اشعار و نوشته هاي عاشقانه

yanic

عضو جدید
از دل افروز ترين روز جهان،

خاطره اي با من هست.

به شما ارزاني :



سحري بود و هنوز،

گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود .

گل ياس،

عشق در جان هوا ريخته بود .

من به ديدار سحر مي رفتم

نفسم با نفس ياس درآميخته بود .

***

مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : (( هاي !

بسراي اي دل شيدا، بسراي .

اين دل افروزترين روز جهان را بنگر !

تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي !



آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،

روح درجسم جهان ريخته اند،

شور و شوق تو برانگيخته اند،

تو هم اي مرغك تنها، بسراي !



همه درهاي رهائي بسته ست،

تا گشائي به نسيم سخني، پنجرهاي را، بسراي !

بسراي ... ))



من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي رفتم !

***

در افق، پشت سرا پرده نور

باغ هاي گل سرخ،

شاخه گسترده به مهر،

غنچه آورده به ناز،

دم به دم از نفس باد سحر؛

غنچه ها مي شد باز .



غنچه ها مي رسد باز،

باغ هاي گل سرخ،

باغ هاي گل سرخ،

يك گل سرخ درشت از دل دريا برخاست !
چون گل افشاني لبخند تو،

در لحظه شيرين شكفتن !

خورشيد !

چه فروغي به جهان مي بخشيد !

چه شكوهي ... !

همه عالم به تماشا برخاست !



من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي گشتم !

***

دو كبوتر در اوج،

بال در بال گذر مي كردند .



دو صنوبر در باغ،

سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلي مي خواندند .

مرغ دريائي، با جفت خود، از ساحل دور

رو نهادند به دروازه نور ...



چمن خاطر من نيز ز جان مايه عشق،

در سرا پرده دل

غنچه اي مي پرورد،

- هديه اي مي آورد -

برگ هايش كم كم باز شدند !

برگ ها باز شدند :

ـ « ... يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش !

با شكوفائي خورشيد و ،

گل افشاني لبخند تو،

آراستمش !

تار و پودش را از خوبي و مهر،

خوشتر از تافته ياس و سحربافته ام :

(( دوستت دارم )) را

من دلاويز ترين شعر جهان يافته ام !

***

اين گل سرخ من است !

دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،

كه بري خانه دشمن !

كه فشاني بر دوست !

راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !



در دل مردم عالم، به خدا،

نور خواهد پاشيد،

روح خواهد بخشيد . »



تو هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !

اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،

نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !

« دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !

« دوستت دارم » را با من بسيار بگو !

***
 

yanic

عضو جدید
در آنجا بر فراز قله ي كوه
دو پايم خسته از رنج دويدن
به خود گفتم كه در اين اوج ديگر
صدايم را خدا خواهد شنيدن
به سوي ابرهاي تيره پر زد
نگاه روشن اميدوارم
ز دل فرياد كردم :كاي خداوند
من او را دوست دارم , دوست دارم
صدايم رفت تا اعماق ظلمت
به هم زد خواب شوم اختران را
غبار آلوده و بيتاب كوبيد
در زرين قصر آسمان را
ملائك با هزاران دست كوچك
كلون سخت سنگين را كشيدند
ز توفان صداي بي شكيبم
به خود لرزيده , در ابري خزيدند
ستون ها همچو ماران پيچ در پيچ
درختان در مه سبزي شناور
صدايم پيكرش را شستشو داد
ز خاك ره , درون حوض كوثر
خدا در خواب رويا بار خود بود
به زير پلكها,پنهان نگاهش
صدايم رفت و با اندوه ناليد
ميان پرده هاي خوابگاهش
ولي آن پلكهاي نقره آلود
دريغا , تا سحرگه بسته بودند
سبك چون گوش ماهي هاي ساحل
به روي ديده اش بنشسته بودند
صدا , صد بار نوميدانه برخاست
كه عاصي گردد و بر وي بتازد
صدا مي خواست تا با پنجه ي خشم
حرير خواب او را پاره سازد
صدا فرياد مي زد از سر درد:
بهم كي ريزد اين خواب طلايي
من اينجا تشنه ي يك جرعه ي مي
تو آنجا خفته بر تخت خدايي ؟!
مگر چندان تواند اوج گيرد
صدايي درد مند و محنت ألود
چو صبح تازه از ره باز أمد
صدايم از "صدا " ديگر تهي بود
ولي اينجا به سوي أسمانهاست
هنوز اين ديده ي اميد وارم
خدايا اين صدا را مي شناسي؟
من او را دوست دارم
دوست دارم .
 

ساغر777

عضو جدید
هيچ چيز به اندازه عشق آزادي را محدود نكرد
اماهيچكس عشق را محكوم نكرد
عاشقي را تنها شرط ناله و فرياد نيست
هركسي كه از جان شيرين نگذرد فرهاد نيست
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
بازي روزگار را نميفهمم! من تو را دوست مي دارم، تو ديگري را، ديگري مرا... و ما همه تنهاييم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اين که متوجه شود از بين او و مهرش عبور کزد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق ليلي هستم تورا نديدم تو که عاشق خداي ليلي هستي چگونه مرا ديدي
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي کشتن يک پرنده يک قيچي کافي ست. لازم نيست آن را در قلبش فرو کني يا گلويش را با آن بشکافي. پرهايش را بزن... خاطره پريدن با او کاري مي کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بحررنج است اگر عاشق شدن پس يک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا غمگيني؟عاشق شدم!!!! آيا عشق شيرين است؟بله....شيرين تر از زندگي!!!! چرا تنهايي؟ويژگي عاشق هاست!!!! لذت تنهايي چيست؟فکر به او و خاطرات و!!!! چرا مي روي؟براي اينکه او رفت!!!! دلت کجاست؟پيش او!!!! قلبت کجاست؟او برده!!!! پس حتما بي رحم بوده؟نه...اصلا!!!! چرا؟چون باز هم او را مي پرستم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي دوست دلت هميشه زندان من است آتشكده عشق تو از آن من است آن روز كه لحظه وداع من و توست آن شوم ترين لحظه پايان من است
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي که من دارم فكر مي كنم وتو داري فكر مي كني كه من دارم به چي فکر مي کنم دوست دارم که فکر کني که دارم به تو فکر مي کنم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضي ها وقتي كاري داشته باشند دوستت هستند بعضي ها وقتي گير مي كنند دوستت هستند بعضي ها نيستند و وقتي هم هستند بهتر است نباشند بعضي ها نيستند و اداي بودن در مي آورند بعضي ها در عين بودن هرگز نيستند بعضي هاي ديگر هم به طور كلي هستند ولي آدم نيستند آنهاي ديگري هم كه آدم هستند نيستند
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.kocholo.org/
کاري نکنيم که روزي حتي خودمان هم باور نکنيم که داريم دروغ مي گوييم آن هم به خودمان و کاري نکنيم که روزي به خدا هم دروغ بگوييم و اي کاش روزي مردم با صداقتي همچون صداقت چشمهاشان با هم سخن بگويند پروانه سوخت شمع فرو مرد شب گذشت اي واي من که قصه دل نا تمام ماند
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر ان شب نگاهم نمي کردي اگر در ان شب تاريک بر اين تنهاتر از تنهايي چشمک نمي زدي اگر در اولين حرفم باورم نمي کردي اگر نمي ماندي و مي رفتي من ديگر اين که هستم نبودم
http://www.kocholo.org/
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي آفتاب خوبان، مي‏جوشد اندرونم يك ساعتم بگنجان در سايه عنايت غلام همت آن رند عاقبت سوزم كه در گدا صفتي كيمياگري داند
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
از پايان گرفتن غم هايت نا اميد شده اي ، به خاطر بياور زيباترين صبحي که تا به حال تجربه کرده اي مديون صبرت در برابر سياهترين شبي هست که هيچ دليلي براي تمام شدن نمي ديد
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
هيچ کس ويرانيم را حس نکرد... وسعت تنهائيم را حس نکرد... در ميان خنده هاي تلخ من.. گريه پنهانيم را حس نکرد... در هجوم لحظه هاي بي کسي... درد بي کس ماندنم را حس نکرد... آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پايانيم را حس نکرد
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
سكوتم را به باران هديه كردم/ تمام زندگي را گريه كردم/ نبودي در فراق شانه‌هايت / به هر خاكي رسيدم تكيه كردم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
"شکوفه ی اندوه"

شادم که در خیال تو می سوزم
شادم که در خیال تو می گریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم

پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره ی دیگر نیست

شبها چو در کناره ی نخلستان
کارون ز رنج خود به خروش آید
فریادهای حسرت من گویی
از موجهای خسته به گوش آید
شب لحظه ای به ساحل او بنشین
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه ای به سایه ی خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بینی

من با لبان سرد نسیم صبح
سر میکنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو

غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو پیکر صحراها
من آن کبوترم که به تنهایی
پر می کشم به پهنه ی دریاها

شادم که همچو شاخه ی خشکی باز
در شعله های قهر تو می سوزم
گویی هنوز آن تن تب دارم
کز آفتاب شهر تو می سوزد

در دل چگونه یاد تو می میرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست
کو را هزار جلوه ی رنگین است

بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده ی شیطانند

اما من آن شکوفه ی اندوهم
کز شاخه های یاد تو می رویم
شبها ترا بگوشه ی تنهایی
در یاد آشنای تو می جویم

 

nilofarane

کاربر بیش فعال
نمک گیر چشم سیاهت شوم
دل اشفته یک نگاهت شوم

خدا خوش ندارد رهایم کنی
و من لحظه لحظه تباهت شوم

مرا لحظه ای از خودت وا مکن
که قربانی اشتباهت شوم

به هر شکل گویی در ایم اگر
قبولم کنی دل بخواهت شوم

تعجب مکن !دوست دارم عزیز!
که پیراهن راه راهت شوم

و کافی ست با یک تکان سرت
پناهنده بی پناهت شوم
 

nilofarane

کاربر بیش فعال
در این زمان
لحظه ای که در کنار پنجره
چشم دوختم به یک کنار
منتظر نشسته ام به راه یار
اشک حلقه میزند
به چشم بی قرار
در این زمان
دلم پر از غم است
لحظه ای دگر
کوچه امید بسته است
و داد میزنم در این زمان
دلم شکسته است
 

nilofarane

کاربر بیش فعال
شب خاموش وسیاه

دانه در فکر زمین


لاله در حسرت آب


قلب من در تپش یک گل سرخ

و نگاهم پر از راز بهار

کاش در همهمه اشک من و پروانه

کاش در جوشش این شعر سپید

کاش در لحظه ی بیداد سحر می فهمید

((رنگ چشمان محبت آبی ست))

کاش او میدانست

دوری این گل سرخ

پای ان کوه بلند

درد سختی دارد!

کاش او میدانست

از دل این صحرا

تا کنار گل سرخ

چند مسافر راه است؟!
 

yanic

عضو جدید
از بیم وامیدعشق رنجورم ،
آرامش جاودانه میخواهم ،
برحسرت دل دگرنیفزایم ،
آسایش بیکرانه میخواهم

پابرسردل نهاده میگویم ،
بگذشتن ازآن ستیزه خوشتر،
یک بوسه زجام زهربگرفتن،
زبوسه آتشین اوخوشتر

پنداشت اگرشبی به سرمستی ،
ازبسترعشق اوسحرکردم ،
شبهای دگرکه رفته ازعمرم ،
دردامن دیگران به سرکردم

دیگرنکنم زروی نادانی ،
قربانی عشق اوغرورم را،
شایدکه چوبگذرم ازاویابم ،
آن گمشده شادی وسرورم را

آنکس که مرانشاط ومستی داد ،
آنکس که مرا امیدوشادی بود،
هر جا که نشست بی تامل گفت ،
اویک زن ســـاده لوح وعادی بود!

میسوزم ازاین دورویی ونیرنگ ،
یکرنگی جاودانه میخواهم ،
ای مــــرگ ازآن لبان خاموشت ،
یک بوسه جاودانه میخواهم

رو، پیش زنی ببرغرورت را ،
کو عشق تو را به هیچ نشمارد،
آن پیکرداغ ودردمندت را،
با مهر بروی سینه نفشارد

عشقی که تو را نثار ره کردم ،
در سینه دیگری نخواهی یافت ،
زان بوسه که برلبانت افشاندم ،
سوزنده ترآذری نخواهی یافت

درجستجوی توونگاه تو،
دیگرندودنگاه بی تابم ،
اندیشه آن دوچ شم رویایی ،
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم

دیگر به هوای لحظه ای دیدار،
دنبال تو در به در نمیگردم ،
دنبال تو ای امیدبی حاصل ،
دیوانه و در به در نمیگردم

درظلمت آن اطاقک خاموش ،
بیچاره و منتظرنمیمانم ،
هرلحظه نظر به درنمیدوزم ،
وان آه نهان به لب نمیرانم

ای زن که دلی پرازصفـــــــا داری ،
ازمرد وفــــــا مجــو،مجـــو ،هرگز؛
او معنی عشـــــــــق رانمیداند
راز دل خودبه اومگــــوهرگز
 

ساغر777

عضو جدید
چقدر سخته
تو چشاي كسي كه تمام عشقت رو ازت دزديد
و به جاش يه زخم هميشگي رو قلبت هديه داد زل بزني
و به جاي اينكه لبريز كينه و نفرت شي حس كني هنوزم دوسش داري
چقدر سخته
دلت بخواد سرتو باز به ديواري تكيه بدي كه يه بار
زير آوار غرورش همه وجودت له شده
چقدر سخته
تو خيالت ساعتها باهاش حرف بزني اما وقتي ديديش
هيچ چيزي جز سلام نتوني بگي
چقدر سخته
وقتي پشتت بهشه دونه هاي اشك گونه هاتو خيس كنه
اما مجبور باشي بخندي تا نفهمه كه هنوزم دوسش داري
چقدر سخته
گل آرزوهاتو تو باغ ديگري ببيني و هزار بار تو خودت بشكني
و اونوقت آروم زير لب بگي
گل من باغچه نو مبارك
 

مرد تنهای شب

عضو جدید
حسنا گفت از اینجا میکنم بار
به بندر میرم یا سرحد لار
به بندر میروم اینجا نباشم
میان دوست و دشمن گذاشته اخوار
 

مرد تنهای شب

عضو جدید
حسینا بار کردی باربنداز
دمی هر خانه ای یک نار بنداز
دمی هر خانه ای یک نار شیرین
برای فاطمه خالدار بنداز
 

مرد تنهای شب

عضو جدید
دلی دارم چو مینای شکسته
چو کشتی بر لب دریا نشسته
همه میگن حسینا ساز بسته
صدا کی می دهد ساز شکسته
 

مرد تنهای شب

عضو جدید
نگارا قهقهه مستت بنازم
اشارت کردن چشمت بنازم
همون تیری که تو در چله داری
بزن بر سینه ام شستت بنــازم
 

VRWH

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشقی دیوانگی نیست
عاشقی بیداری است
عشق تنهادر لغت نیست
عشق یک آزادی است
عشق را هرکس نداند
عشق عاشقی می خواهد
عشق را شوخی نگیر
ای عاشق شوریده حال
عشق را معنا نبود
عاشق به او معنا نهاد
 

Similar threads

بالا