داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

l0ve.s0ng

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من همین دو ساعت پیش اینو تو یه سایته دیگه خوندم.چون از صبح اینجا نیومده بودم که اینجا ببینمش.ممنون حامد جان.
منم نمیتونم نظر بدم چون خودمم نمیدونم. فقط امیدوارم این موضوع واقعا" واسه کسی پیش نیاد
 

sahel_k

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند ...

او جواب داد :
اگر زن یا مرد دارای (اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1
اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10
اگر (ثروت) هم داشته باشند صفر دیگری را در جلوی عدد قبلی اضافه می کنیم =100
اگر دارای (علم) هم باشند پس باز هم صفر دیگری را در جلوی عدد قبلی اضافه می کنیم =1000
اگر دارای (اصل و نسب) هم باشند پس همچنان صفر دیگری را در جلوی عدد قبلی اضافه می کنیم =10000
.
.
.
ولی اگر زمانی عدد یک (اخلاق) از بین رفت چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ است !
پس انسان بدون (اخلاق) هیچ ارزشی نخواهد داشت.

نتیجه اخلاقی : اگر اخلاق نباشد انسان خدای زیبایی و ثروت و علم و اصل و نسب هم که باشد هیچ نیست !
 

sahel_k

عضو جدید
کاربر ممتاز

اصول زندگی


. اعتقاد (Belief)

اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند. روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند، فقط یک پسربچه با چتر آمده بود، این یعنی اعتقاد.

2. اعتماد (Trust)


اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد، وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید، او شادمانه میخندد ... چراکه یقین دارد که شما او را خواهید گرفت، این یعنی اعتماد.

3. امید (Hope)


هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب بیدار شویم. ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید، این یعنی امید.
چه خوب است که با اعتقاد، اعتماد و امید زندگی کنیم ...
 

dokhtare bala

عضو جدید
نمیدونم این داستان واقعی بود یا نه اما تقریبا مثل این برا من اتفاق افتاد تو یونی خیلی دوسش داشتم اما نه تونستم بگم نه تونستم کاری کنم بفهمه اما مثل یه خواهر کنارش بودم و بهش گفتم تو مثل داداش منی تا اینکه یه روز اومد و بهم گفت به دختری که دوسش داره برم پیشنهاد بد باهاش دوس شه چون اون دختر دوست خودم بود و اون روز بود که برا همیشه تا امروز برام یه داداشی باقی موند
 

hamidelahi

عضو جدید
کاربر ممتاز
من این داستانو چند وقت پیش تو همین تالار خوندمش.خیلی تحت تاثی قرار گرفتم چون
آدم از دله طرفش خبر نداره و اونم خبر نداره و وای که سخته........
 

hamed d

عضو جدید
نمیدونم این داستان واقعی بود یا نه اما تقریبا مثل این برا من اتفاق افتاد تو یونی خیلی دوسش داشتم اما نه تونستم بگم نه تونستم کاری کنم بفهمه اما مثل یه خواهر کنارش بودم و بهش گفتم تو مثل داداش منی تا اینکه یه روز اومد و بهم گفت به دختری که دوسش داره برم پیشنهاد بد باهاش دوس شه چون اون دختر دوست خودم بود و اون روز بود که برا همیشه تا امروز برام یه داداشی باقی موند
سر اینکه داداش یا خواهر بهم میگیم سخت میشه فکر میکنیم طرف فکر میکنه میخوای سواستفاده کنیم قبول دارید؟
 

hamed d

عضو جدید
سر اینکه داداش یا خواهر بهم میگیم سخت میشه فکر میکنیم طرف فکر میکنه میخوای سواستفاده کنیم قبول دارید؟[/Q
دقیقا به خاطر همین بهش نگفتم نمیخواستم فکرش راجب من عوض شه[/QU
پس یکی بگه راهکار چیه...................... ادم که از اول از کسی خوشش نمیاد اصولا به ندرت میشه
 

Roya.r

عضو جدید
salam be hame dadashia!i:biggrin:
benazaram age 2nafar vaghean hamo dost dashte bashan az tarz barkhord o negah ham motavajeh mishan:w38:
age nafahman 2halat dare ya taraf mifahme vali chon doset nadare be rokhodesh nemiare:w19:
ya chon doset nadare aslan nemifahme:crying2:
dar har hal eshghe 1tarafe maskot bemone behtare.l
 

maede akbari

عضو جدید
ریشه کلمات اعضای خانواده-----

ریشه کلمات اعضای خانواده-----

مَرد از مُردن است. زیرا زایندگی ندارد. مرگ نیز با مرد هم ریشه است.
زَن از زادن است و زِندگی نیز از زن است.

دُختر از ریشه «دوغ» است که در میان مردمان آریایی به معنی«شیر» بوده و ریشه واژه ی دختر «دوغ دَر» بوده به معنی « شیر دوش » زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود.
به daughter در انگلیسی توجه کنید . واژه daughter نیز همین دختر است. gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و « خ » گفته می شده.در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar و در پهلوی دوخت.
دوغ در در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شد . آمده است.

اما پسر ، « پوسْتْ دَر » بوده . کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند.
پوست در، به پسر تبدیل شده است. در پارسی باستان puthra پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است.
در بسیاری از گویشهای کردی از جمله کردی فهلوی ( فَیلی ) هنوز پسوند « دَر » به کار میرود .
حرف « پـِ » در « پدر » از پاییدن است . پدر یعنی پاینده کسی که میپاید . کسی که مراقب خانواده اش است و آنان را می اید .پدر در اصل پایدر یا پادر بوده است . جالب است که تلفظ « فاذر » در انگلیسی بیشتر به « پادَر » شبیه است تا تلفظ «پدر»!
( خواهَر )از ریشه «خواه » است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است . خواه + ــَر یا ــار در اوستا به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است.
بَرادر نیز در اصل بَرا + در است. یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما
« مادر » یعنی « پدید آورنده ی ما » :gol:
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مرد جوان : ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده
پیرمرد : معلومه که نه
چرا آقا ... مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین ؟؟
یه چیزایی کم میشه ...و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه
ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری؟؟
ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر میکنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه؟؟
خوب ... آره امکان داره
امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیشتر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی
خوب... آره این هم امکان داره
یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور ورا رد میشدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم... و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده
آره ممکنه
بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد
لبخندی بر لب مرد جوان نشست
در این زمان هست که تو هی میخوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش میخوای باهات قرار بزاره و یا این که با هم برین سینما
مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد
دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای
و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست میکنی که باهات ازدواج کنه
مرد جوان دوباره لبخند زد
یه روزی هر دو تاتون میایین پیش من و به عشقتون اعتراف میکنین و از من واسه عروسیتون اجازه میخواین
اوه بله ...حتما و تبسمی بر لبانش نشست
پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت: من هیچوقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مث تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه... میفهمی؟؟؟؟ و با عصبانیت دور شد
 

Aria_sh

عضو جدید
نصایح بسیار زیبای زرتشت!
آنچه را گذشته است فراموش كن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
قبل از جواب دادن فكر كن
هیچكس را تمسخر مكن
نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
خود برای خود، زن انتخاب كن
به شرر و دشمنی كسی راضی مشو
تا حدی كه می‌توانی، از مال خود داد و دهش نما
كسی را فریب مده تا دردمندنشوی
از هركس و هرچیز مطمئن مباش
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
سپاس دار باش تا لایق نیكی باشی
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
راستگو باش تا استقامت داشته باشی
متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
معروف باش تا زندگانی به نیكی گذرانی
دوستدار دین باش تا پاك و راست گردی
مطابق وجدان خود رفتار كن كه بهشتی شوی
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
روح خود را به خشم و كین آلوده مساز
هرگز ترشرو و بدخو مباش
در انجمن نزد مرد نادان منشین كه تو را نادان ندانند
 

Aria_sh

عضو جدید

[FONT=times new roman, times, serif]فخرفروشی به سبکِ جهانِ سوم[/FONT]

[FONT=tahoma, sans-serif]آقا ما دیشب شام نون سنگک و پنیر و گوجه خوردیم. تازه لامپامونم روشن بود! بقرآن[/FONT]​

مرفه بی درد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​
[FONT=tahoma, sans-serif]من دیگه از این زندگی خسته شدم... ولم كنيد میخوام برم سوار هواپیما بشم [/FONT]​
راه های جدید خودکشی رو یاد گرفتن مردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​

[FONT=tahoma, sans-serif]رفتم نمایندگی سایپا، به مسئولش میگم: فرمون ماشین زیاد صدا میده، چه کار کنم؟ میگه: صدای ضبط رو زیاد کن. مملکته داریم؟[/FONT]​

بازم خوبه نگفته فرمونو نچرخون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​

[FONT=tahoma, sans-serif]خیابانی بعد از باخت مقابل کره :[/FONT][FONT=tahoma, sans-serif] حالا در تعداد بُرد با کره برابر شدیم. هیچ چیز از ارزشهای تیم ملی ما کم نشد با این باخت[/FONT]​


آره تازه یه چیزی هم اضافه شد. بيان اين جملات توسط خياباني با ريختن كلريد آمونيوم (نشادُر) در ما تحت ِ شنونده برابري مي كرد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​
[FONT=times new roman, times, serif]آخرین سوتی جواد خیابانی[/FONT]

[FONT=tahoma, sans-serif]خیابانی:[/FONT][FONT=tahoma, sans-serif] عادت تیم ما این بوده که یک نیمه به حریف بده[/FONT]​

بابا یکی اینو جمعش کنه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​
[FONT=tahoma, sans-serif]کفاشیان در مصاحبه با سایت گل:[/FONT][FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT][FONT=tahoma, sans-serif]شما واقعا توقع داشتین از کره ببریم؟[/FONT]

اینم از رئیس فدراسیون. گونی سیب زمینی موثرتر از اینه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​
[FONT=tahoma, sans-serif]میری زن بگیری میگن خونه داری؟ میری مسکن مهر ثبت‌نام کنی میگن زن داری؟ [/FONT]​
حالا اینو گوش کن
[FONT=tahoma, sans-serif]میری دنبال شغل میگن متاهلی ؟ میری متاهل شی میگن شغلت چیه ؟[/FONT]​
واقعا مملکته داریم؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​
[FONT=tahoma, sans-serif]اخبار ساعت بیست‌ و‌ یک: راننده‌های محترم تریلی توجه کنن قیمت گازوییل از ۱۶۵ ریال به ۱۵۰ تومان تغییر کرد! انگار بچه گول می‌زنن! مملکته داریم؟[/FONT]​
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​

[FONT=tahoma, sans-serif]امروز صبح رفتم نون تافتون بگیرم، دیدم شاگرد نونوایی برای صبحونه خودشون رفته نون لواش گرفته! مملکته داریم؟[/FONT]​
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​
[FONT=tahoma, sans-serif]امروز سویشرت نارنجی‌مو واسه اولین بار پوشیدم و حالا توجه شما رو به تیکه‌های ملت غیور ایران جلب می‌کنم: نارنگی - پرتقال - هویج - ته‌سیگار - فانتا - رفتگر- چی‌توز موتوری - سن ایچ و دیگر هیچ! - فلفل دلمه‌ای - لینا توپی - اسمارتیز! بقیه دوستات کجان؟ - بچه‌ها! گارفیلد! - ببخشید خانوم شمام میخواین رییس جمهور شین؟! مملکته داریم؟[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]
[/FONT]​
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​
[FONT=tahoma, sans-serif]ایران جاییست که بیشتر از نصف جمعیت پایتختش مهاجرند، و «دهاتی» و «شهرستانی» فحش رایج پایتخت‌نشینان است[/FONT]​
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​
[FONT=tahoma, sans-serif]چند تا نان سنگک خریدیم وقتی از نانوایی میایم بیرون باید حواسمون به موتور سوارها باشه! مملکته داریم؟ [/FONT]​

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​
[FONT=tahoma, sans-serif]آخرش نفهمیدیم توی سالن‌های سینما، کدوم دسته صندلی مال صندلی ما هست کدوم مال صندلی بغلی! مملکته داریم؟[/FONT]​
 

haleh_sharif

عضو جدید
جالب بود!
ولی اینجوری یه کم کار سخت می شه چون تقریبا همه پسرای دانشگامون داداشی هاله خانومن!!!!
حالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا چی کار باید کرد؟؟؟
 

hamed d

عضو جدید
جالب بود!
ولی اینجوری یه کم کار سخت می شه چون تقریبا همه پسرای دانشگامون داداشی هاله خانومن!!!!
حالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا چی کار باید کرد؟؟؟
بگو دیگه خواهر کسی نیستی...........:biggrin:
 

Roya.r

عضو جدید
man k az harki khosham omade on to bagh nabode !!l:redface:
vaghti on omade to bagh man dige hoselasho nadashtam:biggrin:
hamishe in ekhtelaf zamani bar ravabetam hakem bode!!!:(
dar natije az in moshkela nadaram:D
 

دغدغه مند

عضو جدید
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.

تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت.

اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد...
تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ، رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟
درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم...
مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود...!
علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم.
از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم.


مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود.
علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم...
 

Narges *

عضو جدید
دست گلی برای مادر

دست گلی برای مادر

مرد مقابل گلفروشی ایستاد او میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد،تا برایش پست شود.وقتی از گلفروشی خارج شد دختری را دید که در کنار گلفروشی نشسته و گریه میکرد. مرد نزدیک دختر رفت و از اوپرسید: دختر خوب چرا گریه میکنی؟
دخترگفت میخواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است!
مرد لبخندی زد وگفت:بامن بیا من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ میخرم تا آن را به مادرت بدهی...
وقتی از گل فروشی خارج شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود و لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت.
مرد به دخترک گفت:میخواهی تورا برسانم؟
دختر گفت: نه تا قبر مادرم راهی نیست!!!
مرد دیگر نمیتوانست چیزی بگوید بغض گلویش را گرفت و دلش شکست،طاقت نیاورد به گل فروشی برگشت دسته گل را پس گرفت 200کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به مادرش هدیه بدهد...
 

ricardo

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تقوا یعنی این که 26 تا دانشجوی دختر، پایین برگه امتحانیشون شماره
موبایلشون را برات بنویسن و بگن استاد همه جوره در خدمتیم و تو حتی یک
شماره را یادداشت نکنی !

ایثار یعنی این که همه برگه ها را یکجا تحویل معاون آموزشی بدی !

افسوس ! یعنی حالتی که بهت دست میده وقتی معاون آموزشی بهت زنگ میزنه و
برای چند تا از خوشگلترین اون 26 تا ازت نمره قبولی میخواد ...
 

عليرضا1361

عضو جدید
کاربر ممتاز
متالب خاندني و غشنگ!!!

متالب خاندني و غشنگ!!!

مسافر و راننده

مسافر تاکسی آهسته روی شانة راننده زد و گفت همین بغل پیاده می شوم. راننده جیغ زد، کنترل ماشین را از دست داد و نزدیک بود که بزنه به یک اتوبوس. از جدول کنار خیابان رفت بالا. نزدیک بود که چپ کنه. اما کنار یک مغازه توی پیاده رو متوقف شد. برای چند ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد. سکوت سنگینی حکم فرما شد تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن. من را تا سر حد مرگ ترساندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یک ضربة کوچولو آنقدر تو را می‌ترساند"

راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست. امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده تاکسی دارم کار می‌کنم. آخه من 25 سال راننده ماشین بهشت زهرا بودم…!"


و همه به دنبال یک لقمه نان!!!!!
صدای ترمز
پنجاه و نه، پنجاه و هشت، پنجاه و هفت...

راننده ی عصبانی که نتوانسته بود به موقع ماشین را از چرغ زرد رد کند، گفت:

"این چرغ اعنتی چقدر دیر سبز میشه"

بعد با مشت راستش روی فرمان کوباند و با عصبانیت زمزمه کرد:

" اگه بتونم قبل از 6 خودمو برسونم سرخط میتوم یه کورس دیگه بیارم بالا. اونوقت، از اون طرف هم میذارن مسافر ببرم؛ وگرنه شیفت عصر که راه بیفته، دیگه ما رو تو خط راه نمیدن"!

.

.

.

شش؛ پنج؛ چهار...

دخترک فال فروش، دوست گل فروشش را از بین ماشین ها صدا کرد:

"سارا! بیا داره سبز می شه"!

سارا نگاهی به چراغ راهنمایی وسط چهار راه انداخت و در حالیکه داشت خودش را به دوستش می رساند، گفت:

"این چراغ چقدر زود سبز می شه! نمی ذازه آدم کاسبی کنه

دو دختر در سکوی چراغ راهنمایی وسط چهار راه، کنار آقای پلیس پناه گرفتند...

راننده ی مبهوت شروع به حرکت کرد.

و همه به دنبال یک لقمه نان.

:gol::gol::gol:
 

Similar threads

بالا