دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
تو مي فهمي زبان لال ما را
بگير اي عشق ، زير بال ما را
نمي خواهم غم ديروز و فردا
بگيرد - چون هميشه - حال ما را

دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
تو مي فهمي زبان لال ما را
بگير اي عشق ، زير بال ما را
نمي خواهم غم ديروز و فردا
بگيرد - چون هميشه - حال ما را
![]()
![]()
آنچه پنهان در میان سینه باشد عشق نیست
عاشقان با رسم رسوایی به میدان میروند...
![]()
![]()
در این جادوی شب، پوشیده از برگ گل کوکب
دلم دیوانه بودن با تو را می خواست ...
![]()
تو دل بستی به معشوقی، که خود معشوقها دارد
رها کن ای دلِ غافل، خدایِ بتپرستت را
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
من پری کوچک غمگینی را میشناسم
که در اقیانوسی مسکن دارد
ودلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی که
شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
فروغ فرخزاد
دوش دیوانه شدم عشق مرادیدوبگفت
آمدم نعره مزن جامه مدرهیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگرنیست دگرهیچ مگو
وه چه شیرین است
از تو بگسستن و با غیر تو پیوستن
در به روی غم دل بستن
که بهشت اینجاست
به خدا سایه ی ابر و لب کشت اینجاست
وه چه شیرین است
از تو بگسستن و با غیر تو پیوستن
در به روی غم دل بستن
که بهشت اینجاست
به خدا سایه ی ابر و لب کشت اینجاست
وه چه شیرین است
از تو بگسستن و با غیر تو پیوستن
در به روی غم دل بستن
که بهشت اینجاست
به خدا سایه ی ابر و لب کشت اینجاست
تو رحم اگر نکنی بر دلم، کسی چه کند؟
مَنَت به ناز برآورده ام، گناهِ من است
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
وقتی که من خیابانها را بی هیچ مقصدی میپیمودم
تو با من میرفتی
نو در من میخواندی
یک بار بی خبر؛
به شبستان من درآ!
چون بوی گل..
نهفته به این انجمن درآ
#صائب_تبریزی
به مرگم راضيم اما ، فقط يك آرزو دارم
سرم را لحظه اي آخر به زانوي تو بگذارم
بپرسي از من آن لحظه ، كه آيا صحبتي دارم ..!؟
به جاي (اشهد و انَ ) بگويم ، دوستت دارم ...
![]()
مي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست
دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست
تمام روز را در آیینه گریه میکردم
بهاار پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیله ی تنهاییم نمیگنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمرو بی آفتاب را الوده کرده بود
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشم
سیلاب سرشک آمدوطوفان بلا رفت
تنها تو آگهی و تو می دانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای نخستین را
آنهمه شوکت و ناموس شهان آخر کار
چند سطریست که برصفحه دفتر گذرد
عاقبت جمع شود در دو سه خط از بد و نیک
آنچه یک عمر به دارا و سکندر گذرد
در اين فكرم من و دانم كه هرگز
مرا ياراي رفتن زين قفس نيست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نيست
مرسی از همراهیت نغمه جان..![]()
تا در برِ من شاد نشینند رفیقاننا اميدم مكن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه داني كه خوب است كه زشت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |