تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جشمید و فریدون باشی
یار با ماست چ حاجت ک زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جشمید و فریدون باشی
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابییار با ماست چ حاجت ک زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خبالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
یاران همه درد من شنیدند ولی
یاری ک درو کرد اثر گوشم بود
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی؟
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان کسر شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
تو از جانی ولی جان را ندانی
ز جانانی و جانان را ندانی
اگر جان را ندانی بس عجب نیست
عجب اینست کانان را ندانی
دوست ان باشد ک گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
دایم گل این بستان شاداب نمیماندیاد باد آنکه نگارم چو کمر بربستی
در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی.
شعرهایم خودسرانه از تو می گویند انگاریا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم بتو از چشم حسود چمنش
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم بتو از چشم حسود چمنش
شدم به ياد تو خاموش، آنچنان که دگر/
فغان هم از دل سنگم به در نمي آيد
عاشق آنست که فکر و سرو سامانش نیست/پیرهن گر به تنش است گریبانش نیستدر میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار و نزار اشکبارانم چو شمع
عاشق آنست که فکر و سرو سامانش نیست/پیرهن گر به تنش است گریبانش نیست
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند/افسانه ی مجنون به لیلی نرسیده!تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند/افسانه ی مجنون به لیلی نرسیده!
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نو سفرم
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
من مست می عشقم هشیارنخواهم شد
وزخواب خوش مستی بیدارنخواهم شد
یارم چوقدح بدست گیردتو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید ک نامت نهند آدمی
یارم چوقدح بدست گیرد
بازاربتان شکست گیرد
در گلستان میگذشتم صبحدم
بوی یارم در مشام افتاد باز
در سر سودای زلفش شد دلم
مرغ صحرایی به دام افتاد باز
دین دست آویز هر بی دین شده ............................... با متاع کفر شهر آذین شدهزير اين نيم کاسـه هاي قشنگ
نکنـــد کاســه اي دگـــر بـــاشد
نکنـــد آنـکه درس ديـن مي داد
از خــــدا پـاک بـي خبـر بـــاشد
هرگز نفهمیدی منم آن پادشاهی کهدین دست آویز هر بی دین شده ............................... با متاع کفر شهر آذین شده
تک بیتی فی البداهه از خودم
هرگز نفهمیدی منم آن پادشاهی که
خوردن زمین در پیش چشم لشکرش سخت است!
مرد را دردی اگر باشد خوش استتا گرفتم خلوتي تاريك، روشن تر شدم
قطره اي بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم
خشكسالي ديده اي در اين چمن چون من نبود
ابر را ديدم چو در آهنگ باران، تر شدم
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |