لاله ديدم روي زيباي تو امد به يادآه از این توبه و پیمانه که بشکست بهم
عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست بهم
مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال
شعله ديدم سركشي هاي توام امد به ياد!
لاله ديدم روي زيباي تو امد به يادآه از این توبه و پیمانه که بشکست بهم
عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست بهم
مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرتلاله ديدم روي زيباي تو امد به ياد
شعله ديدم سركشي هاي توام امد به ياد!
تا بهار دلنشین آمده سوی چمندوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
سعدی جان^__^
وقت تنگ است ولي غصه ز حد افزون است
باز کن پنجره را تا نفسي تازه کنيم ...
![]()
در صداقت برتر از آیینه ای
در رفاقت باده ای بی کینه ای
ای سپیدار بلند و بی پایدار
می برم نام تو را با افتخار
هر چه دارم از تو دارم ای پدر
ای که هستی نور چشم و تاج سر
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باشروزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مولانا
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
تا نسوزی عشق را هرگز نمیفهمی ڪه چیست
گاه بخشیدن گهی آغوش و گه درد و غم است
![]()
![]()
يك روز آمدي كه دگر دير گشته است
در امتداد كوچه بن بست آمدي
اي آرزوي سالهاي دراز من
اي يارنو رسيده ، ولي كهنه آشنا
![]()
![]()
تا نگاهت با نگاهم حرفها دارد بمان
تا زعاشق شورو مستی می شود پیدا بمان
من چراغانی کنم صحن وسرای بی کسی
تا چراغی خلوتم را روشنا دارد بمان
در این فکرم که در پایانِ این تکرارِ پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد، زندگی زیباست
تامل کنان در خطا و صواب
به از ژاژ خایان حاضر جواب
سعدی
دلبری با دلبـری دل از کفم دزدیـد و رفت
هر چه کردم ناله از دل سنگدل نشنید و رفت
گفتمش ای دلربا ، دل بر ز دل بردن چه سود
از ته دل بر من دیوانه دل خنـدیـد و رفت
![]()
![]()
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
با دوست باش گر همه آفاق دشمنند
کاو مرهم است اگر دگران نیش میزنند
دل و دين و عقل و هوشم همه را به باد داديزکدام باده ساقي به من خراب دادي ...؟
![]()
یک شب بیا تو با چمدانی پر از سلام
در ازدحام مبهم سوت قطارها
باز آن نگاه مخملی نخ نمای را
چون گل بدوز بر تن ما وصله دارها...
اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم…
مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود
خليل ذکاوت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |