siyavash51
عضو جدید
زدستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم
بجز رویت نمی خواهم که روی هیچکس بینم
ترا من دوست می دارم خلاف هرکه در عالم
اگر طعنه است در عقلم وگر رخنه است در دینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
تو همچون گل ز خندیدن لبت باهم نمی آید
رواداری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم
بر آی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
رقیب انگشت می خاید که سعدی چشم برهم نه
مترس ای باغبان از گل که می بینم نمی چینم
شیخ
بجز رویت نمی خواهم که روی هیچکس بینم
ترا من دوست می دارم خلاف هرکه در عالم
اگر طعنه است در عقلم وگر رخنه است در دینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
تو همچون گل ز خندیدن لبت باهم نمی آید
رواداری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم
بر آی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
رقیب انگشت می خاید که سعدی چشم برهم نه
مترس ای باغبان از گل که می بینم نمی چینم
شیخ