مشاعرۀ سنّتی

plant_biology

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آه از این توبه و پیمانه که بشکست بهم
عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست بهم
مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال
لاله ديدم روي زيباي تو امد به ياد

شعله ديدم سركشي هاي توام امد به ياد!
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
لاله ديدم روي زيباي تو امد به ياد

شعله ديدم سركشي هاي توام امد به ياد!
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

سعدی جان^__^
 

gelayor14

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

سعدی جان^__^
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقت تنگ است ولي غصه ز حد افزون است
باز کن پنجره را تا نفسي تازه کنيم ...

 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعه عشق را نیست نشانی پدید
واقعه‌ای مشکل است ، بسته دری بی کلید

تا تو تویی ، عاشقی از تو نیاید درست
خویش بباید فروخت ، عشق بباید خرید

…..............…,•’``’•,•’``’• ,Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
...........…...…’•,,عشق` ,•’Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
..............……....`’• ,,•’`Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi



 

دختر معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
در صداقت برتر از آیینه ای

در رفاقت باده ای بی کینه ای

ای سپیدار بلند و بی پایدار

می برم نام تو را با افتخار

هر چه دارم از تو دارم ای پدر

ای که هستی نور چشم و تاج سر
 

_fahimam_

عضو جدید
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

مولانا

در صداقت برتر از آیینه ای

در رفاقت باده ای بی کینه ای

ای سپیدار بلند و بی پایدار

می برم نام تو را با افتخار

هر چه دارم از تو دارم ای پدر

ای که هستی نور چشم و تاج سر
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

مولانا
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
 

_fahimam_

عضو جدید
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است



من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
يك روز آمدي كه دگر دير گشته است
در امتداد كوچه بن بست آمدي
اي آرزوي سالهاي دراز من
اي يارنو رسيده ، ولي كهنه آشنا

 

دختر معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا نگاهت با نگاهم حرفها دارد بمان
تا زعاشق شورو مستی می شود پیدا بمان

من چراغانی کنم صحن وسرای بی کسی
تا چراغی خلوتم را روشنا دارد بمان
 

_fahimam_

عضو جدید
نیست دلداری که دلداری کند
نیست غم خواری که غم خواری کند 
گر چه یاران بسیارند هر طرف 
نیست یاری تا مرا یاری کند 

تا نگاهت با نگاهم حرفها دارد بمان
تا زعاشق شورو مستی می شود پیدا بمان

من چراغانی کنم صحن وسرای بی کسی
تا چراغی خلوتم را روشنا دارد بمان
 

_fahimam_

عضو جدید
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت‌ پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت




دلبری با دلبـری دل از کفم دزدیـد و رفت
هر چه کردم
ناله از دل سنگدل نشنید و رفت

گفتمش ای
دلربا ، دل بر ز دل بردن چه سود
از ته
دل بر من دیوانه دل
خنـدیـد و رفت
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت‌ پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت

تمام از گردش چشم تو شد کار من اي ساقي
زدست من بگير اين جام را کز خويشتن رفتم

 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با دوست باش گر همه آفاق دشمنند
کاو مرهم است اگر دگران نیش می‌زنند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
 

دختر معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل و دين و عقل و هوشم همه را به باد دادي
زکدام باده ساقي به من خراب دادي ...؟



یک شب بیا تو با چمدانی پر از سلام
در ازدحام مبهم سوت قطارها

باز آن نگاه مخملی نخ نمای را
چون گل بدوز بر تن ما وصله دارها...
 

_fahimam_

عضو جدید
اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه‌ی خوشبخت بنگرم…

یک شب بیا تو با چمدانی پر از سلام
در ازدحام مبهم سوت قطارها

باز آن نگاه مخملی نخ نمای را
چون گل بدوز بر تن ما وصله دارها...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه‌ی خوشبخت بنگرم…

مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود
خليل ذکاوت
 

_fahimam_

عضو جدید
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمده‌ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود
خليل ذکاوت
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا