کاش می دانستم خدا به راستی
همان پیرمرد خاموش و آرام خفته در آسمانی است
که با خیال راحت در ابرها آرام گرفته است و بازی مخلوقاتش را نگاه می کند !
یا مردی ست با دست هایی گشوده و چشم هایی نگران
که با انگشت هایش خط زندگی را بر روی صفحه ي روزگارمان نقش می زند ...
کاش می دانستم
به یاری اش می توان چشم دوخت
یا هر چه روزگار را
باید
بر حلول دست هایم باور کنم ؟!
گفته بود خدا نظاره گر ماست ...
خوب است ...
اما
تو به من بگو
دست هایش کجاست ؟!...
آسمان