اشعار و نوشته هاي عاشقانه

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بازم از غصه جگر خون کرده‌ای
چشمم از خونابه جیحون کرده‌ای

کارم از محنت به جان آورده‌ای
جانم از تیمار و غم خون کرده‌ای

خود همیشه کرده‌ای بر من ستم
آن نه بیدادی است کاکنون کرده‌ای

زیبد ار خاک درت بر سر کنم
کز سرایم خوار بیرون کرده‌ای

از من مسکین چه پرسی حال من؟
حالم از خود پرس: تا چون کرده‌ای؟

هر زمان بهر دل مجروح من
مرهمی از درد معجون کرده‌ای

چون نگریم زار؟ چون دانم که تو
با عراقی دل دگرگون کرده‌ای
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز

گفتمش دل ميخري پرسيد چند ؟

گفتمش دل مال تو تنها بخند

خنده كردو دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل زدستش روي خاك افتاده بود

جاي پايش روي دل جا مانده بود
 

noom

عضو جدید

گفتمش دل ميخري پرسيد چند ؟

گفتمش دل مال تو تنها بخند

خنده كردو دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل زدستش روي خاك افتاده بود

جاي پايش روي دل جا مانده بود



این عکسی که فرستادی نه به این تاپیک می خوره نه به شعر خودت
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر زمان ، زمانه ی مجنون نیست
فرهاد
در بیستون مراد نمی جوید
زیرا بر آستانه ی خسرو
بی تیشه ای به دست ، کنون سرسپرده است.
در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها
آن شور عشق
-عشق به شیرین را
از یاد برده است.
تنهاست گردباد بیابان
-تنهاست
و آهوان دشت
پاکان تشنگان محبت-
چه سالهاست
دیگر سراغ مجنون را
از باد و از درخت نمی گیرند.
در عصر ما
-عصر تضاد ، عصر شگفتی-
لیلی
-دلاله ی محبت مجنون است !!
ای دست من به تیشه توسل جو
تا داستان کهنه ی فرهاد را
از خاطرات خفته برانگیزی .
ای اشتیاق مرگ
در من طلوع کن.
من اختتام قصه ی مجنون را
اعلام می کنم.
حمید مصدق
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عاشق
حساب امشب و فردا نمي کند
ديوانه بزم عقل ، مهيا نمي کند
پروانه عاشق است
نترسد
ز سوز شمع
جان مي دهد به لذت ولي پروا نمي کند
 

siyavash51

عضو جدید
خیره کشی ست مارا دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دواکن
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتن دلیل نبودن نیست

در آسمان تو پرواز می کنم

عصری غمگین و غروبی غمگین تر در پیش

من بی زار از خود و کرده خویش

دل نامهربانم را بر دوش می کشم

تا آنسوی مرزهای انزوا پنهانش کنم

در اوج نیزار های پشیمانی

و ابرهای سیاه سرگردان که با من از یک طایفه اند

سلام می گویم

تو باور نکن اما من عاشقم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حسن زنگانه:
می رسد تا حوالی چشمت ، امتداد نگاه من بانو!
چه جناسی میان چشم تو و روزگار سیاه من بانو !
هان ببخشا اگر که آمده ام ، در حریم خدای چشمانت
سوختن در لهیب آتش عشق ، کیفر این گناه من بانو !
خیرگی می کنند چشمانم ، با دلم در تبانی اند انگار
بی خیال گذشت ایامند ، چشمهای به راه من بانو !
چشمه رمز و راز و افسون است ، زیر پرچین ابرویت پنهان
و گمان بر گذر از این پرچین ، بدترین اشتباه من بانو !
خلوتت را به هم زدم انگار ، عاشقم ، حاجت ملامت نیست
تب و هذیان و این پریشانی ، عادت گاه گاه من بانو !

 

ghisoo_tala

عضو جدید
يك چشم من اندر غم دلدار گريست ، چشم دگرم حسود بود و نگريست ، چون روز وصال آمد او را بستم ، گفتم نگريستي نبايد نگريست:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب بی گهست ای ماه من مهمان من شو ساعتی

هم خانه ی عشق توام هم خان من شو ساعتی

بنگـر بــه روی زرد مــن، وز سینــه بنشــان گــرد من

تا چنــد باشــی درد مــن؟ درمان من شو ساعتی

ای چشمــه ی حـیوان بلب، وی زندگــانـی را سبـب

چون جانـم آوردی بلــب، جانــان من شو ساعتی

از بهــر مــن در کین مشو، وز شـادیم غمگیـن مشو

در خون من چندین مشو، در جان من شو ساعتی

تا کـی چو آتــش تاختـــن؟ بـر مـن شــرر انداخــتن؟

در بـزم شــادی سـاختـن، ریحـان من شو ساعتی

ای چـتر مــه گیســوی تو، طــغرای مــه ابــروی تـو

ای مــن غلــام روی تـو، سـلطـان من شو ساعتی
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]فریدون

از دل افروز ترين روز جهان،

خاطره اي با من هست.
به شما ارزاني :

سحري بود و هنوز،
گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود .
گل ياس،
عشق در جان هوا ريخته بود .
من به ديدار سحر مي رفتم
نفسم با نفس ياس درآميخته بود .
***
مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : هاي !
بسراي اي دل شيدا، بسراي .
اين دل افروزترين روز جهان را بنگر !
تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي !

آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،
روح درجسم جهان ريخته اند،
شور و شوق تو برانگيخته اند،
تو هم اي مرغك تنها، بسراي !

همه درهاي رهائي بسته ست،
تا گشائي به نسيم سخني، پنجرهاي را، بسراي !
بسراي ... ))

من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي رفتم !
***
در افق، پشت سرا پرده نور
باغ هاي گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر؛
غنچه ها مي شد باز .

غنچه ها مي رسد باز،
باغ هاي گل سرخ،
باغ هاي گل سرخ،
يك گل سرخ درشت از دل دريا برخاست !
چون گل افشاني لبخند تو،
در لحظه شيرين شكفتن !
خورشيد !
چه فروغي به جهان مي بخشيد !
چه شكوهي ... !
همه عالم به تماشا برخاست !

من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي گشتم !
***
دو كبوتر در اوج،
بال در بال گذر مي كردند .

دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلي مي خواندند .
مرغ دريائي، با جفت خود، از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ...

چمن خاطر من نيز ز جان مايه عشق،
در سرا پرده دل
غنچه اي مي پرورد،
- هديه اي مي آورد -
برگ هايش كم كم باز شدند !
برگ ها باز شدند :
ـ « ... يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش !
با شكوفائي خورشيد و ،
گل افشاني لبخند تو،
آراستمش !
تار و پودش را از خوبي و مهر،
خوشتر از تافته ياس و سحربافته ام :
(( دوستت دارم )) را
من دلاويز ترين شعر جهان يافته ام !
***
اين گل سرخ من است !
دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،
كه بري خانه دشمن !
كه فشاني بر دوست !
راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !

در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشيد،
روح خواهد بخشيد . »

تو هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !
اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،
نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !
« دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !
« دوستت دارم » را با من بسيار بگو
[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]فتنه ي چشم تو چندان ره بيداد گرفت[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]كه شكيب دل من دامن فرياد گرفت[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]آن كه آيينه ي صبح و قدح لاله شكست[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]خاك شب در دهن سوسن آزاد گرفت[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]آه از شوخي چشم تو ، كه خونريز فلك[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]ديد اين شيوه ي مردم كشي و ياد گرفت[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]منم و شمع دل سوخته ، يارب مددي[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]كه دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]شعرم از ناله ي عشاق غم انگيزتر است[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]داد از آن زخمه كه ديگر ره بيداد گرفت[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]سايه ! ماكشته ي عشقيم ، كه اين شيرين كار[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]مصلحت را ، مدد از تيشه ي فرهاد گرفت[/FONT]
 

siyavash51

عضو جدید
... آه از شوخی چشم تو که خونریز فلک

دید این شیوه ی مردم کشی و یاد گرفت

منم و شمع دل سوخته یارب مددی

که دگر باره شب آشفته شد و باد گرفت

سایه ما کشته ی عشقیم که آن شیرین کار

مصلحت را مدد از تیشه ی فرهاد گرفت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شـدم بر صورتی عاشق که بر مـه می کند غوغا


چه صــورت؟ صــورت دلبــر، چــه دلبــر؟ دلبر زیبــا


اگر رویش نمی بینم دو چشمم چشمه ای گردد


چه چشمـه؟ چشمه ی لؤلؤ، چه لؤلؤ؟ لؤلؤی لالا


اگــر در بـــاغ بخـــرامد دو صـــد غلغــل بر انگیـزد


چه غلغــل؟ غلغل بلبــل، چه بلبــل؟ بلبــل شیدا


خیــالی را کـه می دارم غمــم را همدمی باشد


چه همـدم؟ همـدم محـرم، چه محرم؟ محرم دلها


نــگـار من بصــد خوبــی دو زلفــش نکهتـی دارد


چه نکهــت؟ نکهــت عنبــر، چه عنـبر؟ عنبـر سارا


مــرا از بهــر جـانـــانی نظـــامی شربتــی بـایـــد


چه شربــت؟ شربت قاتـل، چه قاتـل؟ قاتـل جانها

نظامی
 

siyavash51

عضو جدید
مخسب ای دیده ی دولت زمانی
مگر از خوشدلی یابی نشانی

برآی از کوه صبر ای صبح امید
دلم را چشم روشن کن به خورشید

به امیدی جهان بر باد داده
به پنداری بدین روز اوفتاده

منم عاشق ، مرا غم سازگار است
تو معشوقی تو را با غم چه کار است

تو بر من تا توانی ناز می ساز
که تا جانم برآید می کشم ناز

از این پس سر ز پایت بر ندارم
سر از پای سرایت بر ندارم ...

خسرو و شیرین نظامی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
شمـــع زســـوزی ازدرون بسوز می دهد نـدا
بیـــا تـــو یــــــارنــازنیـن رسیــده ام بـه انتها
بیـــا تـــو شعلــه ام ببیــن بــخاطر تو روشنم
بیـــــا شــراره ای بـــزن کنـــون فتـــاده ام زپا
بیـــا که گـــر نبینمــت بــه خاموشی فرو روم
بیـــا کــــه تــا نظـــــر کنم ز آخرین شراره ها
نه یک نگـــه به اشک او نه بشنــود صدای او
بگویدش به خـود نگرتو زین سپس مخوان مرا
برفت آن زمان که شب تو در میــان و گرد تــو
ز هـــر طرف نظـــر به تو ز گل رخان خوش ادا
یکی رباب و ساز و نی یکی شراب وجام می
یکــی ترانـــه خــوان بـود و یکی مدیحه گوترا
همـــه بــه گــــرد نــور تــو ولی همه ز انتفاع
کنون نمانده هیچ کــس تمــام گشتـه ماجرا
به آن زمــان کنار تـــو بـــودم که جلوه گر کنم
جمال خویش و حسن خود زپرتو تو خـویش را
کنون که رفـت نور تو خـــراب گشــت جمع تو
مــــرا درایتــــی بــــود رهـــا شـوم از ایـن بلا
چو این شنید شعله را فرو کشیــــد بی صـدا
به شام تـار و بس سیه بمـرگ خود دهد رضا

عراقي
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
سینه‌ام ز‌آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
هر که زنجیر سر زلف پری‌رویی دید
دل سودا‌زده‌اش بر من دیوانه بسوخت
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای خواب معصومانهء عشق
كمك كن بستری از گل بسازيم
براي كوچ شب هنگام وحشت
كمك كن با تن هم پل بسازيم
كمك كن سايه بونی از ترانه
برای خواب ابريشم بسازيم
كمك كن با كلام عاشقانه
برای زخم شب مرهم بسازيم

بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستای ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن

بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستای ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن

تورو ميشناسم اي شبگرد عاشق
تو با اسم شب من آشنایی
از اندوه و تو و چشم تو پيداست
كه از ايل و تبار عاشقایی
تورو ميشناسم اي سر در گريبون
غريبگی نكن با هق هق من
تن شكستتو بسپار به دست
نوازشهای دست عاشق من

بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو دستاي ما
پلی باشه واسه از خود گذشتن

بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستای ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن

به دنبال كدوم حرف و كلامی
سكوتت گفتنه تمام حرفاست
تورو از طپش قلبت شناختم
تو قلبت قلب عاشقهاي دنياست
تو با تن پوشي از گلبرگ و بوسه
منو به جشن نور و آينه بردی
چرا از سايه های شب بترسم
تو خورشيد و به دست من سپردی

بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستای ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن


كمك كن جاده هاي مه گرفته
من مسافرو از تو نگيرن
كمك كن تا كبوترهای خسته
روی يخ بستگي شاخه نميرن
كمك كن از مسافرهای عاشق
سراغ مهربوني رو بگيريم

كمك كن تا برای هم بمونيم
كمك كن تا برای هم بميريم

بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستای ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]همه در دايره ي دوست گرفتار شدند [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] بي نوا دل كه در اين دايره پرگار نشد [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]عاشقان سايه گريز و سايه ي يار شدند[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] يار از خون دل عشق خبردار نشد [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]چشم ها مست ز هوشياري و در خواب شدند [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] خواب از ياد رخ دوست بيدار نشد[/FONT]​
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
درخت بود و تو بودی و باد، سرگردان
میان دفتر باران، مداد سرگردان
تو را كشید و مرا آفتابگردانت
میان حوصله گیج باد سرگردان
همیشه اول هر قصه آن یكی كه نبود
نه باد بود و نه تا بامداد سرگردان
و آن یكی همه ی بود قصه بود و در او
هزار و یك شب و صد شهرزاد سرگردان
تمام قصه همین بود راست می گفتی :
تو باد بودی و من در مباد سرگردان
زمین تب زده، انسان عصر یخ بندان
و من میان تب و انجماد سر گردان
ستاره ها همه شومند و ماه خسته من
میان یك شب بی اعتماد سر گردان
مرا مراد تویی گرچه بر ضریح تو هست
هزار آینه ی نا مراد سرگردان
نماد نام تو بود و نماد ناله من
هزار ناله در این یك نماد سر گردان
................................................
................................................
درخت كوچك تنها به باد عاشق بود
و باد
بی سرو سامان
و باد
سر گردان
تمام قصه همین بود، راست می گفتی​
!




محمدحسین بهرامیان​
 

kayhan

عضو جدید
غزل 379 حافظ

غزل 379 حافظ

سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گويم که من نسيم حيات از پياله می‌جويم
عبوس زهد به وجه خمار ننشيند مريد خرقه دردی کشان خوش خويم
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست کشيد در خم چوگان خويش چون گويم
گرم نه پير مغان در به روی بگشايد کدام در بزنم چاره از کجا جويم
مکن در اين چمنم سرزنش به خودرويی چنان که پرورشم می‌دهند می‌رويم
تو خانقاه و خرابات در ميانه مبين خدا گواه که هر جا که هست با اويم
غبار راه طلب کيميای بهروزيست غلام دولت آن خاک عنبرين بويم
ز شوق نرگس مست بلندبالايی چو لاله با قدح افتاده بر لب جويم
بيار می که به فتوی حافظ از دل پاک غبار زرق به فيض قدح فروشويم
 

kayhan

عضو جدید
[FONT=&quot] ز در درآ و شبستان ما منور کن هوای مجلس روحانيان معطر کن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] اگر فقيه نصيحت کند که عشق مباز پياله‌ای بدهش گو دماغ را تر کن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] به چشم و ابروی جانان سپرده‌ام دل و جان بيا بيا و تماشای طاق و منظر کن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] ستاره شب هجران نمی‌فشاند نور به بام قصر برآ و چراغ مه برکن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]بگو به خازن جنت که خاک اين مجلس به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]از اين مزوجه و خرقه نيک در تنگم به يک کرشمه صوفی وشم قلندر کن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]چو شاهدان چمن زيردست حسن تواند کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]فضول نفس حکايت بسی کند ساقی تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]حجاب ديده ادراک شد شعاع جمال بيا و خرگه خورشيد را منور کن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]طمع به قند وصال تو حد ما نبود حوالتم به لب لعل همچو شکر کن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]لب پياله ببوس آنگهی به مستان ده بدين دقيقه دماغ معاشران تر کن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]پس از ملازمت عيش و عشق مه رويان ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن[/FONT]
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم ..........

گلهای خواب آلوده رو واسه کی بیدار بکنم .............

.............................

عزیز ترین سو غاتیه غبار پیراهن توست

عمر دو باره ی من دیدن و بوئیدن توست


نه من تو رواسه خودم نه از سر هوس می خوام

عمر دوباره یمنی تو رو واسه نفس می خوام!!!!!!!!!!!!!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستای منو اسون رها کرد
براش مهم نبود قلبم بشه سرد
براش مهم نبود باشم کنارش
یا اینکه دور بشم نیام بیادش

براش مهم نبود طاقت نیارم
شبا با اشک چشامو هم بزارم
دیگه مهم نبود براش وجودم
حتی مهم نبود بود و نبودم

میخوام برم که اون اروم بگیره
حالا که واسه موندن خیلی دیره
میدونم خاطراتم خیلی ساده
اگه دور شم ازش از یاد میره


میخوام برم که اون اروم بگیره
نمی خوام مثه من چشماش بشه تر
دوست دارم گفتنام بیهوده بوده
که حتی عشقمو نکرده باور

به رفتن دل سپردم شاید اینطور
بدونه قدرمو حتی یه خرده
ولی رفتن نبود دوای دردم
که اون قلبش منو از یاد برده


مهم من بودم اما واسه ی من
نه واسه اون که دیگه یار من نیست
گذشت و من گذشتم از گذشته
که جایی واسه ی برگشتن نیست


مهم اون لحظه بود که با نگاهش
نگاهم رو از اینده جدا کرد
مهم اون لحظه بود که بی تفاوت
دستای منو اسون رها کرد.
 

Similar threads

بالا