دردم از یارست و درمان نیز همما ز میخانه عشقیم گدایانی چند
باده نوشان و خموشان و خروشانی چند
ای که در حضرت او یافتهٔ بار ببر
عرضهٔ بندگی بیسر و سامانی چند
دل فدای او شد و جان نیز هم
دردم از یارست و درمان نیز همما ز میخانه عشقیم گدایانی چند
باده نوشان و خموشان و خروشانی چند
ای که در حضرت او یافتهٔ بار ببر
عرضهٔ بندگی بیسر و سامانی چند
دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
ما گذشتیم و گذشت انچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
نگارخانه چینی که وصف میگویند
نه ممکنست که مثل نگار ما باشد
چنین غزال که وصفش همیرود سعدی
گمان مبر که به تنها شکار ما باشد
دلم تا عشق باز امد در او جز غم نمیبینم
دل بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدممراد خاطر ما مشکلست و مشکل نیست
اگر مراد خداوندگار ما باشد
به اختیار قضای زمان بباید ساخت
که دایم آن نبود کاختیار ما باشد
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد روی تو بر اب میزدم
جام جهان نماست ضمیر منیر دوستمن آن رندم که گیرم از شهان باج
بپوشم جوشن و بر سر نهم تاج
فرو ناید سر مردان به نامرد
اگر دارم کشند مانند حلاج
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن
تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را
ادمی در عالم خاکی نمی اید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نوادمی
یکی را چون ببینی کشته دوست
به دیگر دوستانش ده بشارت
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردد
چو یکدم با تو بنشینم دل از هر غم رها گردد
در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن
یا رب مباد تا به قیامت زوال تو
ویرانه نه انست که جمشید بنا کرد
ویرانه نه انست که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هرنگه دوست
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
تشکر از همراهیتون...
وه که گر من باز بینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
یار بار افتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
ای یوسف خوش نام مـا خوش میروی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا
هر كه دل آرام ديد از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر كه در اين راه رفت
گر به همه عمر خويش با تو بر آرم دمي است
حاصل عمرم غم است باقي ايام رفت
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت بِه از ما کم نباشد..
درم داد و دینار و تیغ و سپر / کرا در خور آمد کلاه و کمر
وزآنجا سوی پارس اندر کشید / که در پارس بد گنجها را کلید
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران , فرصت شمار یارا
ابن قافله ی عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
درفش تهمتن چو آمد پدید / به خورشید گرد سپه بردمید
خروش آمد و ناله بوق و کوس / ز قلب سپه گیو و گودرز و طوس
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب
صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب
مانند تو آدمی در آباد و خراب
باشد که در آیینه توان دید و در آب
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |