همه چی مثل شوخی بود.مثل همه شوخی هایی که همیشه می کرد. مثل سابق. همه چی براش مثل یه شوخی بود.یه جک بزرگ...حتی زندگی...حتی مرگ...
همه چی از صفحه یاهو 360 شروع شد.گفتم که. مطمئن بودم یه شوخیه. مثل همیشه. یکی برام پیغام گذاشت: مهران از میان ما رفت.
باورم نمیشد.امکان نداشت.مگه می شد مهران بمیره؟ مهران و مرگ؟؟ هه هه!!
عجب آدمی هستی مهران. دیگه شوخی رو از حد گذروندی....
رفتم تو پیجش تو 360. براش کامنت گذاشتم:مهران! تو دانشگاه گیرت بیارم کشتمت!!!
جمعه. دانشکده صنایع و مکانیک. مثل همیشه شماره کلاسمو یادم رفته بود. باز باید نگاه می کردم. رفتم طرف برد.....
نه! نه!! امکان نداره! این.... این ممکن نیست. باور نمی کنم...اعلامیه ترحیم مهران...عکس،تاریخ مراسم و ......نه!!! نه!!!! باورم نمیشه!
خنده ام گرفت! عجب آدمیه این مهران! چه خرجی کرده! رفته آگهی ترحیم هم چاپ کرده!دمت گرم بابا مهران! عجب شوخی باحالیه!!!
باورم نمی شد. ممکن نبود. مهران زنده بود! آره باید زنده می بود. آخه قرار بود هفته بعد با هم بریم کوه! می خواستیم بریم شیرپلا....نه! مهران زنده بود! من مطمئنم!!
-الو؟
-سلام هومن.
-سلام کامران! چطوری؟
-نوکرم! ببین از مهران خبری نداری؟
-مهران؟ نه! چطور؟؟
-اینجا اعلامیه شو زدن!
-چیشو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-کری؟؟؟ می گم اعلامیه شو. اعلامیه مرگشو...
-یعنی چی اعلامیه مرگشو زدن؟؟؟
-یعنی چی و مرض! من چه می دونم!
-آخه چجوری؟؟
-نمی دونم! من که باورم نمیشه! از همون شوخی های همیشگی مهرانه بابا! باز شوخیش گرفته مرتیکه!
-آخه اینجوری دیگه؟؟
-مهرانه دیگه!! آمارشو بگیر ببین چجوریاس!
-اوکی. فعلا!
نه بابا! مگه میشه؟؟ مهران میاد دانشگاه و اون وقت من میدونم و اون! یه حالی بگیرم ازش...
_الو؟
-الو کامران؟؟
-جانم هومن؟ چی شد؟؟
-........
-هومن مردی؟؟؟
-کامران...
-چته؟؟ چرا صدات اینجوریه؟؟ چی شده مرتیکه؟
-کامران...مهران...مهران....
گوشی دیگه تو دستم نیست..روی زمینه!! نه! امکان نداره! نه! باورم نمیشه! نه! هومن هم باهاش ریخته رو هم...دارن دستم میندازن! به همین راحتی....آره!
نه! نباید گریه کنم! باید قوی باشم. کسی نباید ببینه که این پسرک اخموی مشکی پوش هم گریه می کنه! باید قوی باشم... باید...آخ لعنتی!!!!
راستش هنوز هم باورم نمیشه! هنوز هم که هنوزه دلم واسه اون کوهی که قرار بود بریم لک زده...نه! نمی تونم باور کنم که مهران نیست. نمی تونم باور کنم که نرفتیم کوه...نه! هنوزم باورم نمیشه....
همه چی از صفحه یاهو 360 شروع شد.گفتم که. مطمئن بودم یه شوخیه. مثل همیشه. یکی برام پیغام گذاشت: مهران از میان ما رفت.
باورم نمیشد.امکان نداشت.مگه می شد مهران بمیره؟ مهران و مرگ؟؟ هه هه!!
عجب آدمی هستی مهران. دیگه شوخی رو از حد گذروندی....
رفتم تو پیجش تو 360. براش کامنت گذاشتم:مهران! تو دانشگاه گیرت بیارم کشتمت!!!
جمعه. دانشکده صنایع و مکانیک. مثل همیشه شماره کلاسمو یادم رفته بود. باز باید نگاه می کردم. رفتم طرف برد.....
نه! نه!! امکان نداره! این.... این ممکن نیست. باور نمی کنم...اعلامیه ترحیم مهران...عکس،تاریخ مراسم و ......نه!!! نه!!!! باورم نمیشه!
خنده ام گرفت! عجب آدمیه این مهران! چه خرجی کرده! رفته آگهی ترحیم هم چاپ کرده!دمت گرم بابا مهران! عجب شوخی باحالیه!!!
باورم نمی شد. ممکن نبود. مهران زنده بود! آره باید زنده می بود. آخه قرار بود هفته بعد با هم بریم کوه! می خواستیم بریم شیرپلا....نه! مهران زنده بود! من مطمئنم!!
-الو؟
-سلام هومن.
-سلام کامران! چطوری؟
-نوکرم! ببین از مهران خبری نداری؟
-مهران؟ نه! چطور؟؟
-اینجا اعلامیه شو زدن!
-چیشو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-کری؟؟؟ می گم اعلامیه شو. اعلامیه مرگشو...
-یعنی چی اعلامیه مرگشو زدن؟؟؟
-یعنی چی و مرض! من چه می دونم!
-آخه چجوری؟؟
-نمی دونم! من که باورم نمیشه! از همون شوخی های همیشگی مهرانه بابا! باز شوخیش گرفته مرتیکه!
-آخه اینجوری دیگه؟؟
-مهرانه دیگه!! آمارشو بگیر ببین چجوریاس!
-اوکی. فعلا!
نه بابا! مگه میشه؟؟ مهران میاد دانشگاه و اون وقت من میدونم و اون! یه حالی بگیرم ازش...
_الو؟
-الو کامران؟؟
-جانم هومن؟ چی شد؟؟
-........
-هومن مردی؟؟؟
-کامران...
-چته؟؟ چرا صدات اینجوریه؟؟ چی شده مرتیکه؟
-کامران...مهران...مهران....
گوشی دیگه تو دستم نیست..روی زمینه!! نه! امکان نداره! نه! باورم نمیشه! نه! هومن هم باهاش ریخته رو هم...دارن دستم میندازن! به همین راحتی....آره!
نه! نباید گریه کنم! باید قوی باشم. کسی نباید ببینه که این پسرک اخموی مشکی پوش هم گریه می کنه! باید قوی باشم... باید...آخ لعنتی!!!!
راستش هنوز هم باورم نمیشه! هنوز هم که هنوزه دلم واسه اون کوهی که قرار بود بریم لک زده...نه! نمی تونم باور کنم که مهران نیست. نمی تونم باور کنم که نرفتیم کوه...نه! هنوزم باورم نمیشه....