معماری با مصالحی از جنس دل

MEHRNOOSH.D

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگذر از این خانه...نگزار که بمیرم.
اینجا من نفس هایت را نفس کشیده ام و با هر نگاهت مست شده ام...
نگذر...
اینجا پر از توست ...هوایش درد گریه هایت را دارد...پنجره هایش برق چشمانت را و دیوارانش سنگینی تکیه ات را....
من ک هیچ...بروی خانه هم دیگر روح ندارد....نگذر...

((مکتوب))
3آبان 93
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در فنجان خالی میشوم
شبیه عابران خسته
مرا قورت میدهی و من
راه قلبت را پیش میگیرم
در قهوه ای که
به رگهایت جاری است!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر خنده دار است . .
شناسنامه ام را می گویم،امروز نگاهش میکردم...
صفحه وفاتش سفید است . . .!!! با اینکه سالهاست من مرده ام . . !!!!!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سالهــــــــــا دویده ام با قلبـــــــــی معلق و پایـــی در هــــوا!
دیگــــر
طــاقت رویاهــــایم تمــــــــــام شده است...دلــــــــــم رسیدن می خواهــــــد
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهے سکــــــــوت ، همان دروغ است !
کمـــے شیک تر، روشنفکــرانـه تر
و با مسئولیت کمتر !
خودت باش،
کسی هم خوشش نیومد…
نیومد…
که نیومد!
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غیــــــرت دارمــــــــ



روی خــــــــــــــاطراتمانـ !!!



بـــرای هـــر كســــی تعــــــریفشان نمــــیكنمـــــ...



تــــــــــــو فقـــــط مــــــــرد بــــــاش



و



انـــــــكارشـــــان نكـــــــن...
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عزیز ِ دلم

هنوز وقتـے آسمان ِ دلمـــ ابریست

لمس ِسبك ِ دستان ِ مهربانت را روے ِ مو هایمــ حس مـےكنمـــ

...

تو هنوز با تمام ِ نبودنت

تنها پناهگاه ِ من از این آدمهایـے ...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به جرم وسوسه…
چه طعنه ها که نشنیدی حوا…!
پس از تو…
همه تا توانستند آدم شدند…!
چه صادقانه حوا بودی…
و چه ریاکارانه آدمیم!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت
صداقتت را میگذارند پای سادگیت
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت
و وفاداریت را پای بی کسیت
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت
میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرنده ای که بال و پرش ریخته باشد مظلومیت خاصی دارد !
باز گذاشتن در قفسش توهینی است به او !
در قفس را ببند تا زندان دلیل زمینگیر شدنش باشد نه پر و بال ریخته اش !
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهایی

تنهایی

تنهـــــــــــايى هم مد شده!
همه به هم خيانت مى كنند وبعد داد ميزنند كه تنهــــــــــايم!
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلــتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . !


یـــــکــــ دل . . . ! یـــــکـــ آســـمــــان


یـــــکــــ بــــغـــض


و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده



بـــــه هــــمــــیــــن ســادگــــی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺗﻮ ﻣـــﯽ ﺩﺍﻧﯽ..
ﺣﺘــﯽ ﺍﮔﺮ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ...
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮ ﺍﻡ !
ﺣﺎﻻ ﺑﺒﯿـــﻦ..
ﻧﺒـــﻮﺩﻧﺖ ،
ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ....!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آن هنگام که بهانه ای ندارم برای نوشتن از تو
هر چه آه درسینه دارم بر لب روانه می کنم
برای پرواز قاصدک ها...
به این امید که شاید
یکی از آن ها بدستت برسد !

 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرام آرام می بوسمت
.
.
.آنقدرآرام که... جای بوسه هایم روی تمام تنت جا بماند......
بگذار همه بدانند
.
.
آغــــــــــوش تو تنها قلمرو من است.......

 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بهم گفت کمى از حال و روزت بگوو من سکوت کردم و سکوت کردم و سکوت کردم ،اونقدر سکوت کردم که مطمئن شدم چیزى رو از قلم ننداختم !

 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلم گرفته است... دلم به اندازه‌ي تمام آدم‌ها گرفته است...
ساز زندگي كوك است، خورشيد آن بالاها مي‌رقصد، زمين بي وقفه مي‌چرخد و هنوز هم روز،شب مي‌شود و شب، روز...
هيچ چيز كم نيست،به جز.... ونمي‌دانم «من» كجاي اين زندگي ايستاده‌ام...
اين روزها، همه چيز اين دنيا برايم معماست...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگاهت هر قدر هم که دور باشد ، آرامم میکند . . .
و آوایی آمدنت را در گوشم زمزمه . . .
چقدر رسیدنت را دوست دارم . . .
آغوشم در ازدحامِ سرمای تنهایی . . .
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته است... دلم به اندازه‌ي تمام آدم‌ها گرفته است...
ساز زندگي كوك است، خورشيد آن بالاها مي‌رقصد، زمين بي وقفه مي‌چرخد و هنوز هم روز،شب مي‌شود و شب، روز...
هيچ چيز كم نيست،به جز.... ونمي‌دانم «من» كجاي اين زندگي ايستاده‌ام...
اين روزها، همه چيز اين دنيا برايم معماست...

پروانه‌ها در پیله دنیا را نمی‌فهمند
تقویم‌ها روز مبادا را نمی‌فهمند

مثل همه، ما هم خیال زندگی داریم
اما نمی‌دانم چرا ما را نمی‌فهمند

هر روز سیبی در مسیر آب می‌آید
دیگر نیا این شهر معنا را نمی‌فهمند

این مردمان مانند اهل کوفه می‌مانند
اندازه یک چاه مولا را نمی‌فهمند

اینجا سه سال پیش دستِ دارمان دادند
این قوم، درد اینجاست؛ اینجا را نمیفهمند

چاقو به‌دست مردم هشیار افتاده
دیدار یوسف با زلیخا را نمی‌فهمند

از روز اول با تو در پرواز دانستم
پروانه‌ها در پیله دنیا را نمی‌فهمند


.....
..
.
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گــوش کــن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گـــوش کــن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظهء باریدن را گوئی منتظرند
لحظـه ای …
و پـس از آن، هیــچ.
فروغ فرخزاد
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ه هـمـان سـادگـی
کـه کـلاغ ِ سـالـخـورده
بـا نـخـستـین سـوت ِ قـطـار
سقـف واگـن مـتـروک را
تـرک می گـویــد
دل ،
دیـگــــر
در جـای خـود نیـسـت
بـه همـیـن ســادگـی !
 
بالا