معماری با مصالحی از جنس دل

jhigol

عضو جدید
لب دريا، نسيم و آب و آهنگ،
شكسته ناله هاي موج بر سنگ.
مگر دريا دلي داند كه ما را،
چه توفان ها ست در اين سينه تنگ !
تب و تابي ست در موسيقي آب
كجا پنهان شده ست اين روح بي تاب
فرازش، شوق هستي، شور پرواز،
فرودش : غم؛ سكوتش : مرگ ومرداب !
سپردم سينه را بر سينه كوه
غريق بهت جنگل هاي انبوه
غروب بيشه زارانم در افكند
به جنگل هاي بي پايان اندوه !
لب دريا، گل خورشيد پرپر !
به هر موجي، پري خونين شناور !
به كام خويش پيچاندند و بردند،
مرا گرداب هاي سرد باور !
بخوان، اي مرغ مست بيشه دور،
كه ريزد از صدايت شادي و نور،
قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !
لب دريا، غريو موج و كولاك،
فرو پيچده شب در باد نمناك،
نگاه ماه، در آن ابر تاريك؛
نگاه ماهي افتاده بر خاك !
پريشان است امشب خاطر آب،
چه راهي مي زند آن روح بي تاب!
سبكباران ساحل ها چه دانند،
شب تاريك و بيم موج و گرداب!
لب دريا، شب از هنگامه لبريز،
خروش موج ها: پرهيز ... پرهيز ... ،
در آن توفان كه صد فرياد گم شد؛
چه بر مي آيد از واي شباويز ؟!
چراغي دور، در ساحل شكفته
من و دريا، دو همراز نخفته!
همه شب، گفت دريا قصه با ماه
دريغا حرف من، حرف نگفته!

 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مردمان شهر برای آزادی تابوت ساختند و برای عشق مرز … غافل از اینکه نه آزادی در تابوت جا می گیرد و نه عشق مرز می شناسد.
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دقایقی در زندگی هست که دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود که میخواهی او را از رویاهایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی !
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی تمام ورق های دستتان نشان می دهند که بازنده اید ، تنها راه پیروزی شکست قوانین است !
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیباترین عکس های دنیا در اتاق های تاریک ظاهر میشوند پس هر وقت در تاریکی زندگی قرار گرفتی بدان که خدا می خواهد از تو یک تصویر زیبا بسازد
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می گویی دوست دارم زیر باران قدم بزنم اما وقتی باران می بارد چتر به دست می گیری می گویی افتاب را دوست دارم اما زیر نور خورشید به دنبال سایه می گردی می گویی باد را دوست دارم اما وقتی باد می وزد پنچره را می بندی حالا دریاب وحشت مرا وقتی می گویی دوستت دارم
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قبـل از ایـن کـه عاشـقم شـوی

مـرا خـوب خـوب نگـاه کـن

مبـادا چیـزی از قـلم بیفتـد کـه بعـد هـا بـه چشمـت بیـایـد
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستت دارم ، همین ؛


این نه قابل محاسبه است نه قابل شمارش ،


حتی نمی توانی میزانش را تخمین بزنی !


بی انتهاست تا وقتی هستم تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی …
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کمي عوض شدم؛
ديريست از خداحافظي ها غمگين نميشوم؛
به کسي تکيه نميکنم .؛
از کسي انتظار محبت ندارم؛
خودم بوسه ميزنم بر دستانم ؛
سر به زانو هايم ميگذارم و سنگ صبور خودم ميشوم...
چقدر بزرگ شدم يک شبه !!!
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
یوقتایی هست داری گریه میکنی بعد یهو صدای پای مامانت میاد
اشکاتو پاک میکنی و بلند بلند میخندی
جوری که وقتی بهت رسید از خندت خندش میگیره
میگه چی شده چرا سرخ شدی
فقط میتونی بگی خیلی خندیدم اشکم در اومد :(
اینجور موقع ها حالت خیلی خرابه ...​
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیشه ای میشکند… یک نفر می پرسد که چرا شیشه شکست؟
یک نفر می گوید: شاید رفع بلاست،
دیگری می گوید: شیشه را باد شکست؟
دل من سخت شکست. هیچ کس هیچ نگفت.
از خودم می پرسم: ارزش قلب من ازشیشه یک پنجره هم کمتر بود؟
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم‌ها عطرشان را با خودشان مي‌آورند
جا مي‌گذارند و مي‌روند‌‌
آدم‌ها مي‌آيند و مي‌روند
ولي توي خواب‌هايمان مي‌مانند‌
‌ آدم‌ها مي‌آيند و مي‌روند
ولي ديروز را با خود نمي‌برند‌‌
آدم‌ها مي‌آيند خاطره‌هايشان را جا مي‌گذارند و مي‌روند‌‌

آدم‌ها مي‌آيند تمام برگ‌هاي تقويم بهار مي‌شود مي‌روند
و چهار فصل پاييز را با خود نمي‌برند‌‌
آدم‌ها وقتي مي‌آيند موسيقي‌شان را هم با خودشان مي‌آورند
و وقتي مي‌روند با خود نمي‌برند‌‌
آدم‌ها مي‌آيند و مي‌روند
ولي در دلتنگي‌هايمان‌‌ شعرهايمان‌‌
روياي خيس شبانه‌‌مان مي‌مانند‌‌‌
جا نگذاريد هر چه مي‌آوريد را با خودتان ببريد‌
به خواب و خاطره‌‌‌ي آدم برنگرديد .....
 
زندگی از دست ندادن لحظات است...

..............

شیشه پنجره را باران شست،
از دل تنگ من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست...


..............

من رفتم ولی تا ابد هستم...
:gol:



*نقل از یه نفر*


یکی که دیگه هیچوقت نمیتونه تو باشگاه باشه و...
مثه من...
تاپیک قشنگی داری کاش میشد دل آدما رو مثه یه معمار قشنگ ساخت...
اصلا بهتره مواظب دل آدما باشیم چون نمیشه دل شکسته رو از نو ساخت...:cry:

من رفتم ولی تا ابد هستم...
 
آخرین ویرایش:

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


دلـــــــــم میگـــــــــیرد

وقـــــــــــتـ ی مــــــــــــــــیدآنم

در دنـــــــــــــیآیِ بــــــــــ ه این بــــــــزرگی

هیچ دلـــــ ی نیســ ت کــ ه بـــرآیِ مـ ن تنـــگ شـــود...
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی از دست ندادن لحظات است...

..............

شیشه پنجره را باران شست،
از دل تنگ من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست...


..............

من رفتم ولی تا ابد هستم...
:gol:



*نقل از یه نفر*


یکی که دیگه هیچوقت نمیتونه تو باشگاه باشه و...
مثه من...
تاپیک قشنگی داری کاش میشد دل آدما رو مثه یه معمار قشنگ ساخت...
اصلا بهتره مواظب دل آدما باشیم چون نمیشه دل شکسته رو از نو ساخت...:cry:

من رفتم ولی تا ابد هستم...

:cry:
ممنونم ازت برام شعر گفتی
گلی هرچی بوده تموم شده دیگه هیچکی اون آدم سابق نیست :cry:
برگردو حضور داشته باش
بایدباشی
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﻣﯿﺮﻭﻡ …
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﻬﺎﯾﻢ …
ﺑﺎ ﻗﻠﺐِ ﻟِﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ …
ﺑﺎ ﻏُﺮﻭﺭِ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻡ …
ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ …
ﻧﮕﯿﺮﻡ .. ﺑﮕﯿﺮﻡ ..
ﻧﮕﯿﺮﻡ …
ﻧﺰﺩﯾﮏِ ﺻﺒﺢ ﺍﺳﺖ …
ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩﻡ …
ﻣﺸﺘﺮﮎِ ﻣﻮﺭﺩِ ﻧﻈﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝِ ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ !!
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “

چـه جمـلـه ای !

پــــُر از کـلیـشه …

پـــُـر از تـهـوع …

جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :

” ســرد اسـت “…

یـخ نمـی کنـی …

حـس نـمی کنـی …

کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه

چـه سرمایـی را گـذرانـدم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر گاه که فکر میکنم برخاسته ام پایم به جایی میخورد و میافتم

هر گاه که فکر میکنم که برخاستن کاری است بس دشوار

بر میخیزم وبه راهم ادامه میدهم

حالا بعد از یک بار دیگر به زمین خوردن برخاسته ام

گرد و خاک را از لباسم پاک میکنم

ساکم را بر میدارم و به راه می افتم

به همین سادگی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است
با بر گ های مرده هم آغوش می کنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیت ، که مرا نوش میکنی
تو دره ی بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟






 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهایی
یعنی
ساعتها در تنهایی بنویسی
نه کسی بخواند
نه کسی حالت را بپرسد
نه کسی برایش مهم باشد حالت چطور هست
حتی ساعتها
گوشیش کنار اتاق فقط خاک بخورد
و خودش هم یه گوشه دیگه اتاق فقط
به سقف اتاقش نگاه کنه
تا زمان بگذره
و اون روز تنهایی
خودش تموم بشه
*نقل از یک نفر*
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می‌گویــنــد : نویسنده‌ها سیــــــگار می‌کشند...!
شاعرها هجـــــــران
نقاش‌ها تابــــلـــــو
زندانی‌ها حبس
دزدها ســَــــرک
مریض‌ها درد
بچه‌ها قــَد
و من
برای کشیدن،
نــفــــس‌های تـــو را، انتخــاب می‌کنم ...!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظاتی هست که هیچ چیز این زندگی قانعت نمی کند
و فقط و فقط نیاز به اندکی مردن داری !

حس رنگ زرد چراغ راهنمایی رانندگی رو دارم که هیچکی بهش “تـــــوجـــــه” نمیکنه !
 
بالا