دست‌نوشته‌ها

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
یک کلبه ست!ما توشیم!بیرون طوفانه!منتظره تا وقتی از پنجره ی کلبه بیرون رو نگاه کنیم!اون وقت میاد روت و تو زیرش غرق میشی !!آب یا شن !فرقی نداره!!طوفان طوفانه!اون طوفان انقدر بیرون صبر میکنه تا تو بالاخره از پنجره بیرون رو نگاه کنی!!اون بیرون در کمینه! من بهت میگم طوفان بیرون هست!به پنجره نگاه نکن!!!نه فعلا!!سعی کن روی نفست کار کنی!!سعی کن چند دقیقه بتونی بیشتر نفست رو حبس کنی! سعی کن وحشت زده نشی و دست و پات رو گم نکنی!!یادت باشه نفست رو حبس کنی و با جدیت شروع به شنا کنی!اونوقته که زنده میمونی وگرنه داغون میشی!بعضیا وقتی بهشون میگی بیرون طوفانه سریعا برمیگردن تا طوفان رو ببینن!!روت رو برنگردون سمت پنجره!وقتش که شد و آماده که شدی آروم و مطمئن روت رو بکن به پنجره تا طوفان رو به مبارزه دعوت کنی!اما اول قوی شو.:gol:
 

مربوب

عضو جدید
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ؟
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به سان حنجره اي در دست کودکی كه او یکریز دم گرم خوشش را بر گلوی خاك گرفته ام سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد تا سكوت مرگبارم زير اين خلوار ها خاك مرگ بشکند
نميدانم ما بازيگريم يا تماشاچي
نميدانم در گود بازي هستيم يا پشت دروازه ها ي بازي
دير امده ايم كه همه رفته اند يا زود رسيده ايم
اري يافت ,مي نميشود
شرط ميبنديم شك ميكنيم اما نه ,ان سو تر بازي به نحوي ديگر در جريان است .
اين روزها سخت به انتظار نشسته ام پس ان بيرق انسانيت كي به احتزاز در خواهد امد؟
مخلَص كلام:
حسين ناز شصتت تو همه گفته هايم را در يك جمله خلاصه كردي!!!
"""میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ """"
...................... این بود زندگی !
براستي اين بود زندگي؟؟؟؟؟؟!!
38 شب ماند از براي وعده وعده گاه تو, ديگر جان در كفن ندارم.
 
آخرین ویرایش:

مربوب

عضو جدید
! دلم مي خواهد قواعد را بشكنم! ....
مگر اين معركه قاعده دارد كه قصد شكستن داري؟
اينجا مكاني است از نوعه جنگل
گاه خيال ميكنم عمرم كفاف ديدن بيرق انسانيت را نميدهد!!!!
« آن است که دست و پايت ببُرند و از دار درآويزند
 
آخرین ویرایش:

shanli

مدیر بازنشسته
یک قانونی هست که میگوید:هیچ پدر و مادری جنبه ی راستگویی و حقیقت را ندارد!
و در این زمینه قسم و دروغ حلال است!!!!!!
آخر خدا خیلی مهربان میباشد و خودش نیز روزی جوان بوده!

اگر بار دیگر پدر و مادرمان ما را دعوا کردند ما هم قهر میکنیم و میرویم خواننده میشویم!!!!!!!!!!!!!

پ.ن: بعضی ها انقدر پر مشغله هستند که فرصت ندارند تا آدم باشند!!!
 

Faeze Ardeshiry

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پدر ، مادر ، ما متهمیم

دکتر علی شریعتی
 

Faeze Ardeshiry

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
یک قانونی هست که میگوید:هیچ پدر و مادری جنبه ی راستگویی و حقیقت را ندارد!
و در این زمینه قسم و دروغ حلال است!!!!!!
آخر خدا خیلی مهربان میباشد و خودش نیز روزی جوان بوده!

اگر بار دیگر پدر و مادرمان ما را دعوا کردند ما هم قهر میکنیم و میرویم خواننده میشویم!!!!!!!!!!!!!

پ.ن: بعضی ها انقدر پر مشغله هستند که فرصت ندارند تا آدم باشند!!!
شاید جواب من ادامه ی حرف های تو باشه
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
چرا جوابمو نمي دي؟ مگه كري؟؟ چرا هيچي نمي گي؟ اين همه راه رو از خونه نيومدم اينجا كه به سكوتت گوش بدم؟ واسه چي؟؟؟ چرا؟؟؟ چرا هيچي نمي گي؟ چرا سنگ روته؟؟
چرا نمي خندي؟؟ چرا هيچي نمي گي حافظ؟ چرا مثل هميشه دستت دور گردنم نيست؟؟
هان؟ توروخدا جاب بده حافظ! تو رو جون مادرت! يادته دوم راهنمايي كه جون مادرتو قسم خوردم زدي زير گوشم؟ يادته گفتي ديگه جون مادرمو قسم نخور؟؟ حالا چرا همينجوري ساكتي؟؟؟
چرا باز نمي زني تو گوشم؟؟‌چرا ؟؟؟
آشغال لعنتي! جوابمو بده! خسته شدم ار بس هر دفعه اومدم بالا سرت و هيچي نگفتي! خسته ام حافظ! به خدا خسته ام! منم آدمم! مي خوام شبا راحت بخوابم! چرا خوابمو مي گيري ازم؟؟ خسته شدم از بس كابوستو ديدم! آخه چي از جون من مي خواي لاكردار؟
مي دوني چند وقته قهقهه نزدم؟ مي دوني اصلا خنده چيه؟ نامرد جواب بده! مگه كري؟؟
چقدر پاشم بيام اينجا؟ چند دفعه؟ تا كي بايد بيام به اين سنگ روت نگاه كنم؟ مگه با تو نيستم؟
حافظ به خدا ديگه اشك نمونده واسم...به خدا دارم پير مي شم تو بيست سالگي..ولم كن توروخدا! يه چيي بگو..يه حرفي بزن...با اين سكوتت خردم نكن حافظ! نكن توروخدا! مگه مرد نيستي؟؟ كدمو مردي با رفيقش اين كارا رو مي كنه؟ به چه جرمي؟ چون حواسم پرت شد؟؟ چون تو رفتي و من موندم؟؟‌گناهم همينه؟؟ آخه واسه چي؟؟؟ مرتيكه نامرد چرا هيچي نمي گي؟؟
ديگه گريه نمي كنم واست. ديگه نه! اينايي هم كه داره مياد پايين اشك نيست...نه آشغال رفته تو چشمم! نه! ديگه گريه نمي كنم...حافظ! توروخدا يه چيزي بگو....
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
ساعت 4 عصر بود که یهو یه مسج اومد برام. بابا بود و فقط یه جمله نوشته بود. عمه گلرخ رفت .انگار دنیا رو سرم خراب شد. عمه ای که اندازه همه هستیم دوسش داشتم. عمع بزرگم (البته با 50 سال سن) . بعد از 8 سال زجر بالاخره تنهامون گذاشت و رفت . 8سال بدون آب 8سال زیر دستگاه دیالیز 8 سال زجر و 8سال سکوت
نمیدونستم چیکار کنم . چجوری بگم. فقط موبایلمو به دادشم نشون دادم همین
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
ساعت 4 عصر بود که یهو یه مسج اومد برام. بابا بود و فقط یه جمله نوشته بود. عمه گلرخ رفت .انگار دنیا رو سرم خراب شد. عمه ای که اندازه همه هستیم دوسش داشتم. عمع بزرگم (البته با 50 سال سن) . بعد از 8 سال زجر بالاخره تنهامون گذاشت و رفت . 8سال بدون آب 8سال زیر دستگاه دیالیز 8 سال زجر و 8سال سکوت
نمیدونستم چیکار کنم . چجوری بگم. فقط موبایلمو به دادشم نشون دادم همین
تسلیت میگم سرمدجان.هرچند خودم هیچوقت این کلمه رو در این موارد اصلا تسلی بخش ندونستم ولی هیچ وقت هم نتونستم چیز بهتری پیدا کنم.ما رو توی غمت شریک بدون:cry::gol::crying2:
 

!...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تسلیت...!

تسلیت...!

ساعت 4 عصر بود که یهو یه مسج اومد برام. بابا بود و فقط یه جمله نوشته بود. عمه گلرخ رفت .انگار دنیا رو سرم خراب شد. عمه ای که اندازه همه هستیم دوسش داشتم. عمع بزرگم (البته با 50 سال سن) . بعد از 8 سال زجر بالاخره تنهامون گذاشت و رفت . 8سال بدون آب 8سال زیر دستگاه دیالیز 8 سال زجر و 8سال سکوت
نمیدونستم چیکار کنم . چجوری بگم. فقط موبایلمو به دادشم نشون دادم همین

...!

:gol:


خدا رحمتش کنه!
غم آخرت باشه...!
امیدوارم که...! :gol:

یا حق...!
 

!...

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخرین آرزو...!

آخرین آرزو...!

خداوندا!
از حال گریزانم...!
از گذشته,فراری...!
و از آینده بیم ناک...!
آینده را توده ای تا رو تاریک...زشت و پلید..., سیاه و مبهم...!
ولی؛ با سوسو, و هاله ای از امید!امیدی که از بودنت سرچشمه می گیرد!ولی نمی دانم به کجا می کشاند مرا...!

من از خود فراری!خود نیز از من!

ای خدا من ساده دل را چه به این دنیا؟

ای خدا...
من نیز سرد و گرم روزگار را به خود پذیرفتم...
خوبی ها و بدی ها رو دیدم...
زشتی ها و زیبایی ها...

خدایا ترس دارم؛
ترس از آن که دل من نیز سنگ شود!
از اینکه "ما" شود "من"!
واهمه از آنکه دلی را اسیر کنم!
یا قلبی را آزرده...!

دنیایی که زشتی ها حرف اول را می زنند...
ظلم هایی که مظلوم را در قفسی تنگ و تاریک زندانی کرده اند!
عشق از خود خجالت می کشد که عرض اندام کند...
دوست داشتن شده جرم...!
اشک شده, یک سلاح!

کسی که می خندد را نیز دیوانه می خوانند!
مرا دیوانه می خوانند!

آنها چه می دانند که خنده ی من همان گریه ی بدون اشک است؟؟؟؟

آنها چه می دانند که خنده ای از ته دل وجود ندارد؟؟؟

دلتنگی ها کمرنگ!

ستاره ها دیگر چشمک نمی زنند!

سفید را خط خطی کرده اند...!
خاکستری زیبا شده!
زیبا نیز خاکستری...!
دنیا با سوال های دو گزینه ای!هیچ یا پوچ!!!!؟

دنیایی که خودکشی شده بهترین و تنهاترین راه!

روزهایی که از شب هایش, تاریکترند!

خداوندا ... در این شب ها درگیر بودنم...!
در تلاطم افکار...!

خجالت می کشم که بگویم: من زمینی هستم!

راستی نگفتم, راستی نیز از فرهنگ ها خط خورده...!
آدمها, محکوم به دروغ!
دروغ,محکوم به حکم روایی!
حکم روایی, محکوم به ظلم...!
ظلم, محکوم به بودن...!
بودن محکوم به...!

کسی راستگویی را باور نمی کند!
همه عاشق دروغ شندیدن...!

ای خدا اگر خطایی نیز از من سر زد,حتی اگر نبخشیدی,
ولی حد اقل نگذار که خطا دلم را خاکستری کند...!

ای خدا می دانم که بزرگترین عذاب...بودن در این دنیاست...!


ای خدا آخرین آرزویم را برآورده می کنی؟؟؟!!!

ای خدا دنیا رو دیدم...سیاهی با ظاهری فریبنده را دیدم...
ای خدا...بسه؟؟؟
پس کی؟
تنها آرزویی که مانده بر دلم ...رهایی از این دنیاست...!
آری؛من نیز فراموش خواهم شد...!
ولی نحراسم از فراموشی در دنیای فانی...!

ای خدا, منتظرم...!

شمارش معکوس را آغاز می کنم...!
.
.
.
خداحافط دنیا!
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
گلوم درد مي آد. سرفه پشت سرفه...انقدر سوپ و چايي داغ خوردم كه عملا كل بدنمو آب تشكيل داده. يه بابايي عربده مي زنه:

She's comin over like a suicide
& its the same old trip as before
و من همينطور نگاهش مي كنم.نگاه به نت ها دوخته ست...بدون هيچ حسي...


وسيع باش و تنها و ......
واي كه چقدر از اين امضا بدم مياد. هر چي كار سخت بوده رو گذاشته توي امضا.
من بايد قوي باشم. من مسئولم. ولي چجوري؟ بايد تو وجودم دنبال يه چيزي بگردم كه بهش تكيه كنم ولي جز پوچي،غم و گريه چيز ديگه اي توش نمي بينم. چجوري به اينا تكيه كنم؟؟
بايد ادامه داد. آره. بازم بر مي گرديم به همون شعر مسخره:تا شقايق هست زندگي بايد كرد
آخ سهراب اگه الان جلو دستم بودي يكي مي خوابوندم زير گوشت.با اون شعر مسخره ات.
روزگارم بد نيست....
آره! روزگار بد نيست. نبايد شاكي بود.من هنوز كل خانوادمو تو تصادف از دست ندادم. هنوز نفهميدم بدبختي يعني چي. آره رفيق! تو راست مي گي...من خيلي بچه ام.
من بايد خوشحال باشم. بايد همه چيو تحمل كنم. آره بايد ادامه بدم. بايد قوي باشم. مهم نيست. بايد قوي بود. بايد جنگيد. من خيلي خوشحالم. آهاي بچه ها! به من نگاه كنيد. من يه آدم خوشحالم. خيلي خوشحال. باز امشب من در اوج آسمانم. ببينين بالامو! چه بالاي قشنگيه! دارم پرواز مي كنم. زمين زير پام داره از هم مي پاشه ولي مهم نيست. من قوي ام و دارم پرواز مي كنم. آره! زندگي بايد كرد...

 

مربوب

عضو جدید
اين با هم بودن هاي ما عمری نبود که از من گذشت...همه چیز واقعی بود، وقایعی که فی الواقع وقعی ندارد .سرت را ميان دستانم پنهان ميكنم!پیراهنم،از فرسنگ ها طعم گس مرداری ميدهد چون تو!!! من هستم لطفا در ِ این تار نما را تخته نکنید ؛اصلا قصد ما خودنمایی نیست ،این صحن صحنه ی اروتیک ندارد به خيالت زير تنديس نجابت به اجابت رسيدي اما نه تو زاده كفري من نيز بوي تو گرفتم با مردان بزرگ پوشالي دم خور شدي اين تاريكخانه بوي اسارت ميدهد نه اسطوره .تو را به زنجير حماقت كشيده اند لباس قديسه ها برازنده ات نيست. انگاه ساعت به سال کبیسه می رسید زمان بوی فلسفه می داد ماسفسطه می کردیم به چرخش زمان .
ریه هایت را تنفس می کنم بوي وافور ميدهي وافوري كه بر سر مزارت پاشيده اند.
درست مثل یک اتفاق, افتاد توی لجنی که بوی تعفن میداد ، بوی کافور تنش کیفورم میکرد
یادش بخیر ... یادش بخیر ... آنچنان ساده آمدی ... که غرق در سادگی آمدنت بودم چنان چنجر زدي كه سادگي مرگم را به نظاره نشسته ام ....چنان ساده رفتي انگار امدني در كار نبود.مدتي است جمله ويليام شده ذكر زبانم گاه ناگاه بلند و بي صدا زمزمه ميكنم "در هم تنیده اند و برای روح الهی لباسی دوخته اند. ""پدر روحاني اين جمله چه معنا ميدهد كه مرا مضطرّكرده. - چیزی در فضای اتاق هست که آزارم میدهد، اما نمیدانم چیست، دل تنگی را نمی شود با بطری های شیشه ای و قوطی های فلزی پاک کرد، مثل خیلی چیزهای دیگر. دوباره خاطره ی کسی را به یاد آوری که تازه به نبودنش عادت کرده ای و باز آینده ات پر از نبودن کسی در گذشته می شود و آن وقت تو میمانی و جاسیگاری کوچکی پر است از ته سیگارهای مچاله، که زمانی فقط یک سیگار بوده اند و حالا قرار است بگویند که اینجا اتفاقی افتاده است.
تو گفتي""فکر کنم راهی وجود دارد تا بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به آرامی سخن گفت، به هر حال بهترین راه برای بیرون رفتن از کسادی بازار روزمرگی همین است"""اري من نيز ان را ارام فرياد ميزنم

دگر از دست هیچ‏کس کاری ساخته نیست حال هرچه می‏خواهد سوت بزند...قطاری که از خط خارج شده باشد
تکلیفش روشن است
 

shanli

مدیر بازنشسته
خدایا خواهش میکنیم! دوران طفولیت ما به سر رسیده و حوصله ی قایم موشک بازی کردن با شما را نداریم! هر جا هستید زود بیاید بیرون!
ما قول میدهیم که شما را نبینیم و شما راحت برنده شوید! خسته شدیم انقدر که برای پیدا کردن شما دور خود چرخیدیم!
بیایید بالا بلندی بازی کنیم! بهتر است.. چون حداقل تلاشی برای برنده شدن نمیکنیم! بازنده ی همیشگی ما هستیم!
 

مربوب

عضو جدید
ساعت 4 عصر بود که یهو یه مسج اومد برام. بابا بود و فقط یه جمله نوشته بود. عمه گلرخ رفت .انگار دنیا رو سرم خراب شد. عمه ای که اندازه همه هستیم دوسش داشتم. عمع بزرگم (البته با 50 سال سن) . بعد از 8 سال زجر بالاخره تنهامون گذاشت و رفت . 8سال بدون آب 8سال زیر دستگاه دیالیز 8 سال زجر و 8سال سکوت
نمیدونستم چیکار کنم . چجوری بگم. فقط موبایلمو به دادشم نشون دادم همین
به چشمانم خیره شده بود و دستانم را محکم فشار می داد.از ماسک اکسیژن بیزار بود اما چه می شد کرد.بدون آن ماسک کذایی یارای نفس کشیدن نداشت چقدر این چشمها و این دستان پر چروک و مهربان را دوست داشتم.همه در تکاپو بودند اما من ساکت فقط نگاهت می کردم تا اینکه پرستارها ما را از هم جدا کردند.
و این شد آخرین دیدار ما...
صدای قرآن فریادها آه و ناله ها طبق معمول شروع شد.اما چشمهایم خیس نشد.همه از علاقه ی من و تو با خبر بودند به من تسلیت می گفتند اما دهانم باز نمی شد.هنوز نگاه آخرت با آن چشمهای معصوم در ذهنم به یادگار مانده.نه تو برای من نمردی...تو تمام بازی های دوران کودکی را یادم دادی.تو خواندن کتاب آسمانی را به من آموختی.شیرینی بستنی هایی که برایم میخریدی هنوز از بین نرفته است.چه روزهایی که در کنار سجاده ات کمین می کردم تا تو را بخندانم و اجازه ی عبادت به تو ندهم.و تو چه سریع می خندیدی و به خاطر آرام کردنم انواع تنقلات را وعده می دادی...
شاید اگر پیرمرد زندگیت سکته نمی کرد و فلج نمی شد تو از غصه دق نمی کردی و تنهایم نمی گذاشتی و برایم می ماندی.همه می گفتند صبرم به تو رفته است.تا امروز شرمنده ات نکردم و صبر كردم صبري طولاني .یک صبر طولانی براي پايان رول اين تراژدي.
نثار شادي اموات اجماعا..........

پ.ن.فردا سالگرد نبود ِ توست.خودت كه ميداني اهل قيد و بند اداب و رسوم نيستم بنا به عهد بسته هر ساله ام شرمنده ام نمي آيم (قرار مدار هاي دو نفري را كه بياد داري بر من خرده نگير ) ..........
پ.ن.تسليت مفهومي ندارد داغ را تازه كردن جايز نيست ما نيز تسليت نمگوييم
پ.ن.بلاخره فردا اين بهمن منحوس بعد گرفتن 5 تن از عزيزانم شال و كلاه ميكند و غم نامه من بسته ميشود خدايا از حمايت سي و چند روزه ات ممنونم
 

مربوب

عضو جدید
خدایا خواهش میکنیم! دوران طفولیت ما به سر رسیده و حوصله ی قایم موشک بازی کردن با شما را نداریم! هر جا هستید زود بیاید بیرون!
ما قول میدهیم که شما را نبینیم و شما راحت برنده شوید! خسته شدیم انقدر که برای پیدا کردن شما دور خود چرخیدیم!
بیایید بالا بلندی بازی کنیم! بهتر است.. چون حداقل تلاشی برای برنده شدن نمیکنیم! بازنده ی همیشگی ما هستیم!
مگر يادت رفته........
يافت, مي , نشود .
اري يافت ,مي, نميشود
انكس كس كه ,يافت, مي ,نشود ................آنم , آرزوست!!!!!
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]اين تويي! خسته! وارد خانه مي شوي!برادر بزرگت دارد مي رود. باز يك قله ديگر. انگاري اين قله هاي ايران تمامي ندارند. و تو ياد داستان آخرين سفرش ميافتي. آن سفري كه نزديك بود خودش و باقي گروه از سرما و بهمن بميرند. تو مي داني كه شايد آخرين باري باشد كه چهره برادرت را مي بيني...چيزي نمي گويي! حتي خداحافظي هم نمي كني! سرفه كنان لباس در مي آوري! برادر مي رود و تو نگاهت به خلا است...[/FONT]
[FONT=&quot]سر درد! اين درد كوفتي بي مقدمه شروع شده! معلوم نيست چرا. شايد بخاطر هواي سرد و باد.شايد...سر درد آمپرت را بالا مي برد. نعره هايت را سر مادرت خالي مي كني! نگاهي به چهره مادرت مي اندازي. به آن چهره مهربان كه از شدت خشم در هم پيچيده! آخ كه گاهي چقدر دلت مي خواهد آن چهره را خرد كني! آن چهره خشمناك را! آن نقابي كه چهره مادرت را پوشانده..[/FONT]
[FONT=&quot]سر درد ادامه دارد.اتاق تاريك است. حتي مانيتور را هم خاموش مي كني.تحمل هيچ نوري را نداري!هيچ صدايي..هيچ كسي..[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]سرم...[/FONT]
[FONT=&quot]آي سرم...[/FONT]
[FONT=&quot]آخ سرم،خدا...[/FONT]
[FONT=&quot]سرم...[/FONT]
[FONT=&quot]سرم...[/FONT]
[FONT=&quot]آي سرم حرامزاده ها...سرم...سرم...سر...[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]چشمهايت را باز مي كني. سه چهار ساعتي هست كه خواب بودي.اتاق كاملا تاريك است و تو فكر مي كني. نه! آآآآآآآخ!!!!! باز برگشت! كاش بيدار نمي شدي! باز حس انفجار وجودت را فرا مي گيرد.دلت مي خواهد نعره بزني! چهار دست و پا روي زمين مي افتي. سرت را به ديوار كمد فشار مي دهي. تفاوتي نمي كند. سرت داغ است.داغ...داغ....[/FONT]
[FONT=&quot]ياد آن بعد از ظهر بخير.آن بعداز ظهر سرد كه تو مي سوختي! سرد بود و تو گرمت بود...از آتشش مي سوختي. و كاش مي دانستي كه اين آتش خاموش مي شود.آن قدر سريع كه حتي فرصت نمي كني آخرين گرماي آن را در تنت ذخيره كني![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
Abandoned [FONT=&quot]را نيمه كاره رها كرده ام.سولوي Whisper Of Nihility [FONT=&quot]هم مانده! [/FONT]Seclusion [FONT=&quot] طرحش از ذهنم رفت و يك مشت نت شلخته وار مانده كه نمي دانم بايد چه كارشان بكنم. چرا با اين دوتا كودن گروه تشكيل دادم؟ لعنت! اصلا ديگه گروه معنايي نداره! فقط منم و خودم... چرا اين همه سنگ؟؟ مگه چي كار مي خوام بكنم؟؟ مگه عيبي داره؟ دوستي تعجب كرده بود كه با وجود گذشتن 9-10 ماه از شروع آموزش مي تونم [/FONT]Voice Of Soul [FONT=&quot]رو بزنم! تا حالا به اين قضيه فكر نكرده بودم...شايد واقعا هم عجيبه...شايد عجيبه كه زدن[/FONT] Unforgiving[FONT=&quot] برام مثل آب خوردنه! به قول سياوش خيلي خوب نيست كه آدم زود به خيلي چيزا برسه. آره![/FONT] [FONT=&quot]شايد زياد هم خوب نباشه....[/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]نمودار سينوسي درد سرت باز به نقطه اوج مي رسد.روي زمين ولو مي شوي.فرش را گاز مي گيري! مي خواهي دردت را به زمين منتقل كني.نه! زمين دردت را پس مي زند...زمين توانايي تحمل دردهاي بشري را ندارد...خداوندا! يك سكته! نمودار از حالت اوج خودش هم بالاتر مي رود...ديگر نمي تواني .ناله مي كني،درست مثل يك سگ! تو يك سگي! يك سگ ملعون! يك سگ هار! تو رانده شده اي! تو يك سگ هار رانده شده اي! سگي كه فقط بلد است سگ دو بزند! سگي كه ...تو يك سگي ![/FONT]
[FONT=&quot]سگ...تو... ناله كن اي سگ! زوزه بكش! زوزه بكش اي سگ متعفن!!!!! دندان قروچه كن! دم تكان بده....زوزه بكش كثافت مآب![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]عووووووووووووووو....[/FONT]
[FONT=&quot]عووووووووووووووووو....[/FONT]
[FONT=&quot]عووووووووووووووووووو....[/FONT]
[FONT=&quot]عووووووووووووووووو....[/FONT]
[FONT=&quot]عووووووووووووووو....[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]دسته گيتارت را به سرت تكيه مي دهي...نمي دانم آرام شدي يا نه.به او فكر مي كني. كه اگر بود..كه اگر بود و تو سرت را روي زانوانش مي گذاشتي...و او موهايت را نوازش مي كرد،آنقدر نوازش مي كرد كه ديگر دردي نمي ماند و تو ديگر در بهشت بودي...ديگر حسي نداشتي جز حس رهايي....[/FONT]
[FONT=&quot]اما نه. تو ديگرآن نيستي! تو ديگر نيستي. ديگر تو نيستي! تو مردي! تو همان شب ملعون مُردي بدون اينكه بفهمند! بدون اينكه براي آن توي مرحوم ختمي بگيرند...نه! تو نيستي! ...تو....[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]آهاي عزرائيل! با توام! كجايي لعنتي؟؟خوابت برده؟؟ مگه كوري؟؟چرا نمياي؟ واسه همه مادري واسه من زن بابا؟!! فقط بلدي جون عزيزامو بگيري حروم زاده؟!!!! به من كه مي رسه چلاق ميشي؟!!! سرت به كدوم بدبختي گرمه كه سراغ من نمي آي؟؟ هاان؟؟ مگه نمي بيني؟ دارم مي ميرم....بيا تمومش كن! بيا ببر منو! برام مهم نيست به كجا. ببرم جهنم! ببر زنجيرم كن! منو ببر پيش همون فرشته كوچولويي كه مي خواست آدم شه....منو ببر عزرائيل! منو ببر...خواهش مي كنم ....[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]هنوز مستي! مستي از درد.نمي داني...هيچ نمي داني .هيچ چيز. فقط مي داني كه هيچ نمي داني...تو زنده اي! مي دانم نمي خواهي ولي هنوز هستي! آره لعنتي! متاسفانه هنوز زنده اي! ميري دم پنجره.كوچه خلوته ولي مي دوني زندگي مورچه وار پشت اين سكوت ادامه داره....آااااااخ! پنجره رو باز مي كني...آروم مي گي: آهاي حروم زاده ها! من هنوز زنده ام!![/FONT]
 

مربوب

عضو جدید
محبوب من آنچنان رسوخ کرده ای بر درونم گوئی آب در سنگ باشد بانوي من , شيدايي را شكوايي نيست اما تسلا را تا به كي به انتظار بايد نشست......
درمن رسوخ کرده اي ریشه دوانيدي، تمام وجودم را محو تماشاي خود كردي....محوي از جنس"" حضورت"""......
مطمئن باش عادت می‌كنيم. به همه اون داشته‌ و نداشته‌ها عادت می‌كنم. به همه اون رفته و نرفته‌ها عادت می‌كنم. به همه اون باخته و نباخته‌ها عادت می‌كنيم. حتی به خود اين " عادت می‌كنيم‌ " ها، هم عادت می‌كنيم.
اگه قرار بود عادت نكنم و پشت سر اون مسافری كه تموم زندگی بیست و چند ساله‌اش، فقط يه چمدون بود كه اونهم پر شده بود از خاطراتِ كوچه‌های آشتی‌كنون، مثل همون شب اولِ رفتنش توی فرودگاه امام ، گريه كنم و بياد تموم سفره‌های هفت سينی كه سالهای بعد، بدون اون چيده شد و ورچيده شد، زار بزنم كه ديگه تا الان چيزی ازم نمونده بود. پس مطمئن باش عادت می‌كنم. اگه قرار بود بخاطر اون اولين عشق و قرار مدارهايی كه ديگه بعداً حسابشون از دست‌مون در رفت و همه اون عهد و پيمون هاي بسته شده و امضا نشده كه ديگه الان همه‌شون رو خاك گرفته و افتاده اون تَه‌تَه‌های صندوقچه خاطرات‌مون، خودم رو حلق‌آويز كنم كه ديگه تا الان هفت كفن پوسونده بودم و عينهو همون قرار و مدارهای نانوشته, به فراموشی سپرده شده بودم. پس مطمئن باش عادت می‌كنم.
. عادت می‌كنيم كه اين عادت كردن ها از محاسن اين انسان چموشه! عادت می‌كنم كه توی اين بگير و ببند زندگی، روی اين كره خاكی كه هر جاش بریم آسمونش يه رنگِ هر چیزی رو فراموش كنم
شاید تصمیم برای ندیدنت،يا لااقل این‌گونه ندیدنت، اشتباه باشه. شاید حتی بعداً پشیمون بشم امااین‌جا می‌نویسم که یادم بمونه كه ديگه ""ما""يي وجود نداره .باید یاد بگیریم که با دل‌تنگی‌های‌مون کنار بیاییم. بعضی چیزا رو باید بپذیریم حتی اگر دوست نداشته باشیم. این «باید»ها خیلی مهمن، این «کناراومدن»ها صبوري ميخواد.. باید یاد بگیریم که با خاطرات‌مون «زندگی» کنیم. «فراموش‌کردن» تلاشي بیهوده‌ اس. خاطره‌ها، حالا، بخشی از وجود ما هستند و نمی‌تونیم انکارشان کنیم.
لاموزیکا يادت هست ""بعضی ... لحظه‌ها روشن‌تر از باقی لحظه‌ها به یاد آدم می‌مونن""
تقويم جلالي ميگه امشب(يك اسفند) سالگرد رفتنته ...................
«نبودن‌»‌هایت به کنار، به‌خاطر همه‌ی «بودن»‌هایت و همه‌ی آن «لحظه‌های روشن» از تو ممنونم.بهتره هيچوقت برنگردي چون من ديگه اون آدم سابق نيستم
آخر لاموزیکا رو یادت هست؟..........اين روزها چنين حال نزاري دارم

 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
دلم مي خواد داد بزنم. دلم مي خواد برم يه جاي دور. خيلي دور. جايي كه بتونم اين فرياد فروخورده رو خالي كنم. يه جاي ساكت...
يه نفر. يه نفري كه بتونم بكنمش كيسه بكس. يه نفر كه هر چي مشت نزده دارم رو تو صورتش خالي كنم.يه نفر كه هرچي فحش تو سينه ام هستش رو بريزم روش. يه نفر كه فقط نگام كنه و بزاره هر كاري مي خوام بكنم...
يه لغت كه بتونم توش خودمو توصيف كنم. يه لغت كه توش همه عصبانيتمو بريزم بيرون. يه لغت كه با گفتنش همه منو بفهمن...
يه نقاب. يه نقاب براي قايم شدن. يه نقاب براي اينكه منو نشناسن. يه نقاب واسه فرار كردن از همه...
ولي نه! اين چيزا نيست. بايد همه چي رو ريخت توي اندروني. مثل مرداي دهه 30. مسائل اندروني فقط بايد اندرون باشه. نبايد بياد بيرون. بايد تو اندروني همه چي فيصله داده بشه. مهم نيست چجوري،فقط بايد نزاري بياد بيرون. حتي اگه مجبور بشي اندروني رو به آتيش بكشي...
This world is eating me inside
از درون،از درونِ درون....





 
آخرین ویرایش:

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز ... گذشت ...مثل بقیه روزا .... مثل دیروز ... وحتی مثل فردا

خیلی وقته هیجان زندگی کم شده ... کمرنگه کمرنگ .. مثل رنگ کرم روی دیوار

کم کم هم داره سفید میشه ... انگار همه چی داره تکرار میشه

روزا دارن فوتوکپی میشن ... فوتوکپی برابر اصل ... مثل هم ...تکراری

میترسم که خودمونم تکرار بشیم ... تکراری بیهوده ...

بعد تا چشممون و باز کنیم ببینیم قصه تموم شد... نقطه خط آخر رو گذاشتن

و ما هیچ کار نکردیم .....

فقط تکرار شدیم ... یک تکرار بیهوده ... میترسم وقتی قصم به سر رسید

هیچ کار نکرده باشم .... میترسم وقتی ازم می پرسن چی تو کوله پشتیت گذاشتی

زبونم بند بیاد ... و حرفی برای گفتن نداشته باشم ....

من میترسم ... یه ترس مبهم ...........

و این ترس تکرار روزها رو سخت تر میکنه .... خیلی سخت ....
 

یاکاموز

عضو جدید
با...را....ن
بی شک یکی از زیباترین و پاکترین هاست.زلال...زلالتر از هرچیزی...
به قدری زلال که می تواند با چکیدن روی روح آدمی اورا پاک کند فقط و فقط رفتن زیر باران است که می تواند آرامم کند روح ناپاکم را پاک کند. آن لحظه را میگویم که بدون هیچ سر پناهی سرم را سوی آسمان بیکران بالا میبرم و از ته دل نام خدا را بر زبانم میرانم و بدون هیچ کوششی میگذارم تا باران با تمام لطافت و پاکی وزلالیش بر سرو صورتم ببارد تا بلکه دلم را تسکین دهد می خواهم تنها اورا فریاد بزنم چشمانم را ببندم و نامش را بخوانم و بگویم دوستت دارم.
با هر قطره که به صورتم می خورد اورا سپاس گویم ولی مگر می توان شکر اورا آنگونه که شایسته است بجا آورد آه خدای من در این قطره های کوچک چه چیزی گذاشته ای که این گونه مرا مجذوب خود کرده اند و با دیدنشان از خود بی خود میشوم از خود آلوده به گناهم....
نمی دانم چتر چیست!!! از برای چیست!!؟ حیف نیست خود را در باران زیر چتر پنهان کنیم که مبادا اندکی روحمان آزادو رها شود از این زندان به نام تن...از چه میترسیم که این گونه زیره چترهایمان خویش را پنهان میکنیم اگر درک میکردیم که چه لذتی دارد لمس این قطرات کوچک پاک هرگز با خود این کار را نمیکردیم و خودرا با غل و زنجیر به این زمین خاکی وصل نمیکردیم زیر باران بی شک پرواز خواهی کرد جدا خواهی شد تنها باید چشمانت را ببندی سرت را سوی آسمان بیکران ببری و از ته دل صدایش زنی و بلند بگویی خداااااااااااااااااا...آنگاه خواهی چشید آن حس شیرین و لذت بخش را که برات می گویم بی نظیر است امتحانش کن نگذار تنت بدونه تجربه ی این لحظه ی ناب به زیر خاک رود این قطره های کوچک نیرویی ما فوق تصور منو تو دارندخودت را آزاد کن....
1387/12/2
عصر یه روز بارونی
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
امروز...آه از امروز. باز تو...باز يادت...باز چشم هايم را به باران كشاندي عزيزم...
با جمعي از دوستان بوديم. دوستي حواسش نبود...تو لاين اتوبوس ها...رفت وسط...درست مثل تو...بي حواس و من هم بي حواس تر،درست مثل اون روز...شايد هم اون حواسش بود، ولي من ديدم...حركت اون اتوبوس كوفتي رو ديدم...صداي نعره من،صداي جيغ اون يكي دوستش ولي خب اين دفعه مثل دفعه قبل نبود...حواسش بود...شايد اصلا دليلي واسه نگراني نبود...هيچ اتفاقي نيفتاد..نه! اتفاقي نيفتاد! ولي اگه ميفتاد؟؟....
آخ كه كاش براي تو هم نمي افتاد..آخ حافظم! انگاري برگشته بودم به صحنه جنايت...و چه سخت بود جلوي بغض كهنه رو گرفتن.بغضي كه عادت داشت هر دفعه بياد بالا...نه رفت پايين...نبايد جمع خراب مي شد...نه! نبايد...

دارم روي يه آهنگ جديد كار مي كنم:رضايت را بكش.(Kill the satisfaction ) منو ياد كاراي cannibal Corpse ميندازه...خيلي. ولي بايد كشت! بايد اين حس رو كشت. بايد خفه اش كرد و من سعي مي كنم كه اين كار رو بكنم،با همين 6 تا سيم..با همين چند تا اكتاو....بايد خفه اش كرد....

مترو.خط فردوسي-دروازه شميران. خطي خلوت و كاملا كوتاه. توي واگن نشستن...امروز بهم حس عجيبي داد...حس پرواز،رهايي! انگاري كنار تونل دنيا نشستم و دارم خستگي در مي كنم...خيلي خوب بود،حسه رو مي گم..حس تخليه! كاش مي شد يه واگن پيدا كرد كه براي ابد توش نشست...كاش....


Eyes tied tight forever
Mouth wired shut forever
Body parts dissever.You will see no more
Never....



 
آخرین ویرایش:

یاکاموز

عضو جدید
..................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................




پ.ن:(به نظرم رسید بد نیست که بجای نوشتن فکرامو مستقیم بزارم اینجا...)​
 

مربوب

عضو جدید
كلاس طراحي اجزا
استاد سره بحثي كه خودش لنگ ميزنه باهات در افتاده خودش ميدونه اشتباه كرده اما مگه تا حالا كسي به غلط كردم افتاده كه اين يكي كوتاه بياد .دسته اخر تايم كلاس به نفعت تموم و افتادنت تو اين درس حتمي.افتادنم اهميتي نداره مهم اين بود پوز استاد بخوره زمين كه خورد.......... اصلا حال نداري ,جواب سربالا شده عادت چند روزت .......
3 روز پيش جلسه هفتگي پژوهشكده استعدادهاي درخشان
زنگ مدام شماره اي اشنا......
بله بفرماييد؟؟........قطع ميشه ............
و اين كار n باره تكرار ميشه !!!!!
ميشناسمت .....حرف بزن......اما سكوت ميكني.........
خوب اگه تو حرف نميزني من شروع ميكنم .مگه بهت نگفتم رفتي پشته سرتم نيگا نكن!!!
مگه بهت نگفتم به نفعته ديگه برنگردي كه من ديگه ادم سابق نيستم !!!!
اين كارات چه معني داره؟؟
ازت چند تا نامه دارم كه نخونده انداختمشون تو شومينه سوخت و سوخت و سوخت!!! ازت يه عالمه off دارم mailدارم sms دارم همه رو نخونده delet كردم ازت 7-8بسته سفارشي دارم ولي هنوز بازشون نكردم ديگه به نديدنت داشتم عادت ميكردم اين اومدن ها و رفتن هاي دزدكي ات چه مفهومي داره دو سه هفته اس همه جا هستي(دانشكده -پژوهشكده-كارخونه-كتابخونه و...) اولش فكر ميكردم جني شدم اما الان نه ديگه واقعا مطمئن شدم خودتي !!!
تو:من بدون تو نتونستم!!!!! گوله گوله اشك ..........سكوت.....
ميخوام برگردم پيشت دلم برات تنگ شده......
تذكره ما را از كي چگونه با چه قلم منحوسي نوشته اند اين جنابان؟؟؟باز وسوسه شيطاني(تو) لعين يا رجيم؟؟؟تو لعين شده اي يا رانده شده اي؟؟؟ من اهل نفرين نبودم چه برسه كه تو باشي!!!درشكه چي باز مستانه به راه افتادي ؟باز حكايت حيراني از جام تهي مستي است؟؟!!!!
اين همه مدت را در سراي كدامين بوده اي, اي دوست!!! لودگي را صرف كدامين الواطي كردي روي دنيا سياه!!!مجلس طاق باز كدامين را گرم ميكردي كه تو را رجيم لقب دادند!!حال به استهزا قصد رجعت داري نكند تو نيز همچون استاد مان به ""غلط كردم افتادي""؟؟؟؟يادمان هست بعد شما در حساب دفتري دكان ذهنمان نوشتيم دوسال شش ماه بدهكار....حال اگر براي تسويه امده اي, مثل خري كه وامانده در گل معطل هوش باشد شرمنده ام اسكونتش را نخواستيم بقيه اش حلال صاحبانش!!!اگر باز قصد به راه انداختن علم صلاتي داري سفسطه لازم نيست ميشنوم......
دو سال شش ماه مُثله كردي دم برنياوردم حال كه خود با پاي خود بازگشتي ..........

پ.ن.از لحن تند نوشته هايم پوزش ميخوام
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
چند وقتی است دلم گرفته
دیگه اصلا نمیتونم بنویسم
نوشتن آرومم نمیکنه
دیگه حتی نمیتونم بخندم
خنده بر لب میزنم تا کس نداند درد من
ور نه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
حتی دیگه این خنده هامم به زور به روی لبم میاد
گریه ها هم دیگه آرامشم نمیده
نمیدونم چم شده
نمیدونم
میگن به این حالت میگن عاشقی
ولی عاشق شدن که اینجوری نیست
ای خداااااااااااااااااااااا
دلگیرم ازت
دعام کنید
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو از تمام سروهای این حوالی سربلند تری ، از تمام سپیدار ها.... هنوز هر شب به یاد تو قطره اشکی بی اختیار از گوشه چشمانم راه به صحرای خشک گونه ام می یابد، وقتی آواره ی عاشق با آن صدای گرم "ساکسیفون" و صدای گرمتر " امید ظهوریان" در گوشم زمزمه می شود"

رفتی تا آواره ی عاشق بشم ،
رفتی تا دربدر این جاده شم
رفتی تا رو آرزوهای دلم
تا ابد یه خط باطل بکشم!

نوای این ساز بدقواره ، عجیب با احوالات کج و ماوج روح من سازگاری دارد! انگار مرهم که نه ؛ نیشتریست بر زخمهای دلم ؛ که می سوزاند و عشق را تکرار می کند، و مدام با خودم تکرار می کنم : "زخم عشقتو تازه می خوام"

انگار تا این قطره ها از چشم های بی قرار من راهی نشوند ، خواب جای ماندن پیدا نمی کند؛ انگار ترنم ترانه های بی قراری ، هر شب، سهمی از تنهایی و تاریکی و سکوت است! انگار ....

بگذریم....

از آخرین ترانه ی بی تو هفته ای ، شاید ماهی می گذرد.... قلم هم بی تو یاریم نمی کند ، و لعنت به کسانی که گفتند : نباشی من شاعر می شوم.... کجا هستند که ببینند بهانه هایم برای نوشتن فراموش شده اند.... تمام شده اند ؛شاید!

باور کن ، هر چند سوگند نمی خورم، اما ؛ سواران رهگذر صحرای ترانه ام ، هیچ کدام ماندگار نبودند.... تو که شاهدی ؛ هر شب از ان بالا مرا می بینی ، حتی در شب های ابری... نمی گویم سوار دیگری از صحرای ترانه ام نگذشت .... نه ! اما به شرافتت قسم ؛ (و چقدر از شنیدن این حرف از دهان کس دیگری شوکه شدم) ترانه ها فقط میهمان لحظه های خاطرات تو هستند!

من هنوزم عاشقم مثل قدیم ......مثل اون شبا که پرسه می زدیم ؛
ما ، هنوزم عاشقی رو بلدیم
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
وام دار

وام دار


بر تخته سنگ خیال نشسته بود دست زیر چانه نهاد ، قلم در دست گرفت و به آن می نگریست .
قلم را در دست چرخاند شانه هایش را بوسید شانه هایی که بار قداستی را بر دوش داشت و نشان سوگندی را در دل ، سوگند نگارنده طومار زندگانی را:قسم به قلم وآنچه می نگارد.
رو به قلم کرد و گفت :
پروردگار در دل من عهدی را به امانت نهاد و در دل تو سو گندی را به نشانه
انسان وام دار عهد است و قلم وام دار سوگند.
دست هایش را بالا برد : الهی یاری کن مرا و قلم را تا من حرمت عهد نگه دارم و قلم حرمت سوگند .
دست بر زانو زد نام مقدسی را بر زبان آورد و برخاست . رسم بزرگان به جای آورد : آب بر چهره و دست بر روی و دست بر دست و... آب پاکی را به یادش می آورد .
خدا و قلم وعلی و قسم و آب نماد روشنی و رهگذر زمزمه کرد :مرا علم نان سیراب نمی کند می خواهم علم جان بیاموزم .

 

solar flare

مدیر بازنشسته
يكي نيست تو اين دنياي بزرگ بهم بگه من چيكار كنم؟
چرا بايد اينقدر درمانده باشم
از كي گله كنم؟
از خودم
ازخدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از كي؟
چرا
يكي بگه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 
بالا