دنبال چیزی که مال تو نیست نرو
که مثل من دچار هنوز می شوی
من هنوز کنار پنجره می ایستم
غروب را نگاه میکنم
میان این همه آمدن و رفتن ها
هنوز منتظر آمدنش می مانم ...
دل که میگیرد
خواهی ، نخواهی
چشمانت به اعتراض سرخ میشوند
و تو خوب میدانی
این روزها از همیشه عاشق تری
و در هجوم ای کاشها خیس میشوی و
سکوت میکنی
که چشمانت معلوم حالت میشود
و خوب میدانی
این فاصله با هیچ اشکی پر نمی شود
حالا چقدر دوری روی خیالت مانده
درست مثل روزی که عاشق شدی
همه چیز طعم باران میدهد ...
به بی کسیهای هر کسی سر زدم
یک تو در زندگیش بود
سراغ بی کسیهای خودم را که گرفتم
درد بی رنگی بود و هیچ نبود
اشک بود و آسمان بود و
دردی که هیچ کس نفهمید
جز خودم ........
اینروزا من از روزگار میگذرم
یا روزگار از من
هر چی هست سخت میگذره
خیلی سخت
انتظار و انتظار
اینجا بارون غریبه بارید
خیلیم بارید
هنوز باهم آشنا نشدیم
خوب بارونی بود
اما غریبه س
خیلیم غریبه
گاهی زخمهایی در اعماق وجود آدم هست که هیچ التیامی برای آنها وجود ندارد...
زخمهایی عمیق که بدنه وجودت را به لرزه میافکنند... شاید در همه لحظات از آنها یادی نکنی... ولی آنها هستند... همیشه هستند... و تنها تلنگری کافی است تا زخمهایت سربازکنند... و تمام خاطرات تلخ و جانکاهت در قالب مروارید اشکهایت چون خونابهای از زخمی دردناک جاری گردند... و تو با هیچ قدرتی نمیتوانی جلوی قلیان آنها را بگیری میآیند و میآیند و ناگاه به خلسهای عمیق میروی ساکت و خاموش خیره میشوی و سکوتی سنگین و دردآور تو را فرامیگیرد بغضی دردناک گلویت را میفشارد و به سختی آن را فرومیخوری
دیگر نمی خواهی به هیچکدام آنها فکر کنی و آنگاه ... فقط خدا را شکر میکنی که از ابتدا بوده و هست و همه چیز را میداند و تمامی احساست را درک میکند. خدایا ممنونم که هستی
آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت و دوستش داشتم
سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم،
آبیِ آبی .. آبی به رنگ دریـا ..
و ناگهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که
سر تا پایش زرد بود .. زرد مثل نـور
من شنا نمی دانستم .
دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم .
و غرق شدم
در دریایِ آبی بیکران رویاها و کابوسها ! !