او رفت و کوهی پشتِ من خالی شد از اوترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یک کوه از تو کم شدن، چیز کمی نیست
او رفت و کوهی پشتِ من خالی شد از اوترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
او رفت و کوهی پشتِ من خالی شد از او
یک کوه از تو کم شدن، چیز کمی نیست
در دست و بالم یک دو خِرمن «سیب» دارمتو را سماع نباشد که سوز عشق نبود
گمان مبر که برآید ز خام هرگز دود
در دست و بالم یک دو خِرمن «سیب» دارم
امّا برای گول خوردن، آدمی نیست
در سینه ام جام جهان بینی ست خونینتو شعر گمشده سایه ای شناختمت
به سایه روشن مهتاب خامُشانه مگرد
من روی خوش زندگی ام را که ندیدمتو آسمانی ومن ریشه در زمین دارم
همیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارم
من روی خوش زندگی ام را که ندیدم
هر روز دعا کرده ام ای کاش دو رو بود
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید که دل شکن باشی
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
تو مگو مارا بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
ترکیب پیاله ای که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمی دارد مست
چندین سرو پای نازنین از سرو دست
بر مهر که پیوست و به کین که شکست
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
دوش دیدم ک ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و ب پیمانه زدند
دل از سنگ باید که از درد عشق
ننالد خدایا دلم سنگ نیست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
که جز غم در این چنگ آهنگ نیست
بازم ت
تورا که چون جگر غنچه جان گل رنگ است
به جمع جامه سپیدان دل سیاه مرو
شما نمیگی من "و" از کجا پیدا کنم ....
واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر می کنند
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها/این نیست که ما هم نشنیدیم ،شنیدیمآسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها/این نیست که ما هم نشنیدیم ،شنیدیم
مرا چشمیست خون افشان ز دست ان کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از ان چشم و از ان ابرو
در پرده پوشانده ست اسرار مگویم رایاد باد آن ک ز ما وقت سفر یاد نکرد
ب وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
در پرده پوشانده ست اسرار مگویم را
بغضی که می گیرد گریبان گلویم را
دست دعایم دور زانوهام پیچیده
سنگی شکسته شیشه های آرزویم را
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
ک عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها..
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد ک از تن ها بپرهیزد
:|
در این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کـلاغان قیل و قال پرست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |