najme74
عضو جدید
در عاشقی گریز نباشد زسازوسوز>>><<<استاده ام چوشمع مترسان زآتشمیارم چو قدح به دست گیرد ............................... بازار بتان شکست گیرد
در عاشقی گریز نباشد زسازوسوز>>><<<استاده ام چوشمع مترسان زآتشمیارم چو قدح به دست گیرد ............................... بازار بتان شکست گیرد
در عاشقی گریز نباشد زسازوسوز>>><<<استاده ام چوشمع مترسان زآتشم
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی, ز بامی که برخاست مشکل نشیند
تسبیح وخرقه لذّت مستی نبخشدت>>><<<همّت درین عمل طلب از می فروش کندریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد
تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی ست
تسبیح وخرقه لذّت مستی نبخشدت>>><<<همّت درین عمل طلب از می فروش کن
منم عاشق مرا غم سازگار ستنگفتمت مرو آنجا که آشنات منام
در این سراب فناچشمهی حیات منام
منم عاشق مرا غم سازگار ست
تو معشوقی تو را با غم چکارست؟
"نظامی گنجوی"
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر مارا نیست پایان الغیاث
یارب آن زاهد خود بین که بجز عیب ندید>>><<<دود آهیش در آیینه ادراک اندازثریا کرد با من تیغ بازی
عطارد تا سحر افسانه سازی
یارب آن زاهد خود بین که بجز عیب ندید>>><<<دود آهیش در آیینه ادراک انداز
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند>>><<<دل غمدیدۀ ما بود که هم برغم زدز بیداران عالم هر که را دیدم غمی دارد
بزن بر طبل بی عاری که آن هم عالمی دارد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند>>><<<دل غمدیدۀ ما بود که هم برغم زد
در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازهٔ زیبا شدن نداشت
گم بود درعمیق زمین شانهٔ بهار
بی تو ولی زمینهٔ پیدا شدن نداشت
تا دل به بوی زلف تو شد مست و زد گره
دیگر خیال و فکرت تنها شدن نداشت
فی البداهه از خودم مطابق با وزن ، قافیه و ردیف شعر شما)
تامل کنان در خطا و ثواب
به از ژاژ خایان حاضر جواب
"سعدی"
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود..
دیده ی عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود
دل شاه زان در پر اندیشه شد / سرش را غم و درد هم پیشه شد
بد اندیشه و گردش روزگار / همی بر بدی بودش آموزگار
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
"حافظ"
ازو ماند کیخسرو اندر شگفت / چو بنهاد جام آفرین برگرفت
بران کو چنان پهلوان آفرید / کسی این شگفتی به گیتی ندید
در سینۀ هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
این درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز>>><<<هر کسی برحسب فکر گمانی داردمنم گفت شیر اوژن و گردگیر / که گاهی کمند افکنم گاه تیر
هم اکنون تو را همچو کاموس گرد / بدیده همی خاک باید سپرد
بدو گفت چنگش که نام تو چیست / نژادت کدامست و نام تو چیست
بدان تا بدانم که روز نبرد / کرا ریختم خون چو برخاست گرد
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز>>><<<هر کسی برحسب فکر گمانی دارد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل های تر داردد
در این بازار عطاران مرو هرسو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد..
دیوان شمس مولوی
دریدم جگرگاه دیو سپید / ندارد بدو شاه از این پس امید
ز پهلوش بیرون کشیدم جگر / چه فرمان دهد شاه پیروزگر؟
مائیم و می و مطرب و این کنج خرابروزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ازمجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست
نبسته است کسی شاهراه دلها را
- صائب تبریزی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |