مشاعرۀ سنّتی

دختر معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
درد بي عشقي زجانم برده طاقت ور نه من
داشتم ارام تا ارام جاني داشتم!

مستان خرابات ز خود بی خبرند

جمعنـد و ز بـوی گــل پراکـــنده تـرند

ای زاهــد خـــودپرســت با ما منشین

مستـــان دگــــرند و خـــودپرستان دگرند‌
 

Boheyran

عضو جدید
در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا
این شعله های خشم که در هر نگاه تست
 

دختر معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو ای جام بلــور سرنوشتــــــــم

برایت نامــه ای از دل نوشتــــم

نوشتم نامـه رو یک شب توپاییـز

ولـی با سینه ای از عشق لبریـز
 

plant_biology

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ز تلخ‌گوییِ من عیش عالمی تلخ است
به بوسه‌ای چه شود گر مرا دهان بندی؟
يك دست اوازي ندارد نازنينم
ما خامشان اين دستهاي بي دهانيم!
افسانه ها، ميدان عشاق بزرگند!
ما عاشقان كوچك، بي داستانيم!!
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هنوز از مي چشمان سياهت مستم
باز گفتم بنويسم كه : به يادت هستم
...
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند

تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود

هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است

برود از دل من وز دل من آن نرود

آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت

که اگر سر برود از دل و از جان نرود

گر رود از پی خوبان دل من معذور است

درد دارد چه کند کز پی درمان نرود

هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان

دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺩﺳﺖﭘــﺎ ﮔﺮ ﺑﺸﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ
ﭼﺸﻢ ﮔﺮﻳﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﻣﻲ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ

ﺳﻴــﻞ ﺑــﺎﺭﺍﻥ ﮔــــﺮ ﺑﺒــــﺎﺭﺩ ﺍﺯ ﻧﺴﻴـــــﻢ ﺻﻮﺭﺗﻲ
ﻏــﻢ ﻣﺨـــﻮﺭ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺩﻳﺪﻩ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ

ﻣﺨﺘﺼــــﺮ ﮔــﻮﻳﻢ ﺍﮔـــﺮ ﻭﻳــﺮﺍﻥ ﺷـﻮﺩ ﮐﺎﺷﺎﻧﻪ ﺍﻱ
ﺟــﺎﻱ ﻫــﺮ ﻭﻳــﺮﺍﻧﻪ ﺍﻱ ﮐﺎﺧــﻲ ﻧﻤﺎﻳـﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ

ﺍﻱ ﺧــﺪﺍ ﻫــﺮﮔﺰ ﻧﺒﻴﻨـــﻢ ﺑﺸــﮑﻨﺪ ﻗﻠـــﺐ ﮐﺴﻲ
ﺩﻝ ﺑﺎطﻨﺶ ﺍﺯ ﺭﻳﺸـﻪ ﻭﻳـــﺮﺍﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ
...


 

دختر معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری

نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
 

نگار88

کاربر بیش فعال
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری

نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم / دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
سعدیا گفتی که مهرش می رود از دل ولی
مهر رفت و ماه آبان نیز " آرامم " نکرد ...!


 

دختر معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود
جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند
عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل تو را دوست تر ،زجان دارد
جان زبهر تو در ميان دارد
گركند
جان به
تو نثار مرنج
چه كند؟
دسترس همان دارد

 

دختر معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
داغي كه زهجرانت بر دل زده اي ، جانا
مي دانم و مي داني ، ديوانه كند ، ما را




اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی‌ست

شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی‌ست
 

دختر معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
دراین دنیـای بی احساس
تـومـرزبـاورم بـودی

غـزل بـودم به چشمانـت
تـودائـم ازبـرم بـودی

 

دختر معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه از این توبه و پیمانه که بشکست بهم
عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست بهم
مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا