معماری با مصالحی از جنس دل

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست / گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل / تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادت ای دوست بخیر ! بهترینم خوبی ؟ خبری نیست ز تو ؟
دل من میخواهد که بدانی بی تو ، دلم اندازه دنیا تنگ است
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میشه تنهایی بازی کرد
میشه تنهایی خندید
میشه تنهایی سفر کرد
ولی خدایی خیلی سخته تنهایی
تنهایی را تحمل کرد …!
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظه هایم نازنیند، وقتی حضور نازنین تو را دارم!
چگونه دم از تنهایی توانم زد وقتی که لحظه لحظه ی عمرم آکنده از عطر حضور توست؟!
نه! من تنها نیستم! این تنهایی من است که تنهاست!
 

ziba 22

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهای تنهایم وباز هم تنهایی ...
ودستانی پر از عجز و نیاز
ای روشنی بخش زندگی
و ای شنیدار شکوه‌های پنهانی
اگر تو روی برگردانی به که توانم گفت حرفایی که به هیچ کس نمیتوان گفت!؟؟
 

ziba 22

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اهل کوچه رفتند ولی ما ماندیم
حقمان هست اگر بیکس و تنها ماندیم

هیچ تقصیر کسی نیست اگر رنجوریم

روشنی هست،
خداهست،
فقط ما کوریم

 
آخرین ویرایش:

ziba 22

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدای من؛

مردم همه شکر نعمت های تو را می کنند؛

اما من، شکر بودنت؛

تو نعمت منی ......
 

ziba 22

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خطا از من است ، می دانم …
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نعبد “
اما به دیگران هم دلسپرده ام
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین “

اما به دیگران هم تکیه کرده ام

اما رهایم نکن

بیش از همیشه دلتنگم

به اندازه ی تمام روزهای نبودنم …
خدایا ؛؛ رهایم نکن .....
 

ziba 22

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دل آدما،

شیشه نیست که روی آن ” هــــــا ” کنیم

بعد با انگـــشت قــــلب بکشیم و

وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم و کیـــــف کنیم !!!

رو شیشه نـــازک دل آدمـــا اگـــه قلبـــــــــی کشیدی

باید تا تهش پـــــــاش وایســــتی …
 

ziba 22

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كاش بودنها را قدر بدانيم

به خـــــدا قسم

نبودنها

همين نزديكيهاست . . . !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه حـرف


بی ربـطیست


کـــه مــرد


گریـــه نمــی کند !


گاهـــی آنقدر بغــــض داری ...


کـــه فقـــط


بایــد مـــرد بــاشـی


تـا بتوانی گریـــه کنـــی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ازدحام شهر خفه ام میکند
هیچکس
نگاهی به جلوی پایش نمیکند
اخر همه به اسمان نگاه میکنند
جایی که جایگاهشان نیست
*نقل از یک نفر!*
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش باران بگیرد …

کاش باران بگیرد و شیشه بخـار کند…

و من همه دلتنگی هایم را رویش “ هــا ” کنم…

و با گوشه آستینم همه را یکباره پـاک کنم …

و خــلاص…



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیگذرد این روزها

این روزهاكه سنگین ایستاده اندساكن

مثل زالو

چسبیده اندبه بخت به تقدیرم

و من

چه ساده لوحانه هر بارتكه ای از

امیدم را میكارم

شاید

بار بدهد

زندگی بدهد

و روز دیگر.......................................... .............یاز راه برسد

....

 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه در دنیا کسی را دارند برای خودشان:
خسرو و شیرین
لیلی و مجنون
ویس و رامین
پیر مرد و پیرزن
“تو” و اون
“من: و تنهایی…
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک پیاده رو تقریبا خلوت:
یک مرد، یک زن، یک زوج؛ خوشبختیشان پای خودشان!
یک مرد، یک مرد، یک شراکت؛ سود و ضرررش پای خودشان!
یک زن، یک زن، یک رفاقت؛ معرفت و اعتمادشان پای خودشان!
و انتهای پیاده رو …
یک من، یک تنهایی، یک رنج؛ آخر و عاقبتش پای تو!
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نبودنت را پا برهنه قدم میزنم، با زمین هم کنار نمی آید تاول این انگشت ها …
از اول هم می دانستم کفش تو تنگ است برای تنهایی بزرگ پاهایم!
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میان این همه مفاهیم پیچیده ریاضی تنها حکایت اعداد فرد را خوب آموخته بود
” فرد ” آن یک نفر است که وقتی زوج ها با هم میروند، او باید یک تنه جور تنهایی اش را بکشد …
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بـــرگــــ پـــاييــزي

راهـي نـدارد جـــز سُــــــــقوط….

وقـتي مي دانـد

درختـــــــــــ…

عِشــقِ بَـــرگ تـــــازه اي را در دِل دارد...!

 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو رفته ای
و من از تنهایی
ککَم هم نمی گزد دیگر!
حالا باز هم بگو دروغ گفتن بلد نیستی!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی که طلوع در مردمک چشمانم گم شد،
روزی که بهار در قلب کودک گرسنه طبیعت مدفون گشت،
روزی که سپیده با دستان گرم روز وداع کرد،
روزی که شقایق برای مرگ پروانه گریست،

آنروز هیچ کس تنهاییم را حس نکرد.
 
بالا