اشعار و نوشته هاي عاشقانه

siyavash51

عضو جدید
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل عمزده ای سوخته بود

رسم عاشق کشی و شیوه ی شهرآشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود

جان عشاق سپند رخ خود می دانست
وآتش چهره بدین کار برافروخته بود

گرچه می گفت که زارت بکشم ، می دیدم -
که نهانش نظری با من دلسوخته بود

کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود

دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود !

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قلب شناسی ز که آموخته بود !
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم

آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
لاله دميدم روي زيبا توام آمد بياد
شعله ديدم سركشي هاي توام آمد بياد


سوسن و گل آسماني مجلسي آراستند
روي و موي مجلس آراي توام آمد بياد


بود لرزان شعله شمعي در آغوش نسيم
لرزش زلف سمنساي توام آمد بياد


در چمن پروانه اي آمد ولي ننشسته رفت
با حريفان قهر بيجاي تو ام آمد بياد


از بر صيد افكني آهوي سرمستي رميد
اجتناب رغبت افزاي توام آمد بياد


پاي سروي جويباري زاري از حد برده بود
هايهاي گريه در پاي توام آمد بياد


شهر پرهنگامه از ديوانه اي ديدم رهي
از تو و ديوانگي هاي توام آمد بياد
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز عاشقترینم ای تو تنها باور من
بغیر از با تو بودن نیست هوایی در سر من

هنوز عطر تو مونده در فضای خانه من
هنوزم بیقراره این دل دیوونه من

فراموشم نکن
فراموشم نکن
تویی تنها دلیل بودن من
به یاد من باش, فراموشم نکن

من تشنه محبت, درد آشنای هجرت
دلم به این جدایی, هرگز نکرده عادت

ناکامی از تولد, همزاد بخت من بود
ندارم از تو شکوه, این سرنوشت من بود

فراموشم نکن
فراموشم نکن
تویی تنها دلیل بودن من
به یاد من باش, فراموشم نکن

بی تو حدیث عشقو دیگر باور ندارم,
جز با تو بودن آرزویی در سر ندارم

میپیچه عطر خاطره در خلوت شبهای من,
تکرار اسمه قشنگت شده عادت لبهای من

فراموشم نکن
فراموشم نکن
تویی تنها دلیل بودن من
به یاد من باش, فراموشم نکن

هنوز عاشقترینم ای تو تنها باوره من
بغیر از با تو بودن نیست هوایی در سر من

هنوز عطر تو مونده در فضای خانه من
هنوزم بیقراره این دل دیوونه من

فراموشم نکن
فراموشم نکن
تویی تنها دلیل بودن من
به یاد من باش, فراموشم نکن

فراموشم نکن, فراموشم نکن, فراموشم نکن...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب عاشقان بی​دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
لاله بود، لاله‌ی باد، لاله‌ی ناب
فرو، ریشه به آب
تاب گرمایش خورشید نداشت
نفسش گم میشد
باد می‌خواست
نه آن باد صبا
كه نسیمی باشد
بدمد از سر صبح
تا نهایت،
بی نهایت زیبا
باد آمد به سخن
منم آن باد لطیف
منم آن بوی نسیم
منم آن چلچله وقت، برای خواندن
منم آن یار دل تو،‌ اي یار
كه سخن دارد از درد،
بسیار
چون بدید آن دم عیسای مسیح
لاله آمد به ستوه
و فغان كرد به كوه
سخن از عشق بگفت
سخن از رنج جدایی، از باد
سخن از محو شدن
از نهایت، از خاك
چون شنید
آن روح لطیف، آن پاك
گفت به نعره، فریاد
منم آن عشق، نه سنگ
منم آن حد نهایت، بی‌رنگ
منم آن روح مقاوم، منم آن روح حیات
لاله آرام گرفت
كرد گریه، كرد تكیه بر آن سرو سپید
داشت آرام، داشت
و بوسید نسیم
و بوئید نسیم
لاله را، آن تن زیبای قشنگ
لاله آرام گرفت
گشت آرام بر آن ساحل، لاله
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
پنجره های بی رمق
ترانه های بی صدا
رختی از کهنگی سالهای دور

ترانه کو؟ ترانه کو؟
حرفای عاشقانه کو؟
ترانه کو؟ ترانه کو؟
حرفای عاشقانه کو؟

یه وجب شعر و غزل
یه گلو صدای ناب
تن من تشنه ی خواب
تشنه ی خواب

یه اتاق پر غزل
یه ردیف از جنس نور
حسرت ساده ی من
یه ترانه ی درست

ترانه کو؟ ترانه کو؟
حرفای عاشقانه کو؟
ترانه کو؟ ترانه کو؟
حرفای عاشقانه کو؟

تو مرگ این همه واژه
تعمید کن ترانه را
تعمید کن ترانه را

ترانه کو؟ ترانه کو؟
حرفای عاشقانه کو؟
ترانه کو؟ ترانه کو؟
حرفای عاشقانه کو؟
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شطرنج عشق

شطرنج عشق

گفتی برو گفتم به چشم
این بود کلام آخرین
گفتی خدا حافظ تو
گفتم همین؟ گفتی همین!
گریه نکردم پیش تو با اینکه پر پر میزدم
با خون دل از پیش تو رفتم و باز نیومدم
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازنده خوب مردانه باختم
همه ثروت من تحفه درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم

لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود
برای پنهان کردن داغ دل ویرانه بود
من مات مات از بازی شطرنج عشق میامدم
شاه مهره دل رفته بود
من لاف بردن میزدم
من لاف بردن میزدم

قلعه دل، اسب غرور، لشکر تار و مار عشق
دادم با ناز رخ تو این همه یادگار عشق
گفتم ببر هرچی که هست
رغیب جلد چیره دست
گفتی تو مغروری هنوز
با فتح این همه شکست
با فتح این همه شکست
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازنده خوب مردانه باختم
همه ثروت من تحفه درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم...


 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
واي ، باران
باران ؛
شيشه ي پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربي رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
مي پرد مرغ نگاهم تا دور
واي ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد

در زمستان دشت کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر خواب آور گل یاس است

آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه ی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه ی من

آه بگذار زین دریچه ی باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم....تو....پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو....بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریایی است
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تو می خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
كاهش جان من اين شعر من است
آرزو مي كردم
كه تو خواننده ي شعرم باشي
راستي شعر مرا مي خواني ؟
نه ، دريغا ، هرگز
باورنم نيست كه خواننده ي شعرم باشي
كاشكي شعر مرا مي خواندي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعادت ايران نژاد

سعادت ايران نژاد

تو زيباتر زهر زيبايي اي عشق
تو از افلاك هم بالايي اي عشق

تو دارويي تو درماني تو دري
تو شادي بخش و جان افزايي اي عشق

شوي پيدا به هر افاق و انفس
عجيب اينجاست ناپيدايي اي عشق

به هر دل پا نهي آنرا بسوزي
تو ويرانگر تو آتش زايي اي عشق

همه عشاق را سرمستي از توست
تو جام بي غش صهبايي اي عشق

به رسوايي كشيدي كار دل را
ز رسوايي چه بي پروايي اي عشق

به موج دل شكستي كشتي دل
خروشان همچنان دريايي اي عشق

تو را پنهان كنم در دل ز اغيار
ولي از چهره ام پيدايي اي عشق

به هر جايي كه بگريزم زدستت
ولي تو زودتر آنجايي اي عشق

به ملك جان تويي سلطان و حاكم
همه گوشم چي مي فرمايي اي عشق؟

تو را گنجايشي در واژه ها نيست
تو پر معنا ترين معنايي اي عشق

از آن روزي كه غوغايت بپا شد
شدم خاموش و تو گويايي اي عشق


 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب

می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب

بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب

گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو چه سحر انگیزی
مثل جادوی خیال
آبشاری زلطافت هستی
از نگاه تو طراوت جاریست
تو برازنده تر از مهتابی
در فُروغت سوزیست
که کند تُند تپش های دل تنهایم
چشم من در افق روشن یک عشق ترا می‌بیند
همچنان زُهره در این تیره سپهر
می‌درخشی به کویر دل من
نو تو بارقه‌ی امید است
شاید این گردش چرخ
بازی تازه‌ای آغاز کند
وبه فردا روزی
که نه نزدیک ونه دور
بنشاند من وتو را لب رود
تا بخوانیم دو همدل باهم
قصه‌ی عاشقی وشعر وسُرود
من به فردا روزی
صورت ماه ترا می بینم
بوسه‌ای از لب عنابی تو می‌چینم
من ورویای قشنگ
آه ای چرخ درنگ
بر رُخ فردا روز
دیده‌ام را تو مبند

رحیم سینایی
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اندكي شبيه دريا شده ام
همين دريايي كه در حوض خانه ي همسايه است
دهانم طعم آبي گرفته
پاهايم جلبك بسته
و در دلم هزار ماهي بي نام و نشان آشيانه كرده
باز هم نيستي
غروب چهارشنبه
و كسي ناشناس واژه هاي علاقه را سر مي برد
و كنج آواز مردگان مي اندازد
نمي دانم
شايد آخر دنياست
كه عقربه ها به بن بست رسيده اند
كاش بيايي
سر بر شانه ات بگذارم
و عريان ترين حرف هايم را
شبيه هق هق پرنده هاي پر شكسته
يادت بياورم
هيچ لازم نيست دلهره ي آيينه
از روييدن باد را به رخم بكشي
من آن قدر طعم گس آيينه را چشيده ام
كه محرم ترين آشناي باران شده ام
آه ، عزيزم ، رايحه ات پيچيده
بگو كجاي سه شنبه اي
هنوز اما خيلي صبورم
كه مي نشينم و از ته آيينه برايت انار مي چينم
تا كي بگويم برگرد
و تو بادبادكي را كه ته دريا به جلبك ها گير كرده
بهانه بياوري براي نيامدنت
اصلا بگذار طعم خاكستري شب رابچشم
بگذار آن قدر شبيه دريا شوم
كه تو ديگر به چشم نيايي
بگذار بميرم ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من به شوق دیدنت تب می کنم
در هوایت اشک جاری می کنم
در غم آن لحظه های بی کسی
من به یادت عشق بازی می کنم

تا نهان سازم زچشمت گریه را
می زنم خود را به راهی آشنا
گر دمادم ساز غمگین میزنم
می کنم درمان دلم را، با وفا

بی تو این دل رهسپارش می کنم
بی نشان سوی تو راهی ،می کشم
جای پایم در کنار جاده ها
بی خود و افسرده آهی می کشم

می شوم آسیمه سر سویت روان
از شب گیسوی ظلمت می پرم
گر دویدن چاره ی هجران شود
تا سپیده من به عشقت می دوم

عاشقی درمانده ام دل را مران
بی دلی بیچاره ام غم را ببین
قصه های قلب عاشق را بخوان
ژاله از این چشم غم دارم بچین

هردم این دل سوی تو پر می کشد
در به رویش باز کن ای بهترین
گر بمانی من برایت جان دهم
بر سر پیمان بمان ای نازنین

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را

ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را

گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را

دود آه سینه نالان من
سوخت این افسردگان خام را

محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جاودانه ترين ترنم را،
عاشقانه رهسپار كويت خواهم كرد
،شباهنگام با نسيم،
تا با عشق بياويزد
سحرگاهان در نگاهت
و بخواند از نگاه مستت شور انگيز ترين شور را
و بنوازد دوباره بر من
طنين نگاهت را
و آنگاه لبريز شوم از تو در واپسين لحظه!!
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنم ازواسطه دوری دلبربگداخت
جانم ازآتش مهررخ جانانه بسوخت
سوزدل بین که زبس آتش اشکم دل شمع
دوش برمن زسرمهرچوپروانه بسوخت

 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]فروغی بسطامی

[/FONT][FONT=times new roman,times,serif]كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را
كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را

غيبت نكرده اي كه شوَم طالب حضور
پنهان نگشته اي كه هويدا كنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدي كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم تو را
[/FONT]
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
جنون مشعله خیزم، شرار آتشم از تو
عطش به شعله کشیدم ،سر سیاوشم از تو

کمر به عشق تو بستم اگر به قیمت جانم

قمار عشق گران است اگر کمی نگرانم

دو سجده رو به سما ستاره گرد تو کردم

که در نظاره سیارگان دوباره بگردم

سفر به طعم سمرقند کشور شکرم کن

خیال رومی تو دارم،محاسب قمرم کن

هلا!هلال تو حلال قوس های نهانی

منم غیاث تو غواص رمل و جفر معانی

عیار ابجد عیاری ام ورای عدد شد

که سعد طالع کاشانی ام رسید و رصد شد

به عطر لطفت لطایف الحیل ام کن

ظرایف زحلم شو!حمایل حمل ام کن

شبی شبیه فلک خوشه چین هیئت پروین

پر از قنوت ملک...می شوم پرنده آمین

اگر مفسر آیات لیل و نجم و بروجم

در آسمان تو بر پاست نربان عروجم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا

چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
 

Similar threads

بالا