| ویژه نامه | کشف پیکر مطهر ۱۷۵ شهید غواص عملیات کربلای ۴ [شرحی جانسوز از یک روایت ]

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
سلام ودرود بیکران خداوند بر شهیدان

فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح، از کشف پیکرهای مطهر ۱۷۵ شهید غواص عملیات کربلای چهار خبر داد.



به گزارش ایرنا از روابط عمومی کل سپاه، این مطلب را سردار سرتیپ پاسدار سیدمحمد باقر زاده در آیین استقبال از پیکرهای مطهر شهدای دفاع مقدس که روز گذشته(دوشنبه) از مرز شلمچه وارد کشور شدند، عنوان کرد.

وی افزود:
این شمار پیکرهای مطهر متعلق به غواصان عملیات کربلای 4 است که با دستان بسته به شهادت رسیده و زنده به گور شدند.

باقرزاده ادامه داد:
برخی پیکرهای مطهر این شهدا زمانی که کشف شد، هیچ جراحتی نداشتند و متوجه شدیم که آنها زنده به گور شدند و امروز همین جنایات توسط تکفیری ها در کشورهای مسلمان رخ می دهد.

فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح گفت: پیکرهای مطهر پنج شهید در منطقه فاو، 175 شهید در منطقه ابوفلوس، هشت شهید در شلمچه، 21 شهید در مجنون، 40 شهید در شرق دجله و جاده خندق و 21 شهید در منطقه زبیدات کشف شد.

روز سه شنبه 94/2/29 پیکرهای مطهر 270 شهید دفاع مقدس، که طی عملیات اخیر تفحص کشف شده اند از طریق مرز شلمچه وارد کشور شدند

.
.
.
.
.

حاج بصیر ایستاد کنار ساحل و شروع کرد به داد و فریاد «ای خدا» باید برویم شهدا را بیاوریم.
چهارصد شهید را مگر می شود آورد.
زیر آن آتش سنگین، آن سوی رودخانه، حاج بصیر مرتب داد و فریاد می کند که ای خدا شهدا را نیاوردیم. گریه می کند، توی سرش می زند، از یک طرف هم مرتضی قربانی داد و فریاد می کند که علی امانی بدون حاج بصیر برنگرد.
هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدیم عراقی ها آمده اند لب رودخانه، آن طرف که موقعیت از دست رفته ماست، شهدا افتاده اند، روی سر شهدا هلهله و شادی میکنند، تیراندازی می کنند.

با ناامیدی و اشک و بغض برگشتیم و شهدا جا ماندند.....

.
.
.
.




روایت جانسوز شام غریبان کربلای4 و وداع عاشورایی حاج حسین بصیر


نامه یک شهید از عملیات کربلای4(ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست)


.
.
.
.


در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است

امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است


روحمان با یادشان شاد .....



 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز

به یاد شهدای جان بر کف در راه عشق

:gol:صلوات:gol:


 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پيدا شدن پيكر 175 شهيد غواص كه با دستان بسته زنده به گور شدند

پيدا شدن پيكر 175 شهيد غواص كه با دستان بسته زنده به گور شدند

فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح گفت: 175 تن از شهدایی که وارد کشور شدند متعلق به غواصان عملیات کربلای 4 است که با دستان بسته به شهادت رسیدند و زنده به گور شدند.
به گزارش عصرایران به نقل از سپاه نیوز؛ سردار "سید محمد باقر‌زاده" فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در مراسم استقبال از پیکرهای مطهر شهدای دفاع مقدس که از مرز شلمچه وارد کشور شدند، گفت: پیکرهای 175 تن از شهدایی که وارد کشور شدند متعلق به غواصان جمهوری اسلامی ایران در دفاع مقدس است که در عملیات کربلای4 با دستان بسته توسط نیروهای بعثی به شهادت رسیدند.

وی افزود: برخی از پیکرهای مطهر این شهدا کشف شد که هیچ جراحتی نداشت و متوجه شدیم که آن‌ها زنده به گور شدند و امروز همین جنایات توسط تکفیری‌ها در کشورهای مسلمان رخ می‌دهد.

سردار باقرزاده در ادامه تصریح کرد: پیکرهای مطهر5 شهید در منطقه فاو، پیکرهای مطهر 175 شهید در منطقه ابوفلوس، در شلمچه پیکرهای مطهر 8 شهید، در مجنون 21 شهید، شرق دجله و جاده خندق 40 شهید و در منطقه زبیدات پیکر مطهر 21 شهید کشف شد.

خاطرنشان می‌سازد روز گذشته پیکرهای مطهر 270 شهید دفاع مقدس، که طی عملیات اخیر تفحص کشف شده‌اند از طریق مرز شلمچه وارد کشور شدند. این شهدا با تلاش کمیته جستجوی مفقودین در عملیات تفحص در جنوب عراق فاو، ابوفلوس، شلمچه، مجنون و زبیدات کشف شدند.

پ.ن: خیلی سخته به خصوص برای مادرهایی که عزیزشون رو ندیدن!
 

rahino

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
۱۲۰ غواص گردان "یاسین" که زمستان ۶۵ در حین عملیات کربلای ۴ رفتند و فقط چهار نفرشان برگشتند و حالا پیکر مطهرشان در یک گور دسته‌جمعی در عراق تفحص شد و به کشور بازگشت


خدا لعنت کنه هر کسی که این جنگ رو به ما تحمیل کرد که این چنین جوانان با غیرتی رو از ما گرفت
خدا لعنت کنه تمامی استعمارگران دنیا رو
خدا لعنت کنه اونایی رو که الان هم آب به آسیاب دشمن میریزن
اما نمیدونن که گوشه گوشه ی ایران هنوزم پره از این جوونا .....



 

rahino

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
واگویه‌های مادر محمد رضا کرابی اهل سبزوار یکی از ۱۷۵ غواص شهید تازه تفحص شده


ب


وی لاله‌های غریب این روزها فضای کشور ایران را عطرآگین کرده است.
پرستوهای خسته‌ای که بیش از ۲۸ سال بی‌نام و نشان زیر خروارها خاک مدفون بودند.
چشم‌های بسیاری از پدران و مادران در انتظار بازگشت آنها برای همیشه بسته شده است.
لاله هایی که هنوز بوی عطر شهادت می‌دهند.شهدایی که برای دفاع از خاک کشور نیمه شب دل به آب سرد اروند زدند اما هرگز بازنگشتند.
غواصانی که در برابر آتش سنگین دشمن هیچ دفاعی نداشتند.
این روزها همه در انتظار بازگشت غواصان شجاع گردان یاسین هستند.
آنها نه در آسمان بودند که شکارچی صفوف دشمن باشند و نه روی زمین که تن به تن بجنگند.
آنها زیر آب بودند و بسیاری از آنها در عملیات کربلای ۴ از زیر آب بیرون نیامدند.
به گزارش ایران، از گروهان ۱۲۰ نفره گردان یاسین که برای شکستن خط دشمن در جزیره ماهی دل به اروند زدند تنها ۴ نفر زنده بازگشت.
۲۸ سال از آن روزها می‌گذرد هفته گذشته با کشف پیکرهای ۱۷۵ شهید غواص که در عملیات کربلای۴ با دستان بسته توسط نیروهای بعثی به شهادت رسیده بودند، بازهم نام گردان یاسین بر سر زبان‌ها افتاد.
گردانی که با لو رفتن عملیات پا پس نکشید و به دل دشمن زد و بسیاری از آنها را نیز به هلاکت رساند.
این روزها بسیاری از جوانان که در هیاهوی زندگی امروزی جنگ را حس نکرده‌اند از خود می‌پرسند نیروهای گردان یاسین چه کسانی بودند
و چرا این‌گونه با قساوت به شهادت رسیدند.
قساوت نیروهای بعثی در به شهادت رساندن این غواصان نشان می‌دهد که آنها غواصانی که زخمی و یا اسیر شده بودند را با دستان بسته به شهادت رسانده و زنده به گور کرده‌اند.
این روزها چشمان مادران و پدران بسیاری به در دوخته شده است تا شاید کسی نشانی از فرزند مفقود الاثر شان را در کربلای ۴ بیاورد.
شهدایی که مظلومانه به شهادت رسیدند.
چشمان خشک شده مادر همه اهالی سبزوار او را می‌شناسند.
مادر سالخورده‌ای که سال‌هاست زائر مزار شهدای گمنام شهر است. ۲۸ سال است که چشم به در دوخته تا شاید کسی از محمدرضا خبری بیاورد.


فاطمه کرابی این روزها با شنیدن خبر پیدا شدن پیکرهای شهدای غواص در خاک عراق در انتظار بازگشت پرستوی مسافرش است.
می‌گوید آرزویی ندارم جز اینکه تنها یک یادگار از او برایم بیاورند.
دلتنگ محمدرضا است و با شنیدن صدای در و زنگ تلفن قلبش به تپش می‌افتد.

محمدرضا کرابی فرمانده شجاع گروهان ستار از گردان غواصی یاسین در عملیات کربلای ۴ دل به اروند زد و هیچگاه بازنگشت.

از طریق جهاد سازندگی وارد سپاه شد و به جبهه رفت. روحیه‌ای قوی داشت و تخریب چی در لشگر ۲۱ امام رضا(ع) بود.
پس از هر عملیات وقتی به خانه باز می‌گشت ساعت‌ها از عملیات و رشادت‌های رزمنده‌ها برایم تعریف می‌کرد
اما وقتی از همرزمان شهیدش می‌گفت اشک در چشمانش حلقه می‌زد و به من می‌گفت مادر دعا کن شهادت نصیب من هم بشود.
می‌دانم که خدا دعای مادر را استجابت می‌کند.
بعد از مدتی به گردان غواصی پیوست و تمرینات سختی را پشت سر گذاشت.
قبل از عملیات کربلای ۴ وقتی او را از زیر قرآن عبور دادم دستانم را بوسید
و گفت: مادر این عملیات بسیار مهم است دعا کن رزمنده‌ها در آن پیروز شوند و من هم شهید شوم.

پس از عملیات کربلای ۴ به برادرش اسماعیل خبر دادند که تعداد زیادی از رزمنده‌ها در این عملیات به شهادت رسیده‌اند و پیکرهای بسیاری از غواصان گردان یاسین در آب رودخانه اروند رود ناپدید شده است.
تعدادی نیز به اسارت درآمده و تعدادی نیز زخمی شده‌اند.
از رفتارهای اسماعیل متوجه شده بودم که اتفاقی افتاده و آنها نمی‌خواستند که من متوجه شوم اما سرانجام فهمیدم محمد رضا هیچ وقت بازنخواهد گشت.
از گروهان آنها فقط ۴ نفر زنده بازگشته بود و کسی از محمدرضا خبری نداشت.
گاهی می‌گفتند اسیر شده و گاهی نیز می‌گفتند چند گلوله به او اصابت کرد و پیکرش در سیم خاردارهای معبر جزیره ماهی گیر کرده است.
مادر آه می‌کشد و می‌گوید: بی‌خبری بدترین چیزی است که آن روزها مرا بی‌تاب کرده بود. هر شب و روز به اخبار رادیو گوش می‌دادم تا شاید نامی از محمدرضا ببرند.
یادروزی افتادم که به او گفتم اگر از عملیات به سلامت بازگردد باید ازدواج کند ولی با خنده می‌گفت مادر امروز پیروزی در جنگ مهمتر از ازدواج است.
انتظارم به ماه و سال کشید اما خبری از محمدرضا نشد.
هر بار وقتی شهید گمنامی می‌آوردند در مراسم تشییع پیکر او شرکت می‌کردم و برای آن شهید مادری می‌کردم.
سالهاست که هر پنجشنبه به مزار شهدای گمنام سبزوار می‌روم و ساعت‌ها با آنها حرف می‌زنم.


سید جواد کافی یکی از همرزمان پسرم که یکی از ۴ رزمنده‌ای است که در آن شب زنده ماند به ما گفت محمدرضا شهید شده است و لحظه آخر شاهد تیر خوردن او بوده است.
او به ما از شب عملیات این‌گونه گفت:

غافلگیر شده بودیم.
بچه‌ها یکی یکی در آب شهید می شدند.
از همه طرف به غواصان شلیک می‌کردند و تیرهای کالیبر ۴ عراقی‌ها سر رزمنده‌ها را هدف قرار می‌داد.
منوری که هواپیمای عراقی زده بود آسمان را روشن کرده بود و آنها براحتی ما را هدف قرار داده بودند.
شهید دیزجی سیم خاردار را قطع کرد.
او با محمدرضا کرابی و شهید رنجبر از بچه های سبزوار، ۱۰ متر جلوتر از من زیر نور منور با هم دست دادند و هر کدام به طرفی رفتند که پس از آن، دیگر هیچ کس آنها را ندید.ا
و گفت: محمدرضا از مقابل سینه خیز به سمت جلو می رفت
که سنگر کمین، او را دید و به رگبار بست، سه تیر به سینه محمدرضا اصابت کرد، او از سینه به طرف پشت برگشت،
داد زد آرپی جی آر پی جی! و این آخرین فریاد او بود.
بلافاصله سراغ او رفتم. محمدرضا شهید شده بود و من پیکرش را به سیم خاردارهای کنار جزیره گیر دادم.

مادر وقتی به اینجا رسید مکثی کرد
و با همان لهجه شیرین سبزواری ادامه داد:‌در این سال‌ها با رفتن به مزار شهدای گمنام حرف‌های دلم را با آنها می‌زنم همیشه احساس کرده ام پسرم در آنجا و در کنار آنها است.
من او را در راه امام حسین(ع) دادم و این روزها در انتظار خبری از او هستم.
دلم می‌خواهد پیکر او به خانه اش بازگردد تا روزها کنارش بنشینم و حرف‌های دلم را با او بگویم.
دلم می‌خواهد پس از این همه سال تنهایی، نشانی از فرزند به دست آورم و دل به تنها یادگار و نشانی خوش کنم.
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پس از واکنشهای متعدد نسبت به بازگشت پیکرهای مطهر ١٧٥ غواص شهید در عملیات کربلای ۴ رضا صیادی سردبیر هفته نامه همشهری آیه در این ماهنامه نوشت : نمی‌دانم دستانتان را از پشت بسته بودند یا از روبه‌رو ولی حتما خیلی وقت گذاشتند كه یكی یكی دستانتان را به هم ببندند و دورش طناب بكشند. نمی‌دانم آنها چند نفر بودند كه شما ١٧٥ نفر را به دام انداختند. نمی‌دانم چه گودال عظیمی حفر كردند تا ١٧٥ سرباز را داخلش بیندازند. نمی‌دانم نشسته بودید یا ایستاده، نمی‌دانم یكی یكی داخل گودال پرتتان كردند یا گروهی اصلا چه می‌دانم كه در آن روز، شاید هم شب چه آمد بر سر شما. نمی‌دانم در آن روزهای زمستانی سال ۶۵ با چه نقشه‌ای غافلگیرتان کردند. نمی‌دانم آن فرمانده سنگدل، چطور دلش آمد به چشم‌های معصوم شما نگاه کند و چنین برنامه‌ای برای کشتن‌تان بریزد.نمی‌دانم لحظه‌های آخر که نمی‌توانستید دست‌های هم را بگیرید و خداحافظی کنید، چه حرف‌هایی بین‌تان رد و بدل شد. چه قرارهایی با هم گذاشتید. اصلا چه شوخی‌هایی با هم کردید ولی کاش دستانتان باز بود تا قبل از آن مرگ گروهی، سیر یکدیگر را در آغوش می‌کشیدید.نمی‌دانم وقتی داخل گودال روی هم افتاده و منتظر بودید تا سیل خاک رویتان آوار شود، زیر لب چه ذکری می‌گفتید. حتما به تأسی از اربابتان در گودال قتلگاه «لا معبود سواک، یا غیاث المستغیثین» روی لب‌هایتان بود. یا شاید هم ساده‌تر، احتمالا یکی از شما ۱۷۵ نفر فریاد زده: «برادرها! وعده ما کربلا» و بعد همه با هم ‌فریاد زده‌اید: یا حسین... حتم دارم دل آن سرباز بعثی که پشت لودر نشسته بود تا خاک رویتان بریزد، با شنیدن این یا حسین‌ها‌ لرزید اما به روی خودش نیاورد.حتم دارم وقتی چشم آن سرباز عراقی به چشم آن نوجوان افتاد که گوشه گودال سرش را به‌سوی آسمان گرفته بود و یا زهرا می‌گفت، دلش لرزید اما به روی خودش نیاورد. حتم دارم وقتی آن گودال بزرگ پرشد و صدای فریادهایتان خاموش شد، دل آن فرمانده لعنتی لرزید اما به روی خودش نیاورد. حتی سیگارهای مکرر هم نتوانست تصویر چهره‌های معصوم شما در آن لحظه‌های پایانی را از خاطره‌اش محو کند.حتم دارم اگر‌ آن فرمانده زنده باشد، هنوز هم چهره‌های شما را خوب به‌خاطر دارد، با جزئیات. حتم دارم هنوز هم از شما می‌ترسد؛ حتی با همان دست‌های بسته. حتم دارم هنوز صلابت نگاه شما کابوس روز و شبش باشد.چشمان نگرانتان از روزی كه این خبر را شنیدم مقابل چشمانم ایستاده و خیره خیره نگاهم می‌كند. دوست دارم زندگینامه یك یك شما را بخوانم. تعدادتان آنقدر زیاد است كه بین‌تان از هر گروه و دسته‌ای وجود داشته باشد؛ از مجرد و عاشق گرفته تا کاسب و هنرمند و زن و بچه‌دار. فقط با خودم آرزو می‌کنم ای کاش دستانتان باز بود که قبل از آن مرگ گروهی، با دو انگشت‌تان علامت پیروزی نشان می‌دادید.راستش را بخواهید این روزها دلم عجیب شور غرور شما را می‌زند. برای تكاوران سخت است كه دستانشان را مقابل دشمن بگیرند كه طناب‌پیچش كنند. بارها شنیده‌ایم که غواص‌ها از آماده‌ترین نیروهای رزمی هستند. بازوان و سینه‌های ستبر شما از همین لباس‌های‌های چسبیده غواصی پیداست. بعثی‌ها همین غرور را نشانه گرفته بودند وگرنه در چند دقیقه همه شما را تیرباران می‌كردند و خلاص.غرور شما اما زیر آن خاک‌ها دفن نشد. مثل یک نامه پستی از همان گودال ارسال شد برای ما. برای ما که درس مقاومت را از شما آموختیم و قسم خورده‌ایم که مثل خودتان تا لحظه آخر مقابل دشمن کرنش نکنیم. غرور شما به ما رسیده تا دلمان از عربده‌های تو‌خالی این و آن نلرزد. شما با دست‌های بسته مقاومت کردید. حتم داشته باشید که ما دستان بازمان را مقابل دشمن دراز نخواهیم کرد. شما هم دعا کنید برایمان. دعای شما ۱۷۵ نفر برگشت نمی‌خورد؛ این را هم مطمئنم
:cry::cry::cry::cry:
 
آخرین ویرایش:

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز



واسه یه لحظه چشات و ببند و برگرد به اون زمان...
قهقهه مستانه ی دشمن....دستور فرمانده ی دشمن...کندن پلاک ها....بستن دست ها....انداختن بچه ها تو گوداال....آمدن لودر....هلهله ی بعثی ها....الله اکبر بچه ها....ریختن خاک ها....آخرین نفس ها....ریختن خاک ها سکوت....ریختن خاک ها....سکوت....سکوت....سکوت
.
.
.
پیکر یکی از 175غواصی که با دستان بسته زنده به گور شدند
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
نخستین تصویر یکی از ۱۷۵ شهید غواص تفحص‌شده عملیات کربلای ۴

نخستین تصویر یکی از ۱۷۵ شهید غواص تفحص‌شده عملیات کربلای ۴






ما سینه زدیم بی‌صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم آنها دیدند

ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند


میلاد عرفان‌پور

 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
مسیر تشییع شهدای غواص اعلام شد

مسیر تشییع شهدای غواص اعلام شد

شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی درباره تشییع شهدا در روز سه شنبه اطلاعیه ای صادر کرد.

در این اطلاعیه آمده است: تشییع 270 شهید تازه تفحص شده دوران هشت سال دفاع مقدس برروی دستان مردم شهید پرور و شعارهای ضد استکباری؛ سه شنبه 26 خرداد مصادف با پنجاهمین سالگرد شهادت سربازان اسلام و پیشگامان مبارزه با امریکا انجام می شود.

مراسم تشییع پیکر پاک و مطهر 270 شهید تازه تفحص شده ، روز سه‌شنبه 26 خرداد ماه از ساعت 16 (4 بعد از ظهر) از میدان بهارستان به‌سوی معراج الشهدای تهران واقع در خیابان بهشت انجام خواهد شد.

شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی به همین منظور با صدور اطلاعیۀ فراخوان و دعوت عمومی از ملت همیشه در صحنه و شهید پرور به ویژه مردم مؤمن و قدرشناس تهران دعوت می کند که در ایام پایانی ماه شعبان المعظم و در آستانۀ فرارسیدن ماه رمضان المبارک ، با حضور گسترده ، با شکوه و معنوی خود در مراسم وداع و تشییع پیکر پاک و مطهر این شهیدان گمنام دفاع مقدس و فرزندان برومند حضرت امام خمینی « ره » و جوانان غیور این آب و خاک، بار دیگر ضمن زنده نگه داشتن نام و یاد و راه و آرمان های والای شهیدان با شهدا و امام شهیدان تجدید میثاق کنند.

مسیر تشییع پیکر این شهیدان گمنام در روز سه شنبه ، از میدان بهارستان (مقابل درب غربی مجلس شورای اسلامی ایران)، خیابان شهید مصطفی خمینی، چهار راه سرچشمه ، خیابان امیر کبیر، میدان امام خمینی (ره)، خیابان امام خمینی (ره)، خیابان شهید فیاض بخش، خیابان وحدت اسلامی، خیابان بهشت به سمت معراج شهدا خواهد بود.

این مراسم روز سه‌شنبه 26 خرداد ماه که مصادف است با سالروز شهادت 4 تن از سربازان اسلام و پیشگامان مبارزه با استکبار وکاپیتولاسیون آمریکا، یعنی شهیدان بخارایی، امانی ، صفارهرندی و نیک‌نژاد ؛ برگزار می گردد.

در ضمن در شب قبل از مراسم تشییع؛ مراسم شب وداع دانشجویی ، دوشنبه 25 خرداد در محل دانشگاه تهران و با حضور ابدان مطهر بیست تن از شهیدان تازه تفحص شده در مسجد دانشگاه تهران به همت بسیج دانشجویی برگزار خواهد شد.
 

محمد ساوه

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مربوط به مسابقه(نوشته از ارسال کننده )

مربوط به مسابقه(نوشته از ارسال کننده )

اول که این خبر را شنیدم،کمی تأمل کردم...
مگر میشود...
مگر میشود این همه سیاهیه قلب....
مگر میشود این همه گل را یکجا زنده به گور کرد....

چه کردند با این جوانان...
ما چه کردیم با آنها؟
ما چه کردیم با راهشان؟
ما چه کردیم با حاصله تلاش هایشان؟

یاد گرفته ایم ،هرجا حرف از دلنوشته برای شهدا میشود،بنویسیم شهدا شرمنده ایم...
و دیگر هیچ...فقط شرمنده ایم..
فرصته ادامه دادنه راهتان را هم نداریم...

خودم را لحظه ای جای یکی از این شهدا گذاشتم...
دوستانم را با دستان بسته روی هم تلنبار کردند داخله یک گودال....
پرت کردند....
بعد خاک...
خاک و خاک و خاک...
به چه فکر میکردم در آن لحظه؟

مادر.....
چقدر رنج کشیدی برایش...
چقدر آرزو داشتی برایش...

فدای مرامت مادر...
مادره شهید چه گفت؟
امانتی خد را پس دادم...
خدا قبول کند...


و در آخر:
پایانه مأموریته 175 سرداره غواص....
انتقال به بایگانی
خدا قوت....:gol:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا کندامروز
هیچ مادری به استقبال نیاید. ..
قیامت میشود
مادر آغوش باز می کند
دستها بسته اند
حسرت در آغوش کشیدن را چه کند؟
.....عجب حکایتی است امروز


IMG-20150616-WA0000.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
تقدیم به مادران شهدای غواص



بازهم شکر خدا داغ شما شیرین است
داغ سخت است ولی اوج مصیبت این است:

فرض کن فرض! فقط فرض کن این مسئله را
پیش نعش پسرت گوش کنی هلهله را

فرض کن خشک شود روی لبت لبخندت
ارباً اربا بشود پیش خودت فرزندت

بگذارید بگویم که چه در سر دارم
اصلاً امروز تب روضه ی اکبر دارم ...
 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
جای ماهی کجاست؟ در دریا
پس چرا زیر خاک‌ها بودند؟
ماهی و خاک! قصه تلخی است
کاش در آب‌ها رها بودند

دست بسته به شهر آوردند
صد و هفتاد و پنج ماهی را
ماهی و دست بسته زیر خاک!
من نمی فهمم این سیاهی را
.
.
 
آخرین ویرایش:

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
مربوط به مسابقه(نوشته از سایر منابع)

مربوط به مسابقه(نوشته از سایر منابع)

در رثای بازگشت پیکر 175 غواص شهیدی که در عملیات کربلای 4 با دستانی بسته زنده به گور شدند!!!
متن زیر وام گرفته از دوستی نادیده (حسن غلامعلی‌فرد) برای بزرگداشت مقام آن دُردانه ها و گوهران شب چراغ است.
ـــــــــــــــــــــــــ
من بيشتر از همه می‌توانستم نفسم را نگه دارم. محمد که شوخ‌تر از همه بود می‌گفت «تو هنوز کپسول اکسيژنت آکبند مونده» گاهی که با بچه‌ها نفس‌مان را حبس می‌کرديم تا ببينيم کدام يکی ريه‌هايش قوی‌تر است آخرين نفری که نفسش را رها می‌کرد من بودم، برای همين شده بودم پای ثابت تمام عمليات‌هايی که اختفا و سکوت لازمه‌ی‌شان بود.
«مرگ توی آب مثل‌ِ شهادته، پس شهادت توی آب ديگه نور علی نوره» اين را علی گفته بود. اصلا برای همين غواص شده بود. محمد می‌گفت: «علی مثل ماهيه، خشکی بهش نمی‌سازه، اگه علی نفس‌ِ تو رو داشت بايد با مصيبت از آب درش مياورديم» علی اهل دجله بود، بچه‌ی شط. می‌گفت فاو و مجنون جزيره نيستند، آدمهایی‌اند که مسخ شده‌اند، توده‌ای آدمند که به شکل جزيره در آمده‌اند. می‌گفت «کسی که توی آب جنوب بميره می‌شه تکه‌ای از مجنون»

حالا همه‌مان دراز کشيده‌ايم کنار هم. قرار بود در اعماق آب باشيم. قرار بود وقتی از آن پايين سرمان را بالا می‌گيريم نور خورشيد را ببينيم که شکن‌شکن شده و روی موج‌ها می‌رقصد. قرار بود برای دختر سه‌ساله‌ی محمد گوش‌ماهی و سنگ‌‌های رنگی جمع کنيم.
بوی خاک پيچيده توی دماغم. دراز به دراز ما را خوابانده‌اند کنار هم. دست‌های‌مان را بسته‌اند. نگاهم را می‌چرخانم سمت علی. شبيه ماهی‌ای که از تُنگ بيرون افتاده مدام تقلّا می‌کند. دلم ريش می‌شود. نگاهم را از علی می‌دزدم و می‌چرخم سمت محمد. صورتش روی زمين است. روی چهره‌ی بی‌رمقش هنوز ته‌مانده‌هايی از شوخی هست، می‌گويد «قسمت نشد توی آب شهيد شيم...» صدای بولدوزر می‌پيچد توی سرم.
حالا شروع کرده‌اند به ريختن خاک. نفسم را حبس می‌کنم. محمد فرياد می‌زند «ديوونه نفست رو حبس نکن، اينطوری بيشتر زجر می‌کشی...» ديگر صدايش را نمی‌شنوم. خاک رفته توی دهان و گلويش. علی و محمد هر دو کنار منند. تکان‌ خوردن‌هايشان را زير خاک حس می‌کنم. سينه‌ام سنگينی می‌کند. لايه‌های خاک بيشتر و بيشتر می‌شوند. بدنم شروع می‌کند به خارش. سنگينی خاک دارد دنده‌هايم را خرد می‌کند. علی و محمد ديگر تکان نمی‌خورند.

قرار بود توی آب بميريم، يعنی اينطور فکر می‌کرديم. اما نه اينکه غرق شويم يا توی آب خفه شويم. علی می‌گفت «آب ما رو خفه نمی‌کنه، چيزی که ما رو می‌کشه خاکه، خاک» حالا هم داريم زير خروارها خاک خفه می‌شويم.

نمی‌دانم چشمانم بازند يا بسته، اما می‌سوزند. هر چه سعی می‌کنم مزه‌ی آب را به ياد آورم نمی‌توانم. فکرم می‌رود سمت محمد و علی. علی لابد تا الان شده تکه‌ای از مجنون. محمد هم شده است سنگی رنگی در دستان دخترش. شايد هم آنها هم مثل من هنوز نفس‌شان را نگه داشته‌اند... ماهی‌ای که بيشتر از بقيه زنده بماند بيشتر زجر می‌کشد، اينطوری شاهد مرگ باقی ماهی‌هاست....

من اما... هنوز نفسم را حبس کرده‌ام!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
مربوط به مسابقه(نوشته از سایر منابع)

مربوط به مسابقه(نوشته از سایر منابع)



نِنه‌ش میگفت بُواش قنداقه شو دید
رو بازوش دس کشید مثل همیشه
می‌گفت دِستاش مثه بال نِهنگه
گِمونم ای پسر غِواص میشه

نِنه‌ش میگفت: همه‌ش نزدیک شط بود
میترسیدُم که دور شه از کنارُم
به مو‌ میگف : نِنِه میخام بزرگ شُم
بِرُم سی لیلا مرواری بیارُم

نِنه‌ش میگفت نمیخاستُم بره شط
میدیدُم هی تو قلبُم التهابه
یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط
نفس ،مو بیشتِر از جاسم تو آبه

زِد و نامردای بعثی رسیدن
مثه خرچنگ افتادن تو کارون
کِهورا سوختن ،نخلا شکستن
تموم شهر شد غرقابه ی خون

نِنه‌ش میگفت روزی که داشت میرفت
پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد
مو‌گفتم :بِچِه‌ای...لبخند زد گفت:
دفاع از شط شناسنامه نمیخواد

رفیقاش میگن : از وقتی که اومد
تو چشماش یه غرور خاص بوده
به فرمانده‌ش میگفته بِل بِرُم شط
ماها هف پشتمون غِواص بوده

نِنه‌ش میگف جِوونِ برگِ سِدرُم
مثه مرغابیای خسته برگشت
شبی که کربلای چاار لو رفت
یه گردان زد به خط یه دسته برگشت

نِنه‌ش میگفت‌: چشام به در سیا شد
دوای زخم نمک سودُم نِیومد
مسلمونا دلُم میسوزه از داغ
جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد

عشیره میگن از وقتی که گم شد
یه خنده رو لب باباش نیومد
تا از موجا جنازه پس بگیره
شبای ساحلو دمّام میزد

یه گردان اومده با دست بسته
دوباره شهر غرق یاس میشه
ننه‌ش بندا رو ‌وا میکرد باباش گفت:
مو‌گفتم ای پسر غِواص میشه

حامد_عسکری



 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
مربوط به مسابقه(نوشته از ارسال کننده )

مربوط به مسابقه(نوشته از ارسال کننده )

یک روز که عاشق شدی میفهمی...
یک روز که دل دادی، میفهمی...
یک روز...
میفهمی...
لذت نفس هایی را که برای او نمی کشی!

یک روز که از خاک جدا شدی، میفهمی...
لذت پرواز با بال های بسته را

یک روز که خاکی شدی! میفهمی، میبینی
طرح لبخندهای حک شده بر دل خاک را!

اینک که طعم آزادی را میچشی، میفهمی
حسرت دست های بسته را!

*****

نگاه، انتظار، تلاطم، موج، خاک...
و خاک، و خاک...
و دریایی که مهمان خاک شد...
وه که چه افتخاری دارد میزبان دریایی چون تو بودن...

دلت دریا بود...
والا صدف خاکی این زمین سنگ را چه به مرواریدی چون تو.

*****

و مادر...
قیام کنید به پای آسمان...
قیام کنید به احترام آغوشی که برای دست های بسته باز شد...

نگاه که میکنی مادر
تب خورشید تازه می شود...
مگر می شود؟...
اینهمه داغ؟...
اینهمه انتظار....
و سکوت؟ و نگاه؟...

بتکان مادر...
لباس های خاکی ماهی سرخت را...
ببوس مادر...
قرص ماه شبهای زندگیت را...

و باز کن...باز کن...
گره از بال های پرواز این دریا...
که این گره تنها به دست تو باز می شود...

این دستهای بسته در انتظار پرواز از آغوش تواند... مادر...


بیا...کمی نوازش کن...
کمی نازش را بخر...
جوانت هنوز بوی انتظار دست های تو را دارد...

*****

و ما ایستاده به قامت...
به احترام دریاییه دلتان...
به عظمت آسمانیتان...
هستیم...
هستیم...
اگر هزار قفل بر دستانمان است...
اگر پایمان هنوز بر خاک می لرزد...
اما،
هستیم...
به جوانیتان سوگند...پای شما می مانیم...
دل دریاییتان قرص...
دل مادر، قرص...
ما می ماینم...
پای این عهد...
و شاهد این پیمان...
مروارید اشک های مادر...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
مربوط به مسابقه(نوشته از ارسال کننده )

مربوط به مسابقه(نوشته از ارسال کننده )

همین که مرغ عشقی در قفس می ماند،
سخت است...
همین که نعش ماهی در انتظار دریا، روی آب ناامید تُنگ می ماند،
سخت است...
همین که دلت آغوش بخواهد و دستانت بسته باشد،
سخت است...
همین که دلت تنگ باشد و صدای فریاد دلت را سکوت سنگین خاک فرا میگیرد،
سخت است...
...
عاشقی، همیشه سخت است

گاهی عشق بازی دستان بسته می خواهد!
گاهی تب سرد دل خاک می خواهد
نفس های کم کم حبس شده در گلو می خواهد...
گاهی عاشقی، به دلِ خاک زدن می خواهد!
نگاه سنگین و ناامید میخواهد...
و در پایان، لبخند میخواهد
اصلا عشق بازی، هنر میخواهد...

شهادت، عشق بازی مردان خداست...
((شهادت هنر مردان خداست))



یاد عاشقای واقعی بخیر...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

F.A.R.Z.A.D

متخصص مباحث اجرایی معماری , متخصص نرم افزار Archi
کاربر ممتاز
مربوط به مسابقه(نوشته از سایر منابع)

مربوط به مسابقه(نوشته از سایر منابع)

با شما هستند فرزندان این بوم کهن
با شما هستند، آری با شما!
با شما مردم ، بسیجی، کارگر
با شما مسئولِ از ایشان بی خبر
***
دسته های بسته شان پیغام بود
آه تکرار همان فریاد بود
یادم آوردند ایشان باز یاد
روزگار شیعه پر تکرارباد
***
«قصۀ تلخی است، ماهی ها و خاک؟! »
ماهیان تشنه لب، کشتن به خاک
نینوا هم از عطش بی تاب بود
غرق آب امّا ، گمانم خواب بود
***
حضرت ارباب عزت آفرید
تشنگی ، تحریم ، موجی شد پدید
عشق چون تنهایی ارباب دید
دست و پا بسته ، تلظی را خرید.
غر صحرایی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

olel_albab

مدیر تالار ریاضی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
مربوط به مسابقه(نوشته از سایر منابع)

مربوط به مسابقه(نوشته از سایر منابع)

Capture.jpg
چرا امدید ؟؟؟ الان چه موقع آمدن بود آخر؟داش مشتی ها آمدید به رخ بکشید که ما لب تشنه ،دست بسته ،شکنجه شده ،در گودال زنده به گور شدیم و به مولایمان پشت نکردیم؟؟شهدا با شما عهد می بندیم اگر بند بند استخوانهایمان را جلوی فرزندانمان جدا کنند ،اگر در آتش کینه اسرائیل بسوزیم ،اگر تکه تکه گوشتهای تنمان زیر دندان لیبرالیسم و فرزندان نا مشروعشان، تکفیری ها و منافقین جویده شود دست از یاری رهبرمان برنخواهیم داشت. " یا علی "
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]تفحصی تکان‌دهنده‌تر از کربلای 4[/h]
۱۷۵ شهید غواص و خط‌شکن روزی روزگاری در جنگ تحمیلی به آب‌زدند تا آزادگی را تجربه کنند و امروز با دست‌های بسته آمدند تا تاج آزادگی را بر سر ما نهند و از هر بندی و اسارت و تحمیلی رها کنند.


با لب‌های تشنه و خاک گرفته آمده‌اند تا ما را از سرچشمه معرفت سیراب کنند و احدی جرئت به تعرض نکند.
روایت صحنه تفحص این دلاوران چنان دل را به درد می‌آورد که حتی یکی از رزمندگان کربلای 4 اذعان می‌کند: تصور صحنه این شهدا و تفحص آن به‌نوبه خود ازنظر من به‌عنوان یک رزمنده که جبهه‌ها را به‌خوبی درک کرده‌ام، بسیار سخت‌تر از صحنه‌هایی است که ما دیدیم و تحمل کردیم. خبر تکان‌دهنده‌ای بود
غلامرضا آسمانی همزمان با وقایع اخیر و تفحص شهدای غواص خط‌شکن خاطره‌ای از کربلای 4 را به این سبک بیان می‌کند. وی می‌گوید: هرچند یگان منطقه ما غواص نداشت اما خبر تفحص شهدای غواص خط‌شکن با دست‌های بسته که گویا عده‌ای از آن‌ها حتی زنده‌به‌گور شده بودند، واقعاً تکان‌دهنده بود و خاطرات کربلای 4 صحنه‌های پس از عملیات و شهدای به خاک افتاده را جلوی چشمانم تداعی کرد و مرا به یاد لحظه‌های شهادت دوستان شهیدم در آن عملیات انداخت. تصور آن صحنه خیلی دل‌خراش است و حتی در تمام 8 سال دفاع مقدس این قضیه خیلی تکان‌دهنده بود. برای کسی مثل من که جنگ و جبهه را درک کرده و دیده بود، این موضوع همچنان سخت است، چه برسد به نسل‌های پس از 8 سال دفاع مقدس.
شبی که صحنه کربلا مجسم شد
غلامرضا آسمانی در ادامه به حضور خودش در کربلای 4 اشاره و خاطره آن شب را این‌گونه روایت می‌کند:

آن منطقه هموار و مسطح است. برای همین خاک‌ریزهای متعددی زده بودند و قسمتی را هم با آب بسته بودند. جلو رفتیم، واگن‌های قطاری که عراقی‌ها در خاک کرده بودند و به‌وسیله خاک آن را پوشانده بودند و با آجر، اطراف آن را دیوارچینی کرده بودند، رسیدیم. از هر واگن چند پله می‌خورد و وارد واگن می‌شد. همراه فرمانده وارد شدیم و فرمانده آنجا مستقر شد. شب عراق دوباره حمله کرد و چون منطقه مال خودشان بود به‌شدت آتش در آنجا می‌ریخت. گلوله‌باران و آتش شدید بود، به حدی که نمی‌توانستیم از قطار خارج شویم و خروج از واگن بی‌شک برابر با کشته شدن بود. تا صبح آنجا بودیم. با گرگ‌ومیش شدن هوا از سرعت آتشبار کاسته شده بود و توانستیم از پناهگاه خارج شویم و جلو برویم. به فرمانده پیشنهاد برگشت به عقب دادیم و او هم قبول کرد. در این شرایط که ظاهر امر نشان می‌دهد عملیات لو رفته است، عقب‌نشینی کنیم. وقتی از واگن خارج شدیم، دیدیم که تیربار دیشب به حدی زیاد بوده که باعث شده بود آجرهای روی سقف واگن‌ها، تماماً خورد و پراکنده شوند.


به حدی که به‌جرئت می‌توانم بگویم روی سقف واگن، 4 میلی‌متری بیشتر خاک، نمانده بود. طوری که اگر بگویم این گلوله‌باران تا حدود یک ساعت دیگر ادامه پیدا می‌کرد، حتماً سقف واگن‌ها سوراخ می‌شد و آتش به داخل قطار می‌آمد. واقعاً صحنه عجیبی بود. از لحظه‌ای که تاریکی آسمان به زمین سایه انداخت تا تلالو سپیده‌دم، همچون باران آتش تیر بر سر ما می‌ریخت. لطف خدا بود که این نبرد تا صبح بیشتر دوام نیاورده بود. فرمانده پیشنهاد داد قبل از برگشت یکسری به خط بزنیم، همین‌طور که داشتیم به سمت جلو می‌رفتیم که یک صحنه واقعاً عجیبی دیدم. به حدی از رزمندگان شهید شده بودند که راه نبود بین بدن‌ها پا بگذاریم و عبور کنیم.
دو شب قبل یعنی شب آغاز عملیات یک گردان به این منطقه آمده بود و به خاطر لو رفتن کربلای 4 توسط ماهواره‌های آمریکایی پس از جریان «مک فارلین»، بعثی‌ها توانسته بودند رزمندگان ما را قتل‌عام کنند. کاری هم از ما ساخته نبود و حتی نمی‌شد آنجا ایستاد چون گلوله می‌آمد و در همین لحظه پیام آمد هرکجا هستید عقب‌نشینی کنید و ما هم برگشتیم عقب. وقتی داشتیم برمی‌گشتیم آتش‌بار کم شده بود و آمبولانس‌ها وارد منطقه شده بودند. جنازه‌ها را جمع می‌کردند و اگر مجروح و زخمی بود مداوا می‌کردند.
به‌واقع می‌شود گفت که صحنه‌های کربلا را که بارنگ روغن بر بوم ایجاد می‌کنند، در این صحنه‌ها با خون بر خاک مجسم کردند و به‌عین می‌شد آن صحنه را احساس کرد. صحنه‌های ناگفتنی بود که کسی حتی در خواب هم تحمل دیدنش را نداشت.​

وقتی یک نفر از ما جدا شد
با دونفری که همراهم بودند، داشتیم از کنار خاک‌ریز برمی‌گشتیم که گلوله‌ای در نزدیکی ما منفجر شد به حدی نزدیک بود که با صدای انفجار، هر سه ما به زمین افتادیم. وقتی بلند شدم اثر از جراحات و صدمات در خودم ندیدم فقط به خاطر انفجار گیج بودم و چشمانم نمی دید. یکی، دو دقیقه‌ای طول کشید تا به خودم مسلط شدم .همراه من و فرمانده، یک پسر بسیجی بود به نام حامد. وقتی نگاه کردم دیدم حامد خونی افتاده است. حامد ترکش‌خورده بود و شهید شده بود. (حامد براثر اصابت ترکش، شهید شده بود).
فرمانده هم مانند من دچار موج انفجار شده بود. بلند شدیم و دیدیم کنار سنگر چند تا رزمنده دیگر نشسته‌اند . یکی از آن‌ها ناله می‌کرد و دستش را روی صورتش گرفته بود، دست و صورتش پرخون شده بودند. ترکش به چشمش اصابت کرده بود و چشم را از حدقه خارج کرده بود. چفیه‌اش را از دور گردنش باز کردم و سرش را بستم. در همین حین یک آمبولانس هم آمد. آمبولانس را نگه داشتیم و این بسیجی را به همراه رفیقمان که شهید شده بود گذاشتیم داخل آمبولانس. شاید حدود ده تا پانزده جنازه شهدا روی‌هم در داخل آمبولانس بود. سه نفر بودیم و شدیم دو نفر و به راهمان ادامه دادیم تا رسیدیم به مقر اصلی خودمان و از بچه‌ها پرسیدیم عملیات شب گذشته چطور بود که خوشبختانه باوجود لو رفتن عملیات توانسته بودند خط دشمن را بشکنند.
به‌واقع می‌شود گفت که صحنه‌های کربلا را که بارنگ روغن بر بوم ایجاد می‌کنند، در این صحنه‌ها با خون بر خاک مجسم کردند و به‌عین می‌شد آن صحنه را احساس کرد. صحنه‌های ناگفتنی بود که کسی حتی در خواب هم تحمل دیدنش را نداشت. آن روز پیکر رزمندگان در خون غلتیده بر خاک افتاده بود؛ اما تصور صحنه این شهدا و تفحص آن به‌نوبه خود ازنظر من به‌عنوان یک رزمنده که جبهه‌ها را به‌خوبی درک کرده‌ام، بسیار سخت‌تر از صحنه‌هایی است که ما دیدیم و تحمل کردیم.

آنچه بر کربلای 4 گذشت

وی در انتها با رجوع به منابع عملیات کربلای چهار بیان می‌کند:
کربلای 4 نام عملیات نظامی نیروهای ایرانی در جنگ ایران و عراق است. این عملیات با رمز «محمد رسول‌الله» (ص) در محور ابوالخصیب به‌صورت گسترده در دی ۱۳۶۵ به فرماندهی سپاه انجام شد. در این عملیات ابتدا حدود ۱۵ هزار نفر از نیروهای ایرانی به رهبری گروهی از تکاوران و غواصان نیمه جنوبی دجله و نیمه شمالی اروندرود را پشت سر گذاشتند و با گذر از جزیره‌های ام‌الرصاص، ام‌البابی، قطعه ۲ و سهیل به خاک عراق واردشده و خط دفاعی حدفاصل سپاه سوم عراق در شرق بصره و سپاه هفتم در منطقه نزدیک شبه‌جزیره فاو را شکستند. بعدازآن حمله حدود ۶۰ هزار نیروی سپاه و بسیجی ایران به سمت مواضع عراق در ساحل شرقی شط العرب ادامه یافت. هنگامی‌که این نیروها حرکت به‌سوی بصره را آغاز کردند، ارتش ایران نتوانست آتش پشتیبان کافی را برای آن‌ها فراهم کند. آن‌طور که تاریخ‌نویسان جنگ ایران و عراق نوشته‌اند، وقتی این نیروها به استحکامات دفاعی عراقی‌ها شامل میدان‌های مین و سیم‌های خاردار هجوم آوردند، منطقه تبدیل به یک میدان کشتار شد. تا ۳۶ ساعت پس از آغاز عملیات حجم وسیع خساراتی که به ایرانی‌ها واردشده بود از حمله اشتباه آن‌ها به مواضع قوی و منظم دشمن حکایت داشت. نیروهای عراقی برای از بین بردن نیروهای ایرانی فقط از سلاح‌های مستقیم و توپخانه بهره نبردند بلکه هواپیماها و بالگردهای مسلح را هم علیه نیروهای بی‌سرپناه و آشکار در منطقه به کار گرفتند. بخش زیادی از نیروهای آبی‌خاکی ایران غرق شدند و ۱۲ هزار کشته و زخمی برای ایران برجا ماند. این عملیات با لو رفتن طرح عملیات پیش از آغاز آن توسط هواپیماهای آواکس، مسدود کردن حفر کانال در معبر اصلی محور و پر کردن آن با مازوت برای زمین‌گیر کردن نیروهای ایرانی به شکست نیروهای ایرانی منجر شد؛ شکستی که هنوز هم رزمنده‌های جنگ با تلخی از آن یاد می‌کنند.
صحنه‌های کربلا را که بارنگ روغن بر بوم ایجاد می‌کنند، در این صحنه‌ها با خون بر خاک مجسم کردند و به‌عین می‌شد آن صحنه را احساس کرد​

رقمی به این نزدیکی
گفتنی است که از زمان پایان جنگ ایران و عراق تابه‌حال، تعداد زیادی پیکر مفقودالاثرهای ایرانی پیداشده و به ایران بازگردانده شده است؛ اما آن‌طور که چند وقت پیش «ابراهیم رنگین»، مسئول ستاد معراج شهدای مرکز گفته بود: «بیش از ۱۱ هزار و ۶۰۰ خانواده مفقودالاثر در ایران وجود دارد که پیکر فرزندانشان را از جنگ تحویل نگرفته‌اند، اگر از این تعداد ۶۰۰۰ خانوار را کم کنیم که فرزندشان در همان سال‌های جنگ به‌عنوان شهدای مجهول در مزارهای مختلف به خاک سپرده شدند درنهایت رقمی در همین حدود نیز باقی می‌ماند که یا در خاک عراق یا در گورستان اردوگاه‌های اسیران ایرانی دفن شده‌اند که باید آن‌ها را تفحص کنیم و در صورت شناسایی به آغوش خانواده‌هایشان برگردانیم.»
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]مردانی با دستان بسته[/h]

یک روز ۱۷۵ نفر که داشتند زنده زنده زیر خاک دفن می‌شدند، وقتی خاک بر سر و صورتشان می‌ریخت دست نداشتند جلو صورت‌هایشان بگیرند، دستانشان را با سیم تلفن صحرایی که سفت و برنده است بسته بودند.


احمد یوسف‌زاده نویسنده کتاب «آن بیست و سه نفر» یادداشتی در پاسداشت مقام 175 شهید نوشته که در ادامه می‌خوانید:
«یک روز یک نفر دست نداشت. باعمود آهنی بر فرقش کوبیدند، اگر دست داشت می‌توانست جلو ضربه عمود را بگیرد ولی دست نداشت. از اسب که به زمین می‌افتاد لااقل اگر دست داشت با صورت به زمین نمی‌خورد ولی او باز هم دست نداشت.
یک روز دیگر 175 نفر که داشتند زنده زنده زیر خاک دفن می‌شدند، وقتی خاک بر سر صورتشان می‌ریخت دست نداشتند که جلو صورت‌هایشان بگیرند، دستانشان را با سیم تلفن صحرایی که سفت و برنده است بسته بودند.
این روزها همه جا نقل مظلومیت 175 غواص شهیدی است که پس از 30 سال تصمیم گرفتند خورشید حضور خود را به شب زدگانی که ما باشیم، نشان بدهند. پریچهرهای آسمانی آمدند و با همان دستان بسته قفل فراموشی از چشم‌ها و گوش‌های ما باز کردند تا ببینیم و بشنویم برای حفظ وجب وجب این مرز پرگهر خون دلها خورده‌ایم.
چه رعنا قامتان نازنینی دست از جان شیرین‌شان شسته‌اند تا چراغ مردانگی و فتوت در سرزمین شیعه خاموش نشود.
چند روزی است که کاربران شبکه‌های اجتماعی عکس‌های غم انگیزی به اشتراک می‌گذارند. عکس مردانی که با دستان بسته زنده به گور شده‌اند. این اتفاق تلخ و غم انگیز پیام شیرینی اما داشت. معلوم شد شهدا و میراث داران دفاع مقدس ما محبوب دل همه ایرانیان هستند. ملت ایران پس از کشف پیکرهای غواصان جوان، همه یکپارچه به احترام قهرمانانشان تمام قد ایستادند و بزرگی‌شان را ستایش کردند. در میان این ستایشگران ازهر فکر و سلیقه و تیپ و جایگاه اجتماعی دیده می‌شوند و این یعنی اینکه ملت اسطوره‌هایش را فراموش نخواهد کرد. یعنی اینکه قهرمانان وطن در مصادره هیچ تفکر و سلیقه سیاسی و طبقه اجتماعی نیستند. آنها بیرق‌های مردانگی هستند که راه رشادت و تقوا و وطن دوستی را به نسل‌های بعد از خود نشان می‌دهند.
بچه‌ها متشکریم که رخ نمایاندید و از کهف جبهه بیرون آمدید تا نشانه‌ای باشید برای سطوت و غیرت ایرانی. نامتان زمزمه نیمه شب مستان باد.​

روزگار هر از گاهی با نمایاندن چنین گنج‌هایی از دل زمین به دل‌های غافل ما تلنگری می‌زند که بیدار بمانیم و بدانیم زندگی و امنیت خود را مدیون مردان جوانی هستیم که با دست بسته به استقبال زجر آورترین مرگ‌ها رفتند تا ما امروز در ناامن‌ترین نقطه جهان شاهد امن‌ترین کشور دنیا باشیم و البته کمی هم شرمسار از اینکه درست همزمان با پخش تصاویر این اسطوره‌ها، اخبار تلخی از خیانت کسانی می‌شنویم که با نردبان نام این شهدا به بام قدرت رسیده‌اند و با دستان باز بیت‌المال مسلمانان را به انبان خود ریخته‌اند، بی‌آنکه از آن دست بسته‌های مظلوم شرمی بر وجود بی وجودشان عارض شده باشد.
بچه‌ها متشکریم که رخ نمایاندید و از کهف جبهه بیرون آمدید تا نشانه‌ای باشید برای سطوت و غیرت ایرانی. نامتان زمزمه نیمه شب مستان باد.
 

Similar threads

بالا