طوري ميان لبانم گرفتمش كه انگاري لبان داغ توست! سريع پك مي زنم! پك....پك...پك....آرام مي آيد ... با طمانينه! سوز سرما داد مي کشد!
دستانم را باز ميکنم ... پشت نرده ها ايستاده ام!
باز به سرم مي زند! هوس مي کنمش باز!
يکي را از قوطي در مي آورم!
سفيد ... اين نيز!
حال فقط آتش لازم است!
در آن سرما!
روشن ميشود آيـــــــــــــا؟
اوه ... دارمش از يک دوست!
آن را نيز در مي آورم!
روشن ميکنم!
کمي خود مي سوزد! مثل قديم ها ! و من نظاره ميکنم!
نميتوان صبر کرد!
عاشقانه کنار لبم مي آرَمش!
اولين پــــــ ـ ـــ ـــتک!
تمام صحنه ها ، مثل فيلمي بر روي پرده سينما ....
ميگذرد از جلوي ديده هايم!
و من با تمام وجود ، دودش را فـــــــــوت ميکنم!
دیوانه وار میکشم! از ته دل! قامت سفیدش باز در من رخنه کرده ...عاشقانه پُک میزنم!
گاه به پك زدن هايت يه هبوت كلماتت ميان دود نگاه ميكنم من نيز همچون اين نخ سفيد دود شدم
نگاه كن جز خاكستر مرا چيز دگري باقي نيست
بايد سريع تمام شود! پك ها! پله هاي رو به جاودانگي! دود را تو مي دهم! گويي از پله ها بالا مي روم! حالا ديگر پله آخر مانده! آن را نيز به هوا مي فرستم! ته مانده اش را جلوي چشم هايم مي گيرم. انتها! سوختن بخاطر لذت ديگري! چه پايان شيريني!
راهنمايي ام مي كنند! به بالا! گويي از پله هاي آكروپوليس بالا مي روم! و ملازمان اند كه همراهيم مي كنند،نه دژخيمان!
و اين منم! سقراط بزرگ! كه جام شوكران به دستم مي دهند. اي خدايان المپ! نفرين بر شما! اي آتني هاي كوته فكر! جمع شويد! انجا ميدان اصلي آتن است! و من بر بالاترين پله پارتنون ايستاده ام. آري اين منم! اين منم كه مجسمه آتنه را پايين آوردم.
آري اين منم! ابراهيم!اين بابليان اند كه مرا به سوي آتش مي رانند! نمرود است كه خيره به من نگاه مي كند!
هيروديس با هيروديا همبستر شده! من،يحيي بن زكريا فسق را از پاي خواهم انداخت. آه! اين سر من است كه مي آورند! سرم را پس دهيد قرمساق ها!
من مورسو هستم! من بر قبر مادرم گريه نكردم! خنديدم! با معشوقه ام هم بستر شدم! و شما مرا به محاكمه مي كشيد. من عرب را كشتم،درست است. اما اي قاضي ابله!چرا من را محاكمه مي كني؟افتاب بود كه بر سرم مي تابيد. آفتاب قاتل است،نه من! خورشيد را به محاكمه بكشانيد!
پيرزن طمّاع يهودي! تبري كه بر تو زدم حلالت باد! راسكولنيكف است كه تو را مي خواند.
منم آني كه لكاته را خفه كردم.منم آني كه تكه تكه اش كردم! منم ساقي شراب زهر آگين! اي پيرمرد قوزي! درود بر تو!
منم آقاي مودت! من بي تقصيرم. جن ها هستند كه مرا مي رانند و نخ هاي نمايش را در دست دارند.
بودن يا نبودن. كشتن يا نكشتن! آري.من عمويم را كشتم! من،هملت دلير،شمشير زهر آگين را در قلب عمويم فرو كردم!
من مكبثم! خنجر در سينه دانكن فرو كردم! اي مكداف شير دل پيش آي! تو از زهدان زنان نيستي! اما من واپسين كوشش خود را خواهم كرد.سپر را پوشش تن مي كنم. بزن مكداف! لعنت بر كسي كه بگويد:«بس است،دست بردار!»
آخرین ویرایش: