معماری با مصالحی از جنس دل

مریم.س

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در جلسه امتحانِ عشق

من مانده‌ام و یک برگۀ سفید!

یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی‌شود!

در این سکوت بغض‌آلود

قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!

و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد!

عشق تو نوشتنی نیست..

در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک قلب می‌کشم!

وقت تمام است.


برگه‌ها بالا...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالم را نميفهمم
بغض ميانه ي جانم خانه كرده
دليلش هم هنوز معلوم نيست
ام ار اي هم دليل اين همه بغض را معلوم نكرده
غمگينم مثل پاييز
مثل باراني كه سه روز باريد و درمان الودگي نشد
حالم مضمون شعر هاي ننوشته شده
نوع غمگيني بد خيم
دليلش وارونگي هواي نبودنت است
نيستي
ولي عطرت هست
نيستي
ولي باران هست
نيستي
ولي زمستان است
نيستي
ولي كلاهي كه هميشه قبل رفتنت سرم ميگذاشتي هست
تا سرما نخورم
نيستي
ولي
دليلش
وارونگي هواي نبودنت است
فقط پاييز ميفهمد
غم يك مرد تنها را.
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باید از محشر گذشت

لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست ،

گوهر روشن دل از کان و جهانی دیگر است ،

عذر میخواهم پری ...

عذر میخواهم پری ...

من نمیگنجم در آن چشمان تنگ ،

با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند ،

روی جنگلها نمی آیم فرود ،

شاخه زلفی گو مباش ،

آب دریا ها کفاف تشنه این درد نیست ،

بره هایت میدوند ،

جوی باریک عزیزم راه خود گیرو برو ...

یک شب مهتابی از این تنگنای بر فراز کوها پر میزنم،

میگذارم میروم ،

ناله خود میبرم ،

دردسر کم میکنم ...

چشمهائی خیره می پاید مرا،

غرش تمساح می آید بگوش ،

کبر فرعونی و سحر سامریست ،

دست موسی و محمد با من است ،

میرویم ، وعده آنجا که با هم روز شب را آشتیست ،

صـبـح چنـدان دور نیست ...

شهریار
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

راسـت مـیگن ، ، ،
آدما مـثـہ نوشـــتہ هـاشـــون نـیـسن...
مـثلا خوده مـــن ، ، ،
خـــیلــے بیـشـتـر از اون چـیـزے کـہ
ایـنجا میـنویسم ؛ ؛ ؛
دلم مـــیگیـرهہ . . . . .
خیلـــے . . . . .
 

مریم.س

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدمها می روند و یادشان می رود بگویند به کجا…؟

آدمها می روند و یادشان می رود برگردند …

و آدمها هیچ وقت ” آدم ” نمی شوند …!
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
دلت هوایم را خواهد کرد ... !

به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را ...

به یاد خواهی آورد خنده هایم را ...

به یاد خواهی آورد اشک هایم را ...

به یاد خواهی آورد حرف هایم را ...


مطمئنم در آن لحظه در دلت می گویی :

من تو را می خواهم...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کاش میشد
گاهی بجای یکرنگی
با انها که ارزش یکرنگیم را نداشتند
مثل خودشان دورنگ بودم
تا اینگونه میتوانستم همیشه یک رنگ بمان
بی انکه بترسم از کسی
تمام تلاشم را میکنم
تا یکرنگ باشم
اما در زمانه ای که یکرنگی جذابیتی ندارد
بهتر هست سکوت کرد اینگونه حداقل به جرم یکرنگی
نه فریبم میدهند و نه ترکم میکنند


آیناز
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


هیچ راهی پیشِ رویت نیست
لااقل
اگر می توانی برگرد
شاید
گنجشکی در باغ
چشم به راهِ تو باشد . .
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عاممهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

....
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خردکان عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوستآن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
چقـدرمحکـم احساس ِ دوست داشتن را مشت کرده ای

خود ِ تو هم باور نداری

که این مشت خالی ست . .

باز کن مشتت را

قول می دهم با هم تعجب کنیم !!!
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه سکوتی نه صدایی نه رهی نه ردپایی

توی این هوای دلگیر من اسیرم تو رهایی

با تو ای ستاره پاکم بی تو من اسیر خاکم

توی این کویر غربت تشنه موندم و هلاکم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
من از پیر شدن می ترسم؛
از ازدواج می ترسم.
مرا از تدارک سه وعده غذا در روز معاف کن،
مرا رها کن
از قفس بی رحم زندگی روتین و تکراری.
می خواهم آزاد باشم. می خواهم بیاندیشم،
می خواهم به همه چیز واقف باشم.
فکر می کنم دوست دارم خودم را
"دختری که دوست داشت خدا باشد" بنامم …
#سیلویا_پلات
----
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر وقت باران میبارد...
دلم یک پنجره ی باز میخواهد ...

یک فنجان چای داغ...
یک دوست که بشود دست انداخت دور شانه اش و با او رقص قطره ها را تماشا کرد ...
حرف زد... و عطر خاک باران خورده بپیچد توی اتاق...

اکنون باران می بارد...
پنجره ها بازند... من نشسته ام یک گوشه ی خانه...
فنجان چای کنارم...
تنها...

و صدای بازیگوشی قطره ها مدام توی سرم می پیچد...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پای پنجره افتاده ام
و پاهایم انگار
برای همیشه به خواب رفته اند

دیگر چه فرقی می کند
از کدام سمت کوچه بیایی
وقتی پنجره هم
رو به نیامدن تــــــو باز می شود

مثل همیشه دیر می رسی
و دستم را
وقتی می گیری
که زندگی
دست از مــــن کشیده است
 

امیدی

عضو جدید
من نامه ی بی نشانِ بر باد تو ام


آن خاطره ای که رفته از یاد تو ام


دل ها همه آباد ز آبادی تو است


دیریست که من خراب آباد تو ام




#بهروز_امیدی


@shortpoemomidi
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
??????
تو حق نداری
عاشقِ کسی بمانی که سالهاست رفته
تومالِ کسی نیستی که نیست
توحق نداری
اسمِ دردهای مزمنت راعشق بگذاری
می‌توانی مدیونِ زخم‌هایت باشی اما
محتاجِ آنکه زخمیَت کرده نه!
دست بردار
از این افسانه‌های بی‌ سر و ته که به نامِ عشق
فرصتِ عشق رااز تو می‌گیرد .

آنکه تو را زخمیِ خود می‌خواهد
آدمِ تو نیست
آدم نیست و
توسال هاست
حوای بی آدمی ...
حواست نیست .

افشين يداللهی
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر شبی که پروفایلت غمگین میشود حماقتم گُل میکند!
دستم مدام روی صفحه کلید میرود که برایت تایپ کنم...
+ درد و بلایت به جانم غصه ی چه چیزی را میخوری؟
بگو تا باهم بخوریم!
غصه هایم سر میخورد روی گونه هایم...
اخر مگر میشود
به کسی که دوستت ندارد امید بدهی و آرامَش کنی؟
اصلا اگر دوای دردش بودی که پشتش را نمیکرد و نمیرفت...
آخ از این دوست داشتنت که هر شب بلای جانم میشود...
اما اینبار هم درد و بلایت را به جانم میخرم جانانه من...
دستِ کم در عکس هایت برایم بخند!

المیرا دهنوی
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
پاییز رفت و نیامدی
بد نیست؟
برف آمد و نیامدی
عیب نیست؟
برنامه ات برای عید چیست؟

سیما امیرخانی
 
بالا