مشاعرۀ سنّتی

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
لب مرد برنا پر از خنده شد / همی گوهر آن خنده را بنده شد
به رستم چنین گفت کای نامجوی / چرا تیز گشتی بدین گفت و گوی
چو فردا بیایی به دشت نبرد / ببینی تو آورد مردان مرد

دام تزوير كه گسترديم بهر صيد خلق *** كرد مارا پايبند و خود شديم آخر شكار
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
دام تزوير كه گسترديم بهر صيد خلق *** كرد مارا پايبند و خود شديم آخر شكار

رهرو حق پیرو شیطان و نفس خویش نیست ................... اهل تزویر و ریا با صوفیان هم کیش نیست

فی البداهه از خودم
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رهرو حق پیرو شیطان و نفس خویش نیست ................... اهل تزویر و ریا با صوفیان هم کیش نیست

فی البداهه از خودم

تخم مهری گر به دلها می فشاند روزگار
دانه از بهر درودن می دماند روزگار

برد چون خورشید هرکس رابه اوج اعتبار
بر زمین چون سایه آخر می کشاند روزگار


از سگ دیوانه نتوان آشنایی چشم داشت
زخم دندانی به هرکس می رساند روزگار

تا دل مغرور من جایی نمی گیرد قرار
گر به سهو از چهره ام گردن فشاند روزگار


از تو باشد گر همه روی زمین، از خودمدان
کانچه داد امروز، فردا می ستاند روزگار

می کند استاده دار عبرتی هم بردرش
هر که رابر کرسی زر می نشاند روزگار


با کمال بی حیایی، همچو شرم آلودگان
می دهد رنگی و رنگی می ستاند روزگار

دستگیری می کند بهر فکندن خلق را
نخل از بهر بریدن می نشاند روزگار


صائب لب تشنه راعمری است چون موج سراب
بر امید آب هر سو می دواند روزگار
 

pari.arch

عضو جدید
تخم مهری گر به دلها می فشاند روزگار
دانه از بهر درودن می دماند روزگار

برد چون خورشید هرکس رابه اوج اعتبار
بر زمین چون سایه آخر می کشاند روزگار


از سگ دیوانه نتوان آشنایی چشم داشت
زخم دندانی به هرکس می رساند روزگار

تا دل مغرور من جایی نمی گیرد قرار
گر به سهو از چهره ام گردن فشاند روزگار


از تو باشد گر همه روی زمین، از خودمدان
کانچه داد امروز، فردا می ستاند روزگار

می کند استاده دار عبرتی هم بردرش
هر که رابر کرسی زر می نشاند روزگار


با کمال بی حیایی، همچو شرم آلودگان
می دهد رنگی و رنگی می ستاند روزگار

دستگیری می کند بهر فکندن خلق را
نخل از بهر بریدن می نشاند روزگار


صائب لب تشنه راعمری است چون موج سراب
بر امید آب هر سو می دواند روزگار

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
 

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگردان به ما بر دژم روزگار / چو آمد درخت بزرگی به بار
نپذرفت زان دو خردمند پند / دگرگونه بد راز چرخ بلند

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس


سجاده ام كجاست؟
مي خواهم از هميشه ي اين اضطراب برخيزم
اين دل گرفتگي مداوم شايد،
تأثير سايه ي من است،
كه اين سان گستاخ و سنگوار
بين خدا و دلم ايستاده ام
سجاده ام كجاست؟
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

دل کجا در سینه ویرانه می گیرد قرار؟
کوچه گرد زلف کی درخانه می گیرد قرار؟

غنچه منقار مارابر گریز ناله نیست
عندلیب است آن که بیدردانه می گیرد قرار


جوش سودامغز را چون گل پریشان می کند
مرغ چون بر تارک دیوانه می گیرد قرار؟

جز تو کز غمخانه دل می روی چون برق و باد
سیل گرآید به این ویرانه، می گیرد قرار


داروی بیهوشی عاشق بود هجران یار
صبح چون روشن شود پروانه می گیرد قرار

تادل از خون شدتهی، چشم از پریدن باز ماند
شیشه چون خالی شود پیمانه می گیرد قرار


عرض اهل درد پروانه بیدرد برد
زیر تیغ شمع نامردانه می گیرد قرار

پایتخت بیستون و دامن دشت جنون
عشق اگر خواهد، به این دیوانه می گیرد قرار


آستین در منع اشک ماعبث پیچیده است
طفل بازیگوش کی در خانه می گیرد قرار؟

می کند مژگان صائب قطع الفت از سرشک
تاک اگر از گریه مستانه می گیرد قرار
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل کجا در سینه ویرانه می گیرد قرار؟
کوچه گرد زلف کی درخانه می گیرد قرار؟

غنچه منقار مارابر گریز ناله نیست
عندلیب است آن که بیدردانه می گیرد قرار


جوش سودامغز را چون گل پریشان می کند
مرغ چون بر تارک دیوانه می گیرد قرار؟

جز تو کز غمخانه دل می روی چون برق و باد
سیل گرآید به این ویرانه، می گیرد قرار


داروی بیهوشی عاشق بود هجران یار
صبح چون روشن شود پروانه می گیرد قرار

تادل از خون شدتهی، چشم از پریدن باز ماند
شیشه چون خالی شود پیمانه می گیرد قرار


عرض اهل درد پروانه بیدرد برد
زیر تیغ شمع نامردانه می گیرد قرار

پایتخت بیستون و دامن دشت جنون
عشق اگر خواهد، به این دیوانه می گیرد قرار


آستین در منع اشک ماعبث پیچیده است
طفل بازیگوش کی در خانه می گیرد قرار؟

می کند مژگان صائب قطع الفت از سرشک
تاک اگر از گریه مستانه می گیرد قرار

رسیدند پس یک بدیگر فراز / دو لشکر پر از کینه و رزمساز
همه گرزها برکشیدند پاک / یکی ابر بست از بر تیره خاک
فرود آمد از کوه ابر سیاه / بپوشید دیدار توران سپاه
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رسیدند پس یک بدیگر فراز / دو لشکر پر از کینه و رزمساز
همه گرزها برکشیدند پاک / یکی ابر بست از بر تیره خاک
فرود آمد از کوه ابر سیاه / بپوشید دیدار توران سپاه

همه باده خسروانی به دست / همه پهلوانان خسروپرست
می اندر قدح چون عقیق یمن / بپیش اندرون لاله و نسترن
پریچهرگان پیش خسرو بپای / سر زلفشان بر سمن مشک سای
همه بزمگه بوی و رنگ بهار / کمر بسته بر پیش سالاربار
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
همه باده خسروانی به دست / همه پهلوانان خسروپرست
می اندر قدح چون عقیق یمن / بپیش اندرون لاله و نسترن
پریچهرگان پیش خسرو بپای / سر زلفشان بر سمن مشک سای
همه بزمگه بوی و رنگ بهار / کمر بسته بر پیش سالاربار

روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر

رها کرد ازو چنگ و زنهار داد / چو خوشنود شد پند بسیار داد
ببستش ببند آنگهی رزمجوی / به نزدیک هومان فرستاد اوی
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
تابد فروغ مهر و مه از قطره های اشک
باران صبحگاه ندارد صفای اشک

گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست
روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟

رهی معیری
:gol:
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تابد فروغ مهر و مه از قطره های اشک
باران صبحگاه ندارد صفای اشک

گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست
روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟

رهی معیری
:gol:

که گوید برو دست رستم ببند؟ / نبندد مرا دست چرخ بلند
که گر چرخ گوید مرا کاین نیوش / به گرز گرانش بمالم دو گوش
من از کودکی تا شدستم کهن / بدین گونه از کس نبردم سخن
مرا خواری از پوزش و خواهش است / وزین نرم گفتن مرا کاهش است
 

old eng

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
که گوید برو دست رستم ببند؟ / نبندد مرا دست چرخ بلند
که گر چرخ گوید مرا کاین نیوش / به گرز گرانش بمالم دو گوش
من از کودکی تا شدستم کهن / بدین گونه از کس نبردم سخن
مرا خواری از پوزش و خواهش است / وزین نرم گفتن مرا کاهش است
تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
بوستان سعدی
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
لاله ی داغ دیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم
رهی معیری
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو


جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که باوی گفتمی گر مشکلی بود
به گردابی چو می افتادم از غم
به تدبیرش امید سحلی بود

دگر روز گرسیوز آمد پگاه / بیاورد خلعت ز نزدیک شاه
سیاوش بدان خلعت شهریار / نگه کرد و شد چون گل اندر بهار
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی گفتی شبی کنم دلشادت
وزبند خود کنم آزادت
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت
وز گفته خود هیچ نیامد یادت؟

تو او را بدین جنگ رنجه مکن / که من بین درازی نمانم سخن
سخن چون به میرین و اهرن رسید / ز الباس و آن دام کو گسترید
فرستاد میرین به قیصر پیام / که این اژدها نیست کاید به دام
 

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو او را بدین جنگ رنجه مکن / که من بین درازی نمانم سخن
سخن چون به میرین و اهرن رسید / ز الباس و آن دام کو گسترید
فرستاد میرین به قیصر پیام / که این اژدها نیست کاید به دام

ما ز میخانه عشقیم گدایانی چند

باده نوشان و خموشان و خروشانی چند


ای که در حضرت او یافتهٔ بار ببر

عرضهٔ بندگی بیسر و سامانی چند
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا