یک عروسک با موهای چتری قرمز و دامن_چین_چین ، برای یک زن هفتاد ساله هیچ جذابیتی ندارد. حتی اگر آن عروسک آرزوی هفت سالگی همان زن بوده باشد.
پسر بچه ای که برای جشن_تولد هشت سالگی اش، منتظر ماشین کنترلیِ مشکیِ پشت ویترین عباس آقا بود، با گرفتن آن ماشین در روز تولد پنجاه و هشت سالگی اش نه تنها خوشحال نمی شود، بلکه این اتفاق برایش شبیه به یک شوخی زشت و بی مزه است!
آن عروسک و آن ماشین در گذر زمان بیات می شوند... بی خاصیت می شوند.
گلی که از خشکی پژمرده، اگر تمام اقیانوس_آرام را هم به پایش بریزند، دیگر سر راست نمی کند.
همه چیز تاریخ_انقضا دارد.
تاکید می کنم... همه چیز!
مهربانی کردن هایتان را
دوست داشتن هایتان را
« دوستت_دارم » گفتن هایتان را
اگر به وقتش نگویید، اگر به وقتش نشان ندهید، بیات می شود. می شود همان شوخی زشت و بی مزه. نوشداروهایتان را قبل از مرگ به خورد سهراب های زندگی تان بدهید. قبل از آن که دیر شود. قبل از آن که بی خاصیت شود...