مشاعره با نام کاربر قبلی

rahmati8829

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما باطل گذراندیم ، نادم نشدیم
داغون و خراب گشته، سالم نشدیم
باران اگر نبارد، باکی نبود
الناز، مجید BND شاکی نبود

مجید دوای درد تو پیش من است
ولی خودت میدانی ویزیت فوق تخصص خیلی زیاد است:D
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نان من اینگونه اجر مکن باران
همانگونه که اب دریاچه را خشک نمودی باران

قانون ریاضی برهم خورده
ضرب و تقسیم و همه عملگرها
ماندند در عجب کار دنیا
که 8829چگونه رحمتی گشته !!!!!!
 

rahmati8829

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قانون ریاضی برهم خورده
ضرب و تقسیم و همه عملگرها
ماندند در عجب کار دنیا
که 8829چگونه رحمتی گشته !!!!!!

خواستم رحمتی زنم جواب نداد الناز
بعد 88 زدم باز هم جواب نداد الناز
اخر مجبور شدم زدم رحمتی 8829
احتمالا تبریز هم همین مشکل تو را حل کرد الناز
 

باران 686

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خواستم رحمتی زنم جواب نداد الناز
بعد 88 زدم باز هم جواب نداد الناز
اخر مجبور شدم زدم رحمتی 8829
احتمالا تبریز هم همین مشکل تو را حل کرد الناز

هر کسی را بهر کاری ساختند
رحمتی را بهر پیچاندن همی:D
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز باران،
با ترانه،
با گهرهای فراوان
می‌خورد بر بام خانه.​
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.​
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می‌پرند، این سو و آن سو​
می‌خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.​
یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگل‌های گیلان.​
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک​
از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.​
آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من،
روز روشن.​
بوی جنگل،
تازه و تر
همچو می مستی دهنده.
بر درختان می‌زدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.​
برکه‌ها آرام و آبی؛
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛
آفتابی.​
سنگ‌ها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را؛
بس وزغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.​
رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ می‌زد، چرخ می‌زد، همچو مستان.​
چشمه‌ها چون شیشه‌های آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.​
با دو پای کودکانه
می‌دویدم همچو آهو،
می‌پریدم از سر جو،
دور می‌گشتم ز خانه.​
می‌کشانیدم به پایین،
شاخه‌های بید مشکی
دست من می‌گشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.​
می شنیدم از پرنده،
داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی​
هر چه می‌دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم
می‌سرودم:
“روز، ای روز دلارا!
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا؛
ورنه بودی زشت و بیجان.​
این درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه می‌بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟​
روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد. ”​
اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخسارهٔ خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.​
جنگل از باد گریزان
چرخ‌ها می‌زد چو دریا
دانه‌ها ی گرد باران
پهن می‌گشتند هر جا.​
برق چون شمشیر بران
پاره می‌کرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت می‌زد ابرها را.​
روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ می‌زد بی شماره.​
گیسوی سیمین مه را
شانه می‌زد دست باران
بادها، با فوت خوانا
می نمودندش پریشان.​
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.​
بس دلارا بود جنگل،
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه،
بس ترانه، بس فسانه.​
بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
می‌شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی؛​
“بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا. ”
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دارد حمید شعر فراوان ز واژه ی باران
دارم امید مهر کماکان هماره ی یاران
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیرانه سر عشق جوانی به سرم اوفتاد
در دل خیال روی دشت و بیابانم اوفتاد
 

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز

اتل متل توتوله گاو حسن چه جوره
نه شیر داره نه پستون و گاوش بردن هندستون
:biggrin:

خلاقیت داشت . اتل مِتال!




هر از گاهی بخند برمن
بخوان آواز
بزن فریاااااد
ای آنکه حجمِ سکوتت تلخ...
ای آنکه سراپا تلخ
تلخیت هزار بار شیرین تر است برایم
هزار بار شیرین تر از شیرینی
تو فقط باش
چه تلخ و چه شیرین
تا ابد خریدارتم
_یا: تا ابد مزه مزه ات میکنم!)
 

ali.metal.eng

عضو جدید
خلاقیت داشت . اتل مِتال!




هر از گاهی بخند برمن
بخوان آواز
بزن فریاااااد
ای آنکه حجمِ سکوتت تلخ...
ای آنکه سراپا تلخ
تلخیت هزار بار شیرین تر است برایم
هزار بار شیرین تر از شیرینی
تو فقط باش
چه تلخ و چه شیرین
تا ابد خریدارتم
_یا: تا ابد مزه مزه ات میکنم!)
مرغ سحر ناله کن

داغ مرا تازه‌ کن:D

 

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سحریا اشعارت مرا بسی برد در فکر
که چرا چنین شاعری زبردست مانده از چشم همه بکر

متالیکا! مرا میبینی و به سخره میگیری
تو را می بینم و به سخره می گیرم
در سرای ما چه مسخره بازی هاست امشب......
 

ali.metal.eng

عضو جدید
متالیکا! قصه هایت خالی از غصه
شعرهایت ساری از قافیه!
و چشم هایت عاری از گریه
سحریا قصه هایم همه تو پر کردی
اشعارم با نام تو شروع گشته قافیه به چه دردم اید؟:D
چشمانم فقط اسم تو را بیند گریه اش نمیگیرد دیگر
 

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سحریا با این اشعارت که از ذهنت پرید
استخوان های حافظ و سعدی و نظامی در گور همی لرزید:D

اینجینیریا! تو را گویم همی سربسته ای راز
که هستم از نوادگان عطار
چو من گویم چنین اشعار زیبا
بپاشد نور بر قبرش متالیکا!!
 

Similar threads

بالا