معماری با مصالحی از جنس دل

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “

چـه جمـلـه ای !

پــــُر از کـلیـشه …

پـــُـر از تـهـوع …

جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :

” ســرد اسـت “…

یـخ نمـی کنـی …

حـس نـمی کنـی …

کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه

چـه سرمایـی را گـذرانـدم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر گاه که فکر میکنم برخاسته ام پایم به جایی میخورد و میافتم

هر گاه که فکر میکنم که برخاستن کاری است بس دشوار

بر میخیزم وبه راهم ادامه میدهم

حالا بعد از یک بار دیگر به زمین خوردن برخاسته ام

گرد و خاک را از لباسم پاک میکنم

ساکم را بر میدارم و به راه می افتم

به همین سادگی
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است
با بر گ های مرده هم آغوش می کنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیت ، که مرا نوش میکنی
تو دره ی بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟






 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهایی
یعنی
ساعتها در تنهایی بنویسی
نه کسی بخواند
نه کسی حالت را بپرسد
نه کسی برایش مهم باشد حالت چطور هست
حتی ساعتها
گوشیش کنار اتاق فقط خاک بخورد
و خودش هم یه گوشه دیگه اتاق فقط
به سقف اتاقش نگاه کنه
تا زمان بگذره
و اون روز تنهایی
خودش تموم بشه
*نقل از یک نفر*
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می‌گویــنــد : نویسنده‌ها سیــــــگار می‌کشند...!
شاعرها هجـــــــران
نقاش‌ها تابــــلـــــو
زندانی‌ها حبس
دزدها ســَــــرک
مریض‌ها درد
بچه‌ها قــَد
و من
برای کشیدن،
نــفــــس‌های تـــو را، انتخــاب می‌کنم ...!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظاتی هست که هیچ چیز این زندگی قانعت نمی کند
و فقط و فقط نیاز به اندکی مردن داری !

حس رنگ زرد چراغ راهنمایی رانندگی رو دارم که هیچکی بهش “تـــــوجـــــه” نمیکنه !
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام، مستم

باز می لرزد دلم، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم

های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ

های نپریشی صفای زلفکم را دست و آبرویم را نریزی دل

لحظه دیدار نزدیک است ...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشق هر کس شدم او شد نصیب دیگری.....
دل به هر کس دادم او زد به قلبم خنجری.....
من سخاوت دیده ام دل را به هر کس میدهم.....
شرم دارم پس بگیرم انچه را بخشیده ام.....
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مثل همان بارانی بودم که با آن گریه می کنیم...
چه شباهتی دارم با باران.....
با من گریه میکردن....... با او خنده.....
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از من پنهان من عشقت را.....
میدانم عاشقش هستی.....درکت میکنم....
آخه خودمم عاشقم......
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چشمانم را به نابینایی میفروشم.....
تا
کسی را که دوست دارم با دیگری نبینم.....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روز اول پيش خود گفتم
دگرش هرگز نخواهم ديد
روز دوم باز مي گفتم
ليك با اندوه و با ترديد
روز سوم هم گذشت اما
برسر پيمان خود بودم
ظلمت زندان مرا مي كشت
باز زندانبان خود بودم ....


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی اوقات آنقدر فریاد داری که سکوت جوابیست به همه سوالات ذهنت!
نپرس چرا
خودت را ملامت نکن
دیگران را نیز همچنین
فقط سکوت کن...
و ...
خاموش و آهسته عبور کن
و دیگر پشت سرت را نگاه نکن
خستگی های دلت را چونان کوله بار همراهت با خودت ببر
و آن ها را به هیچ کس نده
پیش هیچ کس آه نکش ، که ز آه جان سوز تو دل دیگری هم بسوزد
فقط برو
آرام و خاموش
ساکت و استوار
خودت را به دست تقدیر بسپار
و بدان تاکنون نیز
گوی چوگانه تقدیره آن بزرگ ازلی بودی
پس باز هم سکوت کن و بر گذشته اشک مریز...





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام ترسم از اینه ...

که عاشق کسی بشم و...

تو برگــــردی.... !


كاش مى شد وقتى داري از تنهايى دق ميكني ،
دق كنى، ولى دل به كسى كه دلش گيره نبندى ...
اين دردش از همه ى دردا بدتره كه يه روز بفهمى كسي كه دل به دلش دادى دلش جايى گيره....
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلیییییییییییییییی بدهههههههههههه خیلییییییییییییییییی
كاش مى شد وقتى داري از تنهايى دق ميكني ،
دق كنى، ولى دل به كسى كه دلش گيره نبندى ...
اين دردش از همه ى دردا بدتره كه يه روز بفهمى كسي كه دل به دلش دادى دلش جايى گيره....
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفته بودی :

یا تو یا هیچکس!!!!

ولی من ساده انگار فراموش کرده بودم

که این روزها هیچکس هم برای خودش کسیست

…کسی حتی مهم تر از من ........
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بگو قطار بایستد
بگو در ماه ترین ایستگاه زمین بماند
بماند سوت بکشد ، بماند دیر برود
بماند سوت بکشد ، برود
دور شود
بگو قطار بایستد

دارم آرزو می کنم
می خواهم از همین بین راه
از همین جای هیچ کس نیست
کمی از کناره ی دنیا راه بروم

از جاده های تنها
که مردان بسیاری را گم کرد
مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند
و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید

می خواهم سوت
بزنم ، بمانم
زود بروم ، سوت بزنم ، دور شوم
کمی از این همه صندلی های پر دود
کمی از این همه چشم و عینک های سیاه

می خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم
می خواهم در ماه ترین ایستگاه زمین

در محرم ترین ساعات ماه
گریه کنم

می خواهم کمی دورتر از شما
کمی نزدیک
تر به ماه
بمیرم

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ایـن روزهــا

عجیـب دلـم بـچگـی مـی خواهـد …


/خستـه ام/


فـقط یـک قـلم لطـفاً …


می خواهـم خـودم را خط خـطی کنـم !



 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فـصـل امـتـحـانات ...

مــن جـز مـرور رنگ چشـــمــانت ........

و خـط کشـیــدن زیــر دلتنگــی هــایم ...

هــیــچ درســـی نـدارم....!!
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تو را هوای شهریور کلافه می کند، من را هوای تو.....
ببین خیال تو با من چه می کند......
تا سرماخوردگی به هوای خیالت گرم است،تمام روزهای سال شهریور است...
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
عطرها بیرحم ترین عناصر زمین هستن
بی آنکه بخواهی.....

می بردنت تاقعر خاطراتی که
برای فراموششان تا پای غرورت جنگیدی.....
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر از آن همه شیطنت و شلوغی خبری نیست ،
آنقدر به خاطره ضربدرهای جلوی اسمم چوب روزگار را خوردم
که تبدیل شدم به ساکت ترین شاگرد کلاس زندگی …

 

jhigol

عضو جدید
باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه...خانه ام کو؟خانه ات کو؟آن دل دیوانه ات کو؟؟؟
روزهای کودکی کو؟فصل خوب سادگی کو؟یادت آید روز باران؟گردش یک روز دیرین...
پس چه شد؟!دیگر کجا رفت؟!خاطرات خوب وشیرین
باز باران، بی ترانه،بی هوای عاشقانه،بی نوای عارفانه،در سکوت ظالمانه،خسته از مکر زمانه،غافل از حتی رفاقت،حاله ای از عشق و نفرت،
اشکهایی طبق عادت،قطره هایی بیطراوت،روی دوش آدمیت،می خورد بر بام خانه...
 
بالا