گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خوبم …!

باور کنید …؛

اشک ها را ریخته ام …

غصه ها را خورده ام …؛

نبودن ها را شمرده ام …؛

این روزها که می گذرد …

خالی ام …؛

خالی ام از خشم، دلتنگی، نفرت …؛

و حتی از عشق …!

 

مریم.س

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرف

وقتـــی بغــــض میکـــُنی

وقتـــی دآغونــــی

وقــــتی دلــِت شکــــستـ ه

دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ

انقــــدر حـ ـرف دآری کـــ ه فقــط میتونــی بگـی :

"بیخـــیآل".......:huh:
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

هـر روز،خـطـ خـطی هـآیـمـ
بی معـنی تـر از دیـروز می شـونـد !
جز خودمــ،هـر کی بـخـوآنـد
خـنـدہ اش می گیـرد!
امآ مـن
هر کلمـہ را با بـغض رآهی کآغـذ می کنمـ
این جملات،خواندن نمی خواهــد..
درکـــ می خواهــد
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]من تنها کمی متفاوتم

وقتی تمام دردهایِ دنیا

روی شانه های دخترانه ام

کوه می شود...

من به پهنایِ تمامِ کوه پایه ها

لبخند می زنم
[/FONT]
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه سخت است از صبر گفتن و دلجویی دادن وقتی که لحظه هایت همیشه با درد آمیخته شده است.
چه سخت است امید بستن به فرداهای دور از انتظار وقتی که تنها، درد مرهم زخم هایت باشد.
میدانم چقدر سخت است وقتی صبرت را به ازای روزها تحمل رنج از دست می دهی
و میدانم چه سخت است وقتی ناله های لحظه های تنهاییت را با شانه های بی کسی شب تقسیم می کنی
تا حرمت اشک های پاکت را مقابل هر کس نشکنی.

آری، چه سخت است موعظه وقتی که هیچکس دردت را نمی فهمد و هیچکس نمی تواند تسکین دهنده دل خرابت باشد...
نمی دانم چه باید گفت
ولی...
تا می توانی گریه کن، شاید دنیا شرمش بگیرد...
 

mahsa.1392

عضو جدید
چه سخت است از صبر گفتن و دلجویی دادن وقتی که لحظه هایت همیشه با درد آمیخته شده است.
چه سخت است امید بستن به فرداهای دور از انتظار وقتی که تنها، درد مرهم زخم هایت باشد.
میدانم چقدر سخت است وقتی صبرت را به ازای روزها تحمل رنج از دست می دهی
و میدانم چه سخت است وقتی ناله های لحظه های تنهاییت را با شانه های بی کسی شب تقسیم می کنی
تا حرمت اشک های پاکت را مقابل هر کس نشکنی.

آری، چه سخت است موعظه وقتی که هیچکس دردت را نمی فهمد و هیچکس نمی تواند تسکین دهنده دل خرابت باشد...
نمی دانم چه باید گفت
ولی...
تا می توانی گریه کن، شاید دنیا شرمش بگیرد...



خیلی ...:cry::cry::cry:
 

mahsa.1392

عضو جدید
گاهی برای نوشتن نیاز به بازی با کلمات نیست

فقط یک دل تنگ می خواهد و یک قلم

که واژه ها را مثل باران روی کاغذ بریزد ...

راستش دلت که تنگ باشد

انگار واژه ها از اعماق وجودت تو را صدا می زنند

دفتر را باز می کنی و می نویسی ...
 

mahsa.1392

عضو جدید
تنهایی خیلی دردناک است

گاهی انسان را در گذشته متوقف می کند

گاهی تو را می برد به عمق فاجعه ای

که خودت هم تصور نمی کنی ...

و تو شاید یک روز صبح کنار پنجره

فارغ از همه ی انسان های اطراف

برای فرار از این تنهایی

اوج می گیری به سوی آسمان ...

می دانی !

راستش را بخواهی تنهایی خطرناک ترین موجود دنیاست ...
 

mahsa.1392

عضو جدید
پیرمرد راست می گفت طفلکی !


تنها که باشی


به کور سوی چراغ همسایه هم راضی می شوی


تنها که باشی


تنها همدت گنجشک های نشسته روی سیم برق می شوند


تنها که باشی


تنها دلخوشی ات دیدن عابران پیاده ای می شود


که شاید گاهی راهشان را به سمت کوچه ی دلت کج کنند!


تنها که باشی


دیدن ستاره ها دلخوشی شبانه ات می شود


تنها که باشی


تمام داراییت همین دفتر و قلم و کاغذ و نوشته هایت می شوند...





 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا به یاد بیاور
فكر كن ، تمام ثانیه ها را بگرد
آنقدر كه دستهایت عبور زمان را
لمس كنند . بگرد
میان برگ های كهنه تقویم
در ثانیه های نفس نفس
در دقیقه های
بودن و رفتن
... روی خط صاف آرامش چشمانم
مرا یادت آمد ؟؟!
ناله های آسمان
درد ابر ، باد
قاصدك ، شعرهای ناتمام من
نقطه چین های ترانه هایم ....
مرا یادت هست؟!!؟؟
تنها از جنس پاییز
یك قلب دنباله دار همیشگی
گوشه ی نوشته هایم
گریه ، لبخند
پیوند نگاهم با سنگفرش های خیس ...
مرا یادت آمد ؟؟!؟؟
 

tara75

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چه سخت است از صبر گفتن و دلجویی دادن وقتی که لحظه هایت همیشه با درد آمیخته شده است.
چه سخت است امید بستن به فرداهای دور از انتظار وقتی که تنها، درد مرهم زخم هایت باشد.
میدانم چقدر سخت است وقتی صبرت را به ازای روزها تحمل رنج از دست می دهی
و میدانم چه سخت است وقتی ناله های لحظه های تنهاییت را با شانه های بی کسی شب تقسیم می کنی
تا حرمت اشک های پاکت را مقابل هر کس نشکنی.

آری، چه سخت است موعظه وقتی که هیچکس دردت را نمی فهمد و هیچکس نمی تواند تسکین دهنده دل خرابت باشد...
نمی دانم چه باید گفت
ولی...
تا می توانی گریه کن، شاید دنیا شرمش بگیرد...
من امتحان کردم از رونمیره ...............................
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد ...
استوار بودم و تنومند !
من را انتخاب کرد ...
دستی به تنه ام کشید، تبرش را در آورد و زد ...

زد ...
محکم و محکم تر ...
به خود میبالیدم، دیگر نمی خواستم درخت باشم،
آینده ی خوبی در انتظارم بود !
سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد،
او تنومند تر بود ...
مرا رها کرد با زخم هایم !
او را برد ...
و من که نه دیگر درخت بودم، نه تخته سیاه مدرسه ای، نه
عصای پیر مردی ...
خشک شدم ..
بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه ...
ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن !
ای انسان، تا مطمئن نشدی، احساس نریز ...
زخمی می شود ...
در آرزوی
تخته سیاه شدن، خشک می شود !!!!

 

معمار فرناز

عضو جدید
به مانند ساعت ها
محكومم به تكرار تقديرها
بگذار كه از زخم من
تراوش كند
لبخندي حك شده بر لب
محض فريب آدمها
كه حال من بسي خوب است
و بهترين از اين نمي شود هرگز
روز و روزگار خوش است
و ايام به كام دهان سوخته ي ماست
.
.
.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میخواستم

خاطره های دیروز و دیروزهایم را

لاک بگیرم

نتوانستم.

پس

در لاک خود فرو رفتم

کمرنگ شدنم را جدی بگیر

همین روزهاست که محو شوم!
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بعضی ها خود را یـکـرنــگ می پنـــدارند!

آری به راسـتی یک رنــگنــد !

اما سپـــیــــد را کافیست یکـــبار با منــشـــور ِ گـــذر ِ زمـان دیــدشــان . . .

تا فهــمیــد کــه همه ی ِ رنـــگهـای ِعــالم را بلـــدنــد !!!

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا