اشعار و نوشته هاي عاشقانه

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش...
آرزو باز می کشد فریاد:
در کنار تو می گذشت ای کاش!:crying2::cry:
-------------
فریدون مشیری
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
 

sepide_86

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]- نابينا به ماه گفت: دوستت دارم .[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif][FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ــ ماه گفت: چه طوري؟ تو که نمي بيني .
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ــ نابينا گفت: چون نمي بينمت دوستت دارم[/FONT] .
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ــ ماه گفت: چرا؟
[/FONT][FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ــ نابينا گفت: اگر مي ديدمت عاشق زيباييت مي شدم ولي حالا که نمي بينمت عاشق خودت هستم[/FONT]
[/FONT][/FONT]​
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
تورا دوست دار م فقط به خاطر دوست داشتن نه چیز دیگر
 

sepide_86

عضو جدید
کاربر ممتاز
پروردگارا!از عشق امروزمان چیزی برای فردایمان بگذار به اندازه ی یک نگاه....... به اندازه ی یک لبخند.......تا به یاد داشته باشیم روزی عاشق هم بودیم!
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
باور نکن.......

باور نکن.......

اگر شبی فانوس ِ نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی
و عده ای به تو گفتند،
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار ِ من بودی!
کنار دلتنگی ِ دفاترم!
در گلدان چینی ِ اتاقم!
در دلم...
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب ِ تو را،
از آنسوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو،
همصحبت ِ تمام ِ دقایق تنهایی ِ من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ِ ستاره باشد،
پس دلواپس ِ‌انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی!?
 

sepide_86

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش می شد غصه را زنجیر کرد

ذره های عشق را تکثیر کرد

کاش می شد زخم را مرحم شویم

یار و غمخوار و انیس هم شویم

کاش می شد بر خلاف سرنوشت

قسمت و تقدیر را از سر نوشت

کاش می شد چشم و دل را باز کرد

نغمه ها ی دوستی را ساز کرد

کاش می شد عشق را آغاز کرد

بی خیال از هر غمی پرواز کرد
 

sepide_86

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خط مي کشيد روي تمام سؤال ها[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تعريف ها؛معادله ها؛احتمال ها[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خط زد به روي شايد و اما و هرچه بود[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خط زد به روي قاعده ها و مثال ها[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خطي دگر کشيد به «قانون خويشتن» [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از خود کشيد دست و به خود نيز خط کشيد[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]يعني به روي دفتر خط ها و خال ها[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خط ها به هم رسيده و يک جمله ساختند[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]با عشق ممکن است تمام محال ها[/FONT]
 

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز

ای چراغ هر بهانه از تو روشن از تو روشن
ای که حرف های قشنگت منو اشتی داده با من
منو گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو پر میگیریم از تو لونه
باز میای که مثل هر روز برامون دونه به پاشی
منو گنجشکا میمیریم تو اگه خونه نباشی
همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام
بس که اسم تو رو خوندم بوی تو داره نفس هام
عطر حرف های قشنگت عطر یک صحرا شقایق
تو همون شرمی که از اون سرخ گونه های عاشق
شعر من رنگ چشاته رنگ پاک بی ریایی
بهترین رنگی که دیدم.رنگ زرد کهربایی
منو گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو پر میگیریم از تو لونه
 
آخرین ویرایش:

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز
آيينه بود آب
از بيكران دريا خورشيد مي دميد
زيباي من شكوه شكفتن را

در آسمان و آيينه مي ديد
اينك : سه آفتاب!

------------
فریدون مشیری
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیال انگیز و جان پرور، چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی، که میدانی که زیبایی
من از دلبستگی های تو با آیینه، دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود، عاشق تر از مایی

به شمع و ماه، حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افروزی، تو ماه مجلس آرایی

منم ابر و تویی گلبن، که می خندی چو می گریم
تویی مهر و منم اختر، که می میرم چو می آیی

مراد ما نجویی، ورنه رندان هوس جو را
بهار شادی انگیزی، حریف باده پیمایی

مه روشن، میان اختران پنهان نمی ماند
میان شاخه های گل، مشو پنهان که پیدایی

کسی از داغ و درد من، نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من، نبخشد تا نبخشایی

مرا گفتی، که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد، منع من از عشق تو فرماید، چه فرمایی؟

من آزرده دل را، کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب، تو از دل عقده بگشایی

رهی، تا وارهی از رنج هستی، ترک هستی کن
که با این ناتوانی ها، به ترک جان توانایی
 

الهه_م

عضو جدید
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در اغوش بگیرم که بمیرم:(
 

phalagh

مدیر بازنشسته
تو هم با من نبودی
مثل من با من
و حتی مثل تن با من
تو هم با من نبودی
آنکه می پنداشتم ، باید هوا باشد
و یا حتی گمان می کردم این تو ؛ باید از خیل ِ خبرچینان جدا باشد
تو هم با من نبودی
تو هم از ما نبودی
آنکه ذات درد را ، باید صدا باشد
و یا با من ، چنان هم سفرۀ شب ؛
باید از جنس ِ من و عشق و خدا باشد
تو هم از ما نبودی
تو هم مومن نبودی
بر گلیم ِ ما و حتی در حریم ِ ما
ساده دل بودم که می پنداشتم دستان ِ نا اهل ِ تو باید مثل هر عاشق ؛ رها باشد
تو هم از ما نبودی ای یار !
ای آوار !

ای سیل ِ مصیبت بار .
 

phalagh

مدیر بازنشسته
تو کیستی که من ااینگونه بی تو بی تابم ؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم

تو چیستی که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق سر گشته روی گردابم

تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید؟

تو را کدام خدا؟

تو را کدام جهان؟

تو در کدام کرانه تو از کدام صدف؟

تو در کدام چمن همره کدام نسیم ؟

تو از کدام سبو ؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه!

مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه!

کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟

که ذره های وجودم تو را که می بینند

به رقص میایند و سرود می خو انند

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

مرا همین بگذارند یک سخن با تو :

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر !

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر ؟

تو را به هر چه تو گویی به دوستی سو گند

هر آنچه خواهی از من بخواه

صبر مخواه

که صبر راه درازی به مرگ پیوسته ست !

تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه

تو دور دست امیدی و پای من خسته ست

همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.
 

soho

عضو جدید
زیباترین شعر عاشقانه

زیباترین شعر عاشقانه

به نظر شما زیباترین شعر عاشقانه
برای بهترین لحظه ی عاشقانه چیست؟
 

kaveh_sharififar

عضو جدید
این خودش یه دنیاست

این خودش یه دنیاست

من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاك ، خاك پذیرنده
اشارتی ست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان دروغ وزیدن می گیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شكسته پناه آورد ؟

من از جهان بی تفاوتی فكرها و حرف ها و صدا ها می آیم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حركت پاهای مردمی ست
كه همچنان كه تورا می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند
سلام ای شب معصوم

[ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ... ]


آه آری
بیش از این ها می توان خاموش ماند
می توان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت
خیره شد در دود یك سیگار
خیره شد در شكل یك فنجان
در گلی بیرنگ بر قالی
در خطی موهوم بر دیوار

می توان با زیركی تحقیر كرد
هر معمای شگفتی را
می توان تنها به حل جدولی پرداخت
می توان تنها به كشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده آری پنج یا شش حرف

می توان یك عمر زانو زد
با سری افكنده در پی ضریحی سرد
می توان در گور مجهولی خدا را دید
می توان با سكه ی نا چیز ایمان یافت
می توان در حجره هی مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
[ این بخش شعر با صدای فروغ را نیافتم! ]

می توان چون صفر در تفریق و در جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یكسان داشت

می توان همچون عروسك های كوكی بود
با دو چشم شیشه ی دنیای خود را دید
می توان در جعبه ی ماهوت
با تنی انباشته از كاه
سال ها در لابلای تور و پولك خفت
می توان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد كرد و گفت
آه من بسیار خوشبختم

[ عروسک کوکی ]
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم

این شعر تا ابد با تو خواهد زیست

حتی وقتی که من دیگر نباشم

یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد

شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می ماند

عاشقانت تو را ترک می کنند

اما شعر عاشقانه

همیشه با تو خواهد بود

پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!

شعری از اعماق جان٫

که مرا به یاد تو آورد......

شعری که همیشه با تو بماند.
 
آخرین ویرایش:

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زیر نور سبز درخت
آرمیده ای
چون سایه ای
از میان گلبرگ های نامریی
و جریان بی صدا
به درونت نور می ریزد
دروازه ی هستی بیدارت می کند
و این چنین خورشید
با خورشید طلوع می کند.....
 

Behrooz79

عضو جدید
از دل افروز ترين روز جهان،
خاطره اي با من هست.
به شما ارزاني :

سحري بود و هنوز،
گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود .
گل ياس،
عشق در جان هوا ريخته بود .
من به ديدار سحر مي رفتم
نفسم با نفس ياس درآميخته بود .
***
مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : (( هاي !
بسراي اي دل شيدا، بسراي .
اين دل افروزترين روز جهان را بنگر !
تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي !

آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،
روح درجسم جهان ريخته اند،
شور و شوق تو برانگيخته اند،
تو هم اي مرغك تنها، بسراي !

همه درهاي رهائي بسته ست،
تا گشائي به نسيم سخني، پنجرهاي را، بسراي !
بسراي ... ))

من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي رفتم !
***
در افق، پشت سرا پرده نور
باغ هاي گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر؛
غنچه ها مي شد باز .

غنچه ها مي رسد باز،
باغ هاي گل سرخ،
باغ هاي گل سرخ،
يك گل سرخ درشت از دل دريا برخاست !
چون گل افشاني لبخند تو،
در لحظه شيرين شكفتن !
خورشيد !
چه فروغي به جهان مي بخشيد !
چه شكوهي ... !
همه عالم به تماشا برخاست !

من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي گشتم !
***
دو كبوتر در اوج،
بال در بال گذر مي كردند .

دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلي مي خواندند .
مرغ دريائي، با جفت خود، از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ...

چمن خاطر من نيز ز جان مايه عشق،
در سرا پرده دل
غنچه اي مي پرورد،
- هديه اي مي آورد -
برگ هايش كم كم باز شدند !
برگ ها باز شدند :
ـ « ... يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش !
با شكوفائي خورشيد و ،
گل افشاني لبخند تو،
آراستمش !
تار و پودش را از خوبي و مهر،
خوشتر از تافته ياس و سحربافته ام :
(( دوستت دارم )) را
من دلاويز ترين شعر جهان يافته ام !
***
اين گل سرخ من است !
دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،
كه بري خانه دشمن !
كه فشاني بر دوست !
راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !

در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشيد،
روح خواهد بخشيد . »

تو هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !
اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،
نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !
« دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !
« دوستت دارم » را با من بسيار بگو !

:gol::gol::gol:
فريدون مشيري

 

ghisoo_tala

عضو جدید
می نويسم آری من می نويسم
از عشق برايت حرف می زنم
تا تو باور کنی چقدر دوستت دارم
عشق را معنا می کنم
تا تو بفهمی معنای عشق من تويی
من زندگی ميکنم تا تو بدانی برای تو زنده ام ای تمام زندگيم!
رفتنت را ديدم
تو به من خنديدي
آتش برق نگاهت دل من آتش زد
و مرا در پس يک بغض غريب
در ميان برهوتي تاريک
پشت يک خاطره سرد و تهي
با دلي سنگ رهايم کردي
و تو بي آنکه نگاهي بکني به دل خسته و آزرده من
رفتنت را ديدم
تا به آنجا که نگاهم سو داشت
و تو در آخر اين قصه تلخ محو شدي
باورم نيست که ديگر رفتي
اشک من بدرقه راهت باد:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
روزي به تو خواهم پيوست... هرچند ديرتراز فرداهاي نزديك به امروز و روح سركش قلبم را به تو خواهم سپرد و تو را در تلاطم روحم شريك خواهم كرد. بلمي از جنس عشق ناب خويش خواهم ساخت و تو را مسافر درياي طوفاني وجود شيفته وآشفته ام خواهم نمود. به خاطر توازآسمان خواهم گذشت... واززمين وازمرزانسان بودن وعشق. روزي دردرياي نگاه توغرق و با تو يكي خواهم گشت. روح پاك قلبم را به بند خواهم كشيد و براي تو خواهم نوشت عاشقانه ي عاشقانه ي عاشقانه... اگر براي شكافتن قلب امواج حادثه اميد گذشتن ازطوفان پا گرفته ازحسرتم باشي واگرپايبند به ميعاد دستان صادق و قلب عاشقم ، آن وقت فريادت خواهم كرد ، نام تو را واحساسم را كه مدتهاست در سكوت گلي صدايم خشكيده. شايد عطش واژه ها فروكش كند ، شايد چشمان به خواب رفته ي سرنوشت را بگشايد ، آن وقت در لحظات ابدي با تو بودن بي تشويش تكرار خواهم نمود:
« كه تا هميشه اي باقي دوستت خواهم داشت ».:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
به سوي تو مي آيم ، چراغي مي خواهم تا روشنايي راه تاريكم باشد و اميدي شعله وركه فروزان وجود تاريكترم. به سوي تو مي آيم... اي غريب ترين واژه ي ذهن آشفته ام ، به سوي تويي كه در هر لحظه ام عاشقانه نهفته و نبض دقايق خالي از حضور اميد مني ، تويي كه به وسعت يك قلب عاشقي و به اندازه ي پاكي واژه ها صبور، خواستني ترين اشتباه چشمانم و من مي خواهمت تا ابد.:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
تنها یک برگ مانده بود
درخت گفت:
« منتظرت می مانم!»
برگ گفت:
« تا بهار خداحافظ!»
بهار شد
ولی درخت میان آن همه برگ
دوستش را فراموش کرده بود! :gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
می خواستم .... خدا نخواست !
می خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست، همراه و همگريز تو باشم خدا نخواست
می خواستم كه ماهی غمگين بركه ای، در دست های ليز تو باشم خدا نخواست
گفتم در اين زمانه كج فهمِ كند ذهن، مجنون چشم تيز تو باشم خدا نخواست
می خواستم كه مجلس ختمی برای اين، پائيز برگريز تو باشم خدا نخواست
آه ای پری هر چه غزل گريه! خواستم، بيت ترانه‏ای ز تو باشم خدا نخواست
مظلوم ساكتم! به خدا دوست داشتم، که يار ستم ستيز تو باشم خدا نخواست
می خواستم که عاشق و یار تو باشم ولی هر کاری کردم که با تو باشم
خدا نخواست ....:gol:
 

عطیه 67

عضو جدید
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدمشیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

ie student

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون منم که عاشقونه

شعر چشماتو می گفتم

هنوزم خیس میشه چشمام

وقتی یاد تو می افتم

هنوزم میای تو خوابم

تو شبای پرستاره

هنوزم میگم خدایا!

کاشکی برگرده دوباره...
 

ghisoo_tala

عضو جدید
دلم دشتی است
خشک و سرد و بی حاصل
که در آن بی تو خاری هم نمی روید
بیا ای مژده ی فصل شکفتن بر دلم بذری بپاش
که از پاییز دلگیرم و بی تو ای بهار عمر می میرم:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
تا تو رفتی اين دل من بی تو تنها مانده است:gol:
آتشی زين کاروان رفته بر جا مانده است
روزها بگذشت و من در شوق ديدارم هنوز:gol:
منتظر چشمم به بازيهای فردا مانده است
طاقت بار فراقت بيش از اينم مشکل است :gol:
همتی کاين رهرو کوی وفا وا مانده است
روز و شبها با خيالت گفتگوها کرده ام:gol:
زنده مجنون با اميد عشق ليلا مانده است
شوق ديدار تو بر اين دل تسلی ميدهد:gol:
زين سبب در اين مصيبتها شکيبا مانده است
در ميان بحر غمها زورق قلبم شکست:gol:
قايق بشکسته سرگردان به دريا مانده است
سهم من از گردش دور زمان شادی نبود:gol:
بار سنگينی ز ناکامی و غمها مانده است
کاش بودی و ميديدی چه دردی ميکشم:gol:
ای طبيب من ؛ مريضت بی مداوا مانده است
 

Similar threads

بالا