تو در کنار خودت نیستی نمیدانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید
هرگز چنین دلی را غصه فرونگیرد
غمهای عالم او را شادی دل فزاید
مرو راهی که پایت را ببندند
مکن کاری که هشیاران بخندند![]()
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهی قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهی خمار نیست![]()
دلارامی که داری دل در او بندتو که یک گوشهی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
دلیل عافیت از من اگر سراغ کننددلارامی که داری دل در او بند
دگر چشم از همه عالم فروبند
دلیل عافیت از من اگر سراغ کنند
بگو که در همه عمر مبتلای تو بود
يك شب به شتاب رفتنم را ديدي!دلت گرفته الهی که غم نداشته باشی
فدای چشمت اگر دوستم نداشته باشی
يك شب به شتاب رفتنم را ديدي!
دل را به افق سپردنم را ديدي!
یک به یک یاران غار از دست رفتند و هنوز
حکم می راند به مرگ آباد، دقیانوسمان
نصیحت میکنی کز چشم مست یار دوری کن
مگر دیوانهام ناصح؟ که آن باد است و این باده
مردم چه می کنند که لبخند می زنند
غم را نمی شود به رویم نیاورم
مريد پير مغانم،زمن مرنج اي شيخ!انگشت به لب مانده ام از قاعده ی عشق!
ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |