!!!

⇜ شـــــــــــــور ⇝

⇜ تَلــــــــــــــخ ⇝

⇜ تَنهـــــــــــــا ⇝

⇜ خَستـــــــــــه ⇝

وَ رو بـــــــــــه نـــابــــــــــــودی...
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺑﻌضے ﺁﺩﻡﻫﺎ...
ﻧﺎﺧﻮاستہ...
ﻫﻤﯿﺸـــہ متهم ﺍﻧﺪ ...
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳڪوﺗﺸﺎڹ...
ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺸﺎڹ ...
ﮔﺬﺷﺘﺸﺎڹ ...
بے ڪینہ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎڹ ...
ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺸﺎڹ ...
ﮔﻮیے ﺟـــــﺎڹ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍے ﺍﺗﻬﺎﻡ ﺑﺴﺘڹ ...
ﻭ ﺍﺯ همہ ﺑﺪﺗﺮ ﺍینڪہ ...
ﺧﻮﺑے ﻫﺎﯾـــﺸﺎڹ ﺯﻭﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ مے ﺷﻮﺩ...!
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایم اما تنهایی رو تو دنیا با هیچی عوض نمیکنم ،ارامشی که تو تنهایی خودت وخدا هست باهیچی عوضش نمیکنم واقعا ارامش بخشه وقشنگه
عشق فقط خدا
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گوش هایم را می گیرم! چشم هایم را می بندم! و زبانم را گاز می گیرم! ولی حریف افکارم نمی شوم!
چقدر دردناک است فهمیدن...!!!
خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین،
تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...!!!
کاش زندگی از آخر به اول بود..
پیر بدنیا می آمدیم..
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم..
سپس کودکی معصوم می شدیم ودر،
نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم...!!!
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیدانستم دلتنگی،، دل نازکم میکند...
انقدر که به هر بهانه کوچکی چانه ام بلرزد و چشم هایم خیس اشک شود..!!
نمیدانستم دلتنگی،، ضعیفم میکند...
آنقدر که کوه استوار غرورم زیر بار ندیدنت کمر خم کند..!!
نمیدانستم دلتنگی،، کودکم میکند...
انقدر که در نبودنت ساعتها گوشه ای بنشینم و با همه
دنیا قهر کنم..!!
نمیدانستم...........!!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم ارامش مي خواد
دلم سکوت مي خواد
دلم خلوت با خودم رو مي خواد
دلم جايي و مي خواد که صداي ور ور هيشکي به گوشم نرسه ...
دلم ساعتهايي و مي خواد که بي خيال بگذره ....
دلم خوشيهايي و مي خواد که فقط مال خودم باشه ...
دلم زندگي و مي خواد که فقط مال خودم باشه ....
بدون اينکه نگران کسي باشم
بدون اينکه نگران خوشحالي يا ناراحتي و تنهايي کسي باشم ...
دلم مي خواد کمي فقط کمي مال خودم باشم و براي خودم زندگي کنم ....
دلم مي خواد برم دنبال خواسته هام ،علايقم،،
ارزوهام که مدتهاست چيزي جز حسرت برام نمونده ازش....
دلم مي خواد چشمام و ببندم و چيزي جز ارامش و حس نکنم ...
اما مدتهاست رنگ ارامش و نميبينم ....
مدتهاست با چشماي باز و بسته کابوس ميبينم .....
اين زندگي نيست يه کابوس تموم نشدنيه ......
زندگي حسرت بي پايان است ...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضیــــا ،
با حــــرفاشون
با بعضے رفـتـــاراشون
ســـــــردت میکنن!!
بــــےحـــــســـت میکنن
دهـنتو میبنــدن
بـعد میگن نیســتے؟؟؟
ســاکتے؟؟
سرد شدے؟؟
سرت شلوغــه؟؟
مشـــــغولـے؟؟..
هع
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرکلاس استاد گفت:
"پشت هر مرد موفق یک زن بوده..."
یکی از بچه ها پرسید:
پشت یک زن درمانده و بی پناه چه کسی بوده؟؟
استاد جوابی نداد وبه بهانه ای کلاس را ترک کرد؛
اما جوابش را همه می دانستیم:
"یک نامرد"....
کسی چه میداند؟؟؟
شاید استاد ما هم یک نامرد بوده
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

سكوتِ من، گذشته دارد. به خاطرِ آن، بارها تشويق شده ام.
هفت هشت ساله بودم كه می دانستم هر بچّه ای آن را ندارد.
سكوتِ من، اوّلين دارایی ام به حساب می آمد در طولِ سال هايی كه بعد از آن آمد،
بارها موردِ تحسينِ زن های خانواده مان قرار گرفتم به خاطرِ توداری ام.
خيلی زود فهميدم كه به يك صندوقچه می مانم با دری كيپ و پُر از راز.
او از سكوتِ من كلافه می شد. سكوتِ من او را می ترساند. كم كم عادت به پرحرفی پيدا كردم،
حتّی در مواقعی كه لازم نبود.
سالها بعد ياد گرفتم كه حرف می تواند حتّی مخفيگاهی بهتر از سكوت باشد.
غریبه ای باش با خود...
زندگی را رودی ببین که بر بستر زمان جاریست...
در ساحل این رود بایست، نه کنجکاو باش و نه نگران.
به خس و خاشاک گذشته ات نگاه کن
که بر خاطراتت شناورند و می آیند و می روند،
درست مانند حوادثی که در روزنامه ها می خوانی.
از آنها جدا شو و نسبت به آنها بی تفاوت باش،
یادت باشد که هیچ چیز مهم نیست.
فقط باش...

 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی توانم با " کمی دوست داشتن " زندگی کنم
من " دوست داشتنِ زیاد " می خواهم
دوست داشتنِ تمام و کمال
یک جور غرق شدن...
یک جور دیوانگی محض...

مثل تسلیم تنی تشنه، به خُنکای قطره های باران
مثل شنیدن هزار بارۀ یک آهنگ تکراری
مثل یک موج سواری داغ، درآشوب دریایی طوفانی
مثل رفتن تا انتهای راهی که بازگشتی ندارد...

من با " کمی دوست داشتن " زنده نمی مانم
با کمی دلخوشی، با کمی لذت
من یک التهابِ داغِ نفس گیر می خواهم
یک آغوشِ گرم در سردترین فصل سال...
چرا نمی فهمی
آنهایی که با " کمی دوست داشتن " زندگی کرده اند، مرده اند...
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
☜دلـــم گرفتــه ↯
⇡ از دنیــا ⇡ از آدم هــا↯
☜از خـــودم☞ ← از حمـــاقت های ِ احمقـــــانه ام↯
☜یـه شـــبایی داد زدم اما درونـــم ســـوخت↯
☜این روزهــا دیگـر خـودم نیستــم↯
√سـَــــرد↯
√تنهـــا ↯
√ بـی احســــاس↯
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا