معماری با مصالحی از جنس دل

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم فقط بهانه تو را دارد !
تو مي داني بهانه چيست ؟
بهانه همان است که شبها خواب را از چشم من مي گيرد ٬
بهانه همان است که روزها ميان انبوهي از آدمها چشمانم را پيِ تو مي گرداند ٬
بهانه همان صبري ست که به لبانم سکوت مي دهد تا گلايه اي نکنم از نبودنت ...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درد

درد

هــر قلـبی "دردی" دارد ... فقــط نحوه ی ابراز آن متــفاوت است!
برخــی آن را در چشــمانــشان پنــ ـهــان می كنند و برخــی در لبــخنـدشان...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سکوت میکنم اینبار...

نه که بی پاداش بماند یگانگی دستانت

با این آسمان غریب ،

نه !

نه اینکه حرفی نداشته باشم

نه !

که ملایمت نگاهت

اندیشه ام را کوچ بدهد به سکوتی ناگذیر

نه !

واژه هم اینجا اندازه اش را گم میکند...

جایی نبود این مَجاز ِستان

این مجازه بازار

که دل ِ غریبت را بیاوری

بگذاری اش به امان رهگذری

به امید التیام .

.

.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم میخواست یکی رو داشتم بعضی وقتا که مردم خستم میکنن میومد
کنارمو دستاشو می گذاشت دوطرف صورتم زل میزد تو چشام
میگفت ؛ ببیـــــــــــــــن ..تو مـــــــــــــــنو داری .....
 

nayyerr

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مشرقی و مغربی را حسهاست
منصب دیدار حس چشم‌راست
صد هزاران گوشها گر صف زنند
جمله محتاجان چشم روشن‌اند
باز صف گوشها را منصبی
در سماع جان و اخبار و نبی
صد هزاران چشم را آن راه نیست
هیچ چشمی از سماع آگاه نیست
هم‌چنین هر حس یک یک می‌شمر
هر یکی معزول از آن کار دگر
پنج حس ظاهر و پنج اندرون
ده صف‌اند اندر قیام الصافون
هر کسی کو از صف دین سرکشست
می‌رود سوی صفی کان واپسست
تو ز گفتار تعالوا کم مکن
کیمیای بس شگرفست این سخن
گر مسی گردد ز گفتارت نفیر
کیمیا را هیچ از وی وام گیر
این زمان گر بست نفس ساحرش
گفت تو سودش کند در آخرش
قل تعالوا قل تعالوا ای غلام
هین که ان الله یدعوا للسلام
خواجه باز آ از منی و از سری
سروری جو کم طلب کن سروری
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اُفتاده دِرَختی که به خود میبالید / از داغِ تَبَر به خاکِ غَم مینالید

گُفتم چه کَسی به ریشه ات زَد گُفتا / آن کَس که به زیرِ سایه ام می خوابید . . .
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بعضی اوقات
چه خوب میشد یه غافلگیری میومد سراغت
انوقت همه چیز عالی میشد
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انسان حرفیست زده می شود ، خوانده می شود ، ترانه می شود ، به یاد می ماند …
ولی گاه ناله ایست که تنهاخاک خوب می فهمدش !
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطره

خاطره

کسی دراین سوز و سرما دستهایت را نمیگیرد.
درجیب بگذارشان،
شاید ذره ای خاطره ته جیبت مانده باشد که هنوز هم گرم است!
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.


خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!


 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کمـــــی دیر متولد شـــدم و تـــــــو ...
ســـــــــهم دیگری شـــدی ...
زود مـــیروم و در انتظارت خواهم مـــاند ...
شـــــاید در جهانی دیگر دنیــــایم باشی ....
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل بهانه گیر

دل بهانه گیر

بــــــهانه گـــــــیر زبــــــــــان نفهم

دلـــــــــــم را مـی گویـــــــــــــم

آخــــــــر تــــو را از کـــــــجا برایش بـــــــــیاورم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﮐﻪ ﻣﯽﺭﻭﯼ
ﺩﺭ ﭼﺸﻢﻫﺎﺕ، ﺩﺭ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦَﺕ ﭼﻪ ﻣﯽﺑﺮﯼ ﺩﺧﺘﺮ؟
- ﻫﺰﺍﺭ ﺷﯿﺸﻪ ﺷﺮﺍﺏِ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻭُ
ﺩﻭ ﻟﯿﻤﻮﯼ ﺭﺳﯿﺪﻩ !
- ﺁﻩ ﮐﻪ ﺷﻬﺮ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﻨﮓ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ !
‏( ﺭﺿﺎ ﮐﺎﻇﻤﯽ / 90 )
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی اوقات
در میان باران
دو نفره قدم زدن
لذت بخش میشود
اما گاهی
بهتر هست
دست خودت را مشت کنی
و نگذاری
کسی دستت را بگیرد
مگر کسی که
دوستت دارد
و از سر دوست داشتن
دستت را بخواهد بگیرد
نه چیز دیگر
مگر کسی که حقیقتا قلبش
از ان تو باشد
a.m
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غروب

چشم هایت راببندو.....

به من فكر نكن

به این كه

كنار بخاریی كه بی تو سردش است

چای می شوم و از دهن می افتم


غروب كه شد...

چشم هایت راببند وبه این فكر كن...

من

روی شانه های چه كسی سنگینی می كنم

قرمزی چشم های خورشید

ربطی به مرگ من ندارد.
 
بالا