دست‌نوشته‌ها

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
همه چی مثل شوخی بود.مثل همه شوخی هایی که همیشه می کرد. مثل سابق. همه چی براش مثل یه شوخی بود.یه جک بزرگ...حتی زندگی...حتی مرگ...

همه چی از صفحه یاهو 360 شروع شد.گفتم که. مطمئن بودم یه شوخیه. مثل همیشه. یکی برام پیغام گذاشت: مهران از میان ما رفت.
باورم نمیشد.امکان نداشت.مگه می شد مهران بمیره؟ مهران و مرگ؟؟ هه هه!!

عجب آدمی هستی مهران. دیگه شوخی رو از حد گذروندی....
رفتم تو پیجش تو 360. براش کامنت گذاشتم:مهران! تو دانشگاه گیرت بیارم کشتمت!!!

جمعه. دانشکده صنایع و مکانیک. مثل همیشه شماره کلاسمو یادم رفته بود. باز باید نگاه می کردم. رفتم طرف برد.....

نه! نه!! امکان نداره! این.... این ممکن نیست. باور نمی کنم...اعلامیه ترحیم مهران...عکس،تاریخ مراسم و ......نه!!! نه!!!! باورم نمیشه!
خنده ام گرفت! عجب آدمیه این مهران! چه خرجی کرده! رفته آگهی ترحیم هم چاپ کرده!دمت گرم بابا مهران! عجب شوخی باحالیه!!!

باورم نمی شد. ممکن نبود. مهران زنده بود! آره باید زنده می بود. آخه قرار بود هفته بعد با هم بریم کوه! می خواستیم بریم شیرپلا....نه! مهران زنده بود! من مطمئنم!!

-الو؟
-سلام هومن.
-سلام کامران! چطوری؟
-نوکرم! ببین از مهران خبری نداری؟
-مهران؟ نه! چطور؟؟
-اینجا اعلامیه شو زدن!
-چیشو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-کری؟؟؟ می گم اعلامیه شو. اعلامیه مرگشو...
-یعنی چی اعلامیه مرگشو زدن؟؟؟
-یعنی چی و مرض! من چه می دونم!
-آخه چجوری؟؟
-نمی دونم! من که باورم نمیشه! از همون شوخی های همیشگی مهرانه بابا! باز شوخیش گرفته مرتیکه!
-آخه اینجوری دیگه؟؟
-مهرانه دیگه!! آمارشو بگیر ببین چجوریاس!
-اوکی. فعلا!


نه بابا! مگه میشه؟؟ مهران میاد دانشگاه و اون وقت من میدونم و اون! یه حالی بگیرم ازش...

_الو؟
-الو کامران؟؟
-جانم هومن؟ چی شد؟؟
-........
-هومن مردی؟؟؟
-کامران...
-چته؟؟ چرا صدات اینجوریه؟؟ چی شده مرتیکه؟
-کامران...مهران...مهران....

گوشی دیگه تو دستم نیست..روی زمینه!! نه! امکان نداره! نه! باورم نمیشه! نه! هومن هم باهاش ریخته رو هم...دارن دستم میندازن! به همین راحتی....آره!
نه! نباید گریه کنم! باید قوی باشم. کسی نباید ببینه که این پسرک اخموی مشکی پوش هم گریه می کنه! باید قوی باشم... باید...آخ لعنتی!!!!


راستش هنوز هم باورم نمیشه! هنوز هم که هنوزه دلم واسه اون کوهی که قرار بود بریم لک زده...نه! نمی تونم باور کنم که مهران نیست. نمی تونم باور کنم که نرفتیم کوه...نه! هنوزم باورم نمیشه....
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
خب بياين تصور كنيم.
تصور كنيم كه خبر مرگ Kamran Razza داده بشه. چي ميشه؟ چند نفر گريه مي كنن؟ چند نفر ناراحت ميشن؟؟ چند نفر بي تفاوت عمل مي كنن؟ چند نفر....

اصلا چه اهميتي داره؟؟ خب كه چي؟ مرد كه مرد! مگه تا الان كه زنده بود چي شده بود؟ چه چيزي به بشريت،به موسيقي يا به ادبيات اضافه شده؟ها؟ چي مي شه اگه بره؟ چي از دنيا كم ميشه؟ چرا بايد براي رفتنش ناراحت شد؟چرا بايد بر پيكره اش گريست؟....

خب به فرض همه ناراحت شن. گيرم كه كل رفقا ناراحت شن. گيرم كه كرور ها و كرور ها قطره اشك براش ريخته بشه.كه چي؟ ديگه چه اهمتي داره؟ ديگه چه فرقي مي كنه؟ مگه نرفته؟ ديگه اين كه براش چند تا روح شكسته ميشه چه توفيري مي كنه؟

من مردم. شماها زنده ايد.شماها دارين از بالاي سر به من نگاه مي كنين. من مردم! ديگه مهم نيست كه بعدش چي ميشه..هر چي بشه بازم اين منم كه مردم،نه شماها! اين منم كه زير خاكم...من...مرگ....
 

مربوب

عضو جدید
از اخرين تماسمون 7-6 روزي ميگذره 6-7 روزه ديگه اون احساس حماقت توي ذهنم پرسه نميزنه 6-7 روزه نه شكايت ميكنم نه ميريزم تو خودم .......اروم اروم اروم......... همون ارامشي كه مدت ها بود منتظرش بودم
بي اعتنا شدم به تو به تموم خاطراتمون به مقدساتمون به همه چي از جنس تو......
دقت كردي بعد اون تماس ديگه دزدكي من و نمي پايي !!!! ديگه يهويي تو پژوشكده و دانشكده
جلوم سبز نميشي تا منم مجبور شم كلام رو بكشم پايين تر كه يعني نديدمت!!!!
ديروز-دانشكده
سلااااااااااااام نظام
سلام (خشك و خالي)
امروز مياي بريم.....
برا اينكه يك كلمه بينمون رد و بدل نشه
سرم شلوغه بعدا.....
اونقد اصرار و اصرار و ميكني و پاپيچ ميشي كه ميگم:
شب دراز است و قلندر بيدار حالا ببينيم چي ميشه
زمان هميشگي مكان هميشگي
من ميام تو اون لحظه منحوس عاشقي با همون جلباب چيريكي ام و با همون كوله پر از خالي(موندم اين كوله وباله يا ست ظاهرم)اما اروم اروم ..... .نه!!!!ديگه مثل قديم اليام دست پاچه نيستم
اين از همون علايم تحوله!!!!
چشمام رو بستم و دارم ضبط شده قطعه اي از راخمانينف رو كه چند وقت پيش به ياد تو زدم رو گوش ميدم (يادت هست بهش ميگفتي مكانيك كلاويه ها""
تاخير 30 min تو مهم نيست بلاخره كه مياي!!!عادت كردم به تاخيرهاي چند دقيقه اي چند ساعته چند روزه و چند ماهت!!!اره به عادت هات عادت كردم
خيال ميكردم اين قرار خالي از يك لحظه تاخير باشه اما نه ترك عادت موجب مرضه و براي مرض تو نسخه اي ومعجوني در كار نيست
كلاهم رو برميداري ابرو هاي پيوسته و گره كرده من و چشماني كه هنوز بسته اس!!!(اي كاش يه پلي بين گسستگي دلامون بود)
بلاخره اومدي....
سلام(پر انرژي)
سكوت.................
نظام حالت خوبه ............؟؟؟؟(چهره نگران تو)
Zoom ميكنم روي صورتت با تموم حواسم نگاهت ميكنم انگار محو يه تصوير يه منظره يا چيزي تو اين مايه ها شده باشي!!!
نظام
هيييييييييييييييييييييييييييييييييس!!!!
سكوت طولاني ..........
فتبارك الله احسن.........نه!!!خوب موندي!!يه مو هم بر نداشتي!!!!حالا بهترم شدي!!!!!!
اقا منو لطفا
و باز خيره ميشم !!!اون موقع كه در جواب" كي و جز من مي پرستي ؟""گفتي من خراب چشم مستم" بايد حدس ميزدم حلقه به گوش از ما بهترون شدي!!
Reduction از براي تو كاري است غير ممكن!! گاه به"و ان الي ربك المنتهي "ميرسم و اين از مصاديق همون تحوله!!
انسان هايي هستند كه جهانشان از جهان واقعي كوچكتر است اري تو نيز در زمره همين قبيله واقع شدي مستثنايي در كار نيست!!
چه كسي جوابگوست ؟؟؟5 سير جان از كف برفت چه كسي جوابگوست چه كسي وام دار شب زنده داري ها شمع روشن كردن ها ملودي نواختن ها ست؟چه كسي مسئول دل هاي شكسته اشك ها ريخته اعتصاب كردن هاست چه كسي پاسخگوي سكوت روزه سكوت چند ماهه من است؟
دچار دلزدگي شده ام با طعم گس تو!!!اه ندارم كه با ناله سودا كنم !!براي رفتن به گو ر هم بايد منتظر اجابت تقاضا از نكير منكر بود .سگ دوي هايم به پايت حرام شد مهم نيست روحم غرورم جريحه دار شد مهم نيست عمرم جانم وقتم تلف شد مهم نيست تمام اعتقاداتم زير سوال رفت بايد ها و نبايد هايم متزلزل شد مهم نيست شَك شِرك شُك رفيق و هم پياله تنهايي ام شد مهم نيست
مهم اين بود دموكراسي در عشق نيز وجود ندارد!!!! اري حال به حقيقت اين جمله رسيده ام .
اينجا اردوگاهي است نه نظامي نه تفريحي !!!!اينجا سلولي است از جنس مرگ تدريجي من!!!
تا اخرين دقايق با هم بودن اون روز فقط چشمام بود كه روي چهرت مانور ميداد مُهري بود بر لبام . كوفتگي سنگيني سكوت ان روز را با تموم وجودم احساس ميكنم!!!
پ.ن.بازم خوبه تواين جنگولك بازيا تو چيزي از دست ندادي و گرنه هرگز خودمو نميبخشيدم
پ.ن.بهت كه گفتم هيچ وقت برنگرد با پاي خودت برگشتي !!!
پ.نن.بهت گفته بودم من ادم سابق نيستم با پاي خودت برگشتي!!!
بهتر كه خودت با پاي خودت بري تا اينكه من بگم بايد بري!!!!!!
 
آخرین ویرایش:

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
برام دعا کنید .....
این دل دیگه خیلی وقته گرفته .... انگار دیگه قرار نیست باز بشه ....

دلم می خواد برم یه جا ... فقط خودم باشم و خدا و تنهایی هام و غم هام ....
دلم خیلی پره ..... روز به روز داره بدتر میشه ....
دلم می خواد زار بزنم بگم خداجون منم بندتم ...... کمکم کن ....

برام دعا کنید ....
 
آخرین ویرایش:

baran-bahari

کاربر بیش فعال
صداي موبايلم بلند ميشه دلم براي صداش تنگ شده ولي دوست دارم يك خورده منتظر بمونه نه به اندازه دوهفته گريه وزاري من نه به اندازه چشم هاي قرمزشده من نه به اندازه تمام نذر ونيازم كه فكركنم تا اخر عمرم بايد نذرها مو ادعا كنم
دوستش داشتم خيلي به خاطر صداقتي كه داشت به خاطر نگاه پاكش به خاطر احساست لطيفش تمام اين دوهفته كارم شده بود دعا تا بلاخره خدا باز هم اون رو به من داد حالا كه اين نوشته رو مينويسم بغض گلوم رو گرفته .
الو
فرشته كجايي يواش يواش داشتم نگرانت مي شدم .خوبي؟
اره. چرا صدات گرفته داري گريه ميكني ؟چيزي شده ؟ خواهش ميكنم حرف بزن؟
نه دلم از دستت كار هاي خودم گرفته من به تو خيلي بدهكارم من رو مي بخشي؟
با صداي هق هق گريه هاش بلاخره متوجه حرفش شدم
تا حالا اينقدر از گريه يك مرد ناراحت نشده بودم
گوشي رومحكم گرفتم گفتم: من تو رو بخشيدم به خاطر ...
نمي دونستم چه جوري بايد ارومش كنم واقعا عاجز شده بودم تمام لحظه ها براي من خيلي شيرين بود كه تمام طعم تلخ روزگار گذشته رو از بين برد.
حالا من موندم واين حلقه طلايي ودلي كه فهميد طعم صبوري بسيار شيرينه ويك عاشق بايد صبور باشه صبور...
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
صداي موبايلم بلند ميشه دلم براي صداش تنگ شده ولي دوست دارم يك خورده منتظر بمونه نه به اندازه دوهفته گريه وزاري من نه به اندازه چشم هاي قرمزشده من نه به اندازه تمام نذر ونيازم كه فكركنم تا اخر عمرم بايد نذرها مو ادعا كنم
دوستش داشتم خيلي به خاطر صداقتي كه داشت به خاطر نگاه پاكش به خاطر احساست لطيفش تمام اين دوهفته كارم شده بود دعا تا بلاخره خدا باز هم اون رو به من داد حالا كه اين نوشته رو مينويسم بغض گلوم رو گرفته .
الو
فرشته كجايي يواش يواش داشتم نگرانت مي شدم .خوبي؟
اره. چرا صدات گرفته داري گريه ميكني ؟چيزي شده ؟ خواهش ميكنم حرف بزن؟
نه دلم از دستت كار هاي خودم گرفته من به تو خيلي بدهكارم من رو مي بخشي؟
با صداي هق هق گريه هاش بلاخره متوجه حرفش شدم
تا حالا اينقدر از گريه يك مرد ناراحت نشده بودم
گوشي رومحكم گرفتم گفتم: من تو رو بخشيدم به خاطر ...
نمي دونستم چه جوري بايد ارومش كنم واقعا عاجز شده بودم تمام لحظه ها براي من خيلي شيرين بود كه تمام طعم تلخ روزگار گذشته رو از بين برد.
حالا من موندم واين حلقه طلايي ودلي كه فهميد طعم صبوري بسيار شيرينه ويك عاشق بايد صبور باشه صبور...

چه قشنگ ......:gol::gol:
خیلی به دلم نشست ....:gol:
کاش بیشتر میتونستم تشکر کنم ....:gol:
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
همه دارن تميز كاري مي كنن.همه دارن يه جوري سر خودشونو گرم مي كنن.سال نو داره مياد.
يه سال ديگه...يه سال لعنتي ديگه.يه سال....
از بچه گي اين روزمرگي سال نو برام مسخره بوده. هه هه. جمله باحالي شد:روزمرگي سال نو. نوئيتي كه روزمرگي بشه....آره...
سال جديد ميشه و من باز بايد يه مشت تبريك مسخره رو پذيرا باشم.كاش مي شد وقتي سال نو شروع ميشه خودمو تو اتاق حبس مي كردم و تا آخراي ارديبهشت بيرون نميومدم. تبريك هاي لعنتي.تبريك هاي پوچ و بي معني! *سال نو مبارك!!* *عيدت مبارك!!* *ايشالا امسال سال خوبي باشه برات!* و ....
يه مشت شر و ور! يه مشت مزخرف! سال نو؟! يه سال نو پر از مرگ و بدبختي و فشار! روز از نو روزي از نو! كاش مثل خارج بود. فقط يه تلفن مي زدن به همديگه و يه كريسمس مبارك مي گفتن- خيلي ها همينو هم نمي گن- و خداحافظ تا سال بعد....
لعنت به سال نو! لعنت به نوروز! لعنت به آيين هاي مزخرف ايراني ها.....


بايد خيلي چيزا تغيير مي كرد.ولي نكرد. هنوز هم كه هوزه هيچ فرقي نكرده. فشار عصبي هست. بيشتر از گذشته.باز بايد هر روز و شب نگران باشم كه نكنه يكي يه چيزيش بشه. ديشب رفته بودم تو فكر سايه.به اين كه يه روزي....لعنتي! دست خودم نيست.همه اش اين قضيه تو ذهنمه. بچه كه بودم گاهي دعا مي كردم كه خدا هيچ وقت مامان بابامو نبره،يااگه ميبره بعد از من ببره. چقدر اين دعا الان جواب ميده...فقط كاش زودتر ببره منو..زودتر...زودتر....
مي ترسم...كماكان مي ترسم...اين فشار عصبي لعنتي...دوباره مثل هميشه ريزش مو،خون دماغ هاي شبانه....باز سر خونه اوليم...هيچ فرقي نكرد. اصلا اهميتي هم نداره.داره؟...
 

مربوب

عضو جدید
*) تمام اين دوهفته كارم شده بود دعا تا بلاخره خدا باز هم اون رو به من داد
*) من تو رو بخشيدم به خاطر ...
*)نمي دونستم چه جوري بايد ارومش كنم واقعا عاجز شده بودم تمام لحظه ها براي من خيلي شيرين بود كه تمام طعم تلخ روزگار گذشته رو از بين برد.
*)دلي كه فهميد طعم صبوري بسيار شيرينه ويك عاشق بايد صبور باشه صبور...
2سال و شش ماه به پايت سوختيم
گفتيد متعلق به از ما بهترونيد
گفتيم اري دم برنياورديم
7 ماه و 28 روز تر ك يار كرديد
گفتيم اري اصلا اين داربست دل ما از پايه ويران بود و خبر نداشتيم
ما تو را بخشيديم همان روز ,هماه اخرين دقايق 7 ماه و 28 روز !!!
اين مدت دوري اين مدت تعليق ما را """ ناگفته هايي""" اموخت كه تحول احوالمان را مديون جاي خالي شما هستيم
ما نيز صبوري كرديم صبري از جنس خدا !!گاه ناليديم گاه خط خطي كرديم گاه ....اما صبوري كرديم
ما نيز از براي شما نذر كرديم اما به شيوه خودمان (مسيح تو خود شاهد بودي همان عصر يكشنبه سرد كليساي پايين دست )
حال كه برگشتيد سرت را پايين مي اندازي و ميگويي .....
متاسفم
اشتباه كردم
************
پ.ن. چرا قصد رجعت كرديد ؟
پ.ن.مسيح مگر ما با تو چنين عهدي بسته بودم؟
حال كه او رفت و پشيمان تر از هميشه نزد ما بازگشت او را به ما پس ميدهي ؟
حال كه فهميد اري از ما بهتروني وجود ندارد
حال كه فهميد از ما بهترون ميشي بود در لباس گرگ
او را به ما باز, پس ميدهي ؟
مگر ما ايشان را به رايگان از شما ستانده بوديم كه شما به سادگي اب خوردن از ما دريغشان كرديد؟
جنس فروخته شده پس گرفته نميشود حتي به رايگان!!!CLOSED
***********
چه بر سرت امده نظام
تو جايگاه او را به كالايي حتي رايگان رسانيدي؟
مگر تو نبودي كه برايش....
تجديد نظر بايد كرد
فقط 22 روز ماند از براي اتمام اين چلّه نشيني اين چهل شب!!!
Yürüdügün yollarda yürüyeyim
Yalvaririm birak ben geleyim
Canimi iste feda edeyim
Yürüdügün yolarda yürüyeyim
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
چيزي ندارم بنويسم...اصلا حالش رو هم ندارم...منتهي همين يه كار برام مونده....
از ديروز خودمو كشتم مزخرفات اين فصل نامه دانشگاه رو خوندم،با اون اسم مزخرفشون.كاسپين
حيف از اون حروف چيني و طراحي و صفحه بندي...يه مشت مزخرفات ايده آليستي...ادعا هم طبق طبق.همه اعضا تحريريه هم ترم آخرن ماشاالله..نمي دونم هر چي احمقه چرا بايد جلوي من سبز شه؟....

اين دو سه شبه به اندازه يه گالن خون از بدنم اومده بيرون...انگاري خون هم ديگه نمي خواد تو اين چهار ديواري بمونه...جالبه!

رفيق هم گروهي تماس گرفت و براي كار جديد از خودش نيمه شعري در كرد..شعر جالبي بود:
You can never see through these clouds
Nothing's is in the air in rows
There's no where to see the sky
All the world around goes high
You run fast for a shelter
It was ruined by thunder
No where left for you to hide
You can only wait & die
ميشه روش كار كرد ولي ديگه حسشو ندارم...اصلا حسشو ندارم...

كماكان احساس مي كنم كه من فرو افتادن انسان را بهتر از هر كسي مي فهمم. كماكان....كماكان دلم مي خواد برم زير خاك...پس كجايي عزرائيل خبر مرگت؟
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
كاش مي شد به همين آساني گذشت..كاش مي شد راحت فراموش كرد آنچه بود و هست و خواهد شد.كاش راحت بود فراموشي،كاش راحت بود خودخوري..كاش راحت بود فداكاري...
كاش مي شد همه چيز را در درون خفه كرد.كاش مي شد احساس را كشت(Kill The Satisfaction) كاش مي شد اين همه حس را در اندروني نگه داشت...
منتهي نمي شود...انقدر از خودگذشته نشده ام كه بخواهم اين فداكاري را بكنم...بايد بنويسم،گيرم كه دوست نداشته باشي...گيرم كه نخواهي حقيقت را بشنوي..دست من نيست رفيق! دست خودم نيست....دست خودم نيست اين همه فشار...نه! دست خودم نيست...
خسته ام رفيق من! خسته ام از ذهن انباشته شده از نگراني و مايتعلق به.خسته ام از ناتوتني ام براي تغيير روند زندگي ديگران...خسته ام.انقدر خسته كه مي خواهم براي هميشه بخوابم..
نگو كه نگويم! تو نبايد بگويي! نه تو نه هيچ كس ديگر.شماها حق نداريد بگوييد ولي من..من بايد بگويم...بايد از درون متلاشي شوم....نمي دانم چرا...شايد...مهم نيست...مهم اين است كه شايد مغز انباشته ام با گلوله اي آرام شود...شايد روحم با سكون آرامش يابد...نگو كه اينها را بر من روا نمي داري....نگو كه نمي خواهي رها شوم..
 

shanli

مدیر بازنشسته
سخته آدم از روی کلید های انگلیسی، فارسی بنویسه! . مثل این می مونه که چشماتو ببندی و بخوای از پله های خونه که روزی صدبار ازش بالا و پایین می ری ، بری پایین ! با این که می دونی جای کلید ها کجاست برای بار اول مثل کوری هستی که داره بریل می نویسه واسه اولین بار!
این روزها خیلی ذهنم مشغوله ، خیلی خسته ام ، خیلی نگرانم ، ...اما هیچ کدوم اینا باعث نمی شه نبینم چیزهایی هست که می تونه دلگرمم کنه...هر چند سطحی و گذرا...یا کم..یا کوچیک..
نمی دونم چرا وقتی وبلاگ یکی از دوستامو امروز خوندم بی اراده این جمله رو با ناراحتی نوشتم:
همان جا بمان . ته زیر زمین نمور خاطرات کهنه ات که سال هاست رنگ آفتاب به خود ندیده...هر کسی لیاقت مهربانی گرم آفتاب رو بعد از یک شب سرد نداره!
راستی راستی همینه ! هر کسی لیاقتش رو نداره!
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه نوشتن آرومم کرده ....اما این روز ها با نوشتن هم اروم نمیشم ....
دلم خوش بود ... به تو که می مانی و با هم به رویای قشنگی میرسیم ....
اما حالا دلخوشی ندارم .... اما حالا خیلی خستم ....

از اینکه فکر کنم همه فکر هایمان نقشه بر آب شده ....
از اینکه دیگر کلینیکی ساخته نمیشه ......... نه باید بشه ..... اما بی تو نه

این روزا همه تو فکر عیدن .... تلاش میکنن ... خونه تکونی میکنن ...
اما من اصلا حوصله ندارم .... انگار نه انگار ....
به نظر من مهم اینه که تو دلت عید بیاد یا نه ....
که از این به بعد مطمئنم دیگه عید نمیاد .....
همیشه زمستون .... همیشه سرما .... لعنت به این فصل ....

عید که بیاد بدتر میشه .... یاد پارسال .............
و امسالی که تنهام ...........

هر روز داره سخت تر میشه .....
و میدونم که عادت نمی کنم ....
پیش بقیه نقش بازی میکنم .... اما درونم طوفانیه .....
آسمون دلم همیشه ابری شده .... و چشمام خیس و منتظر ریزش .....

ولی هنوزم منتظرم ..........................................................................................
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
دلم تنگ شده خداجون..
منو برگردون همونجا لطفا...
دلم تنگ شده..
خیلی زیاد...
همه میگن چرا اینطوری شدی؟؟
حق دارن..
دلم میسوزه وقتی میبینم باید این دخترو تحمل کنن...
اما...
اما هرگز نمی توان روح را مثل جسم زندانی کرد...
 

!...

عضو جدید
کاربر ممتاز
اومدم از آزادی بگم...
دیدم منی که سالیانه سال در بندم و رنگ آزادی ندیدم, چگونه از آزادی بگم و آزادی و حس کنم؟
مث یه عقاب که از اول تولدش تو قفس بوده باشه! با اینکه بیرون رو ندیده...!
ولی میدونه که میتونه آزاد باشه! و آزادیی وجود داره...!

ولی نمیدونه چجوری...!

خدا یا از این بند رهایم کن...!
یا حق...!
 
  • Like
واکنش ها: cute

مربوب

عضو جدید
سلام اقاي مهندس هستند ؟؟
شما ؟
يه نيگا به خودم و تو ميندازم ميگم واسه پروژه ايران خودرو خدمت رسيدم!!
بله بفرمايين-
به سمت اسانسور كه ميري......... خرابه!!!
چقد طول ميكشه تا درست شه ؟
20 دقيقه صبر كنين!!!
مگه ميشه 20 دقيقه!!!!!!
خم ميشم پاچه jeen رو تا ميكنم بند كتوني هامو محكم
چسب كفشت رو باز و بسته ميكنم زيپ چاك بغلش رو ميبندم
دستت رو ميگيرم كشون كشون ميبرمت سمت پله ها!!!
طبقه 10 *14 تا پله هر طبقه!!!!!
تا طبقه 5 باهام مياي اما ديگه جون نداري!!!چيه نفس كم اوردي؟؟؟
صدات در نمياد!!!
پاشو بريم فقط نصفش مونده !!!
با سر ميگي نه ديگه نميتونم !!!
ميگم پس بشين من سريع برم قرار و قطعي كنم تا عصر بهونه نياره كه با من فيكس نكرده بودين!!
عين برق ميرم وميام !!!!اما تو ......!!!!
چه بويي مياد!!!!؟؟؟
بازم ....... تو قول داده بودي!!!
فقط يه پكي دو پك !!!!
واسه همونه كه جون نداري بدويي ديگه!!!!!
************
يه ماه بعد
فقط به خاطر تو گذاشتمش كنار
***********
بعد7 ماه و بيست و چند روز pause !!
امروز –كافي شاپ!!!
اولي دود شد دومي دود شد سومي .....
مثل اون روز فقط زوم كردم توي چشمات!!!منم دود شدم ومثل همين ته سيگار ها ريخته شدم توي....
همون جور كه توي نميه راهه پله ها تنهام گذاشتي توي نيمه راه جاده با هم بودن هم جا موندي!!!
حالا با كمال پر رويي برگشتي و ميگي منو كول كن و ببر!!!!
يعني نبود من اينقدر برات سخت بود كه از دفعه قبل هم بد تر شدي!!!!!
نه !!!!باورم نميشه تو همون باشي!!!
دستات رو ميگيرم –ميلرزن –مهم نيست – فشارشون ميدم
تو چرا اينقدر عوض شدي ؟؟؟چرا اينقدر داغون شدي؟؟؟؟نكنه تخصير اون مرتيكه عوضيه!!!!؟
نگات رو ازم ميدزدي!!!سرت رو ميارم بالا !!!!
چشمات پره اشك شده !!جمع ميكني ميري !!!جلوت رو ميگيرم
بهم بگو باهات چي كار كرده !!!!؟؟(همه برگشتن نيگامون ميكنن)
سكوت ِ من, تو, همه حاضرين!!
ميري!!!من مي مونم و يه عالمه سوال !!!
تو غيبت من چه بلايي سرت اومده اي تموم وجودم!!!!!
 
آخرین ویرایش:

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
انقدر الکی خندیدم
که دیگه خودم از الکی خندیدن خودم خندم میگیره
خندم میگیره از این همه خستگی
چند تا دست نوشته خوندم
دیدم همه دلتنگن
آخه خدا چرا ؟
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
امروز عجيب به فكرت بودم...نمي دونم چرا. اصلا چطور انقدر يهو؟! مي گن وقتي يكي يهو يادش مياد تو ذهنت حتما اون داره راجع بهت حرف مي زنه يا فكر مي كنه.. راستش من شك دارم درست باشه...آخه مگه ميشه كه تو هم به من فكر كني؟....اصلا امكان نداره..مگه تا حالا فكر كرده بودي؟...
تو رو خدا بيا براي يه بار هم كه شده مستقيم بهم بگو! تا حالا تو اين مدت شده به فكرم باشي؟؟ شده فكر كني اين پسرك ابله بدون تو چي كار مي كنه؟ چجوري با خلات كنار مياد؟ چي كار مي كنه وقتي يادت ميوفته؟
نكنه يادم ميوفتي چون مي دوني وقتي يادم ميوفتي منم يادت ميوفتم؟ نكنه فقط واسه اين من ميام به يادت كه بعدش ياد تو همبياد تو ذهنم و عذابم بده؟ يادته چند وقت پيش چي گفتي؟ كه چقدر اين مدت سريع گذشت....قبلا هم گفته بودم...مهم نيست كه چجوري گذشت...ولي گذشت...
آره! مي دونم! بازم مي گذره...خوب يا بد...اونشو ديگه نمي دونم ولي مي دونم كه بازم مي گذره!
When I close my eyes
I see her face, it comforts me
When I close my eyes
Memories cut like a knife

بعضي چيزا هستن كه مثل خوره روح آدم رو مي خورن. تا آخرين تيكه.....
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید عادت کنم به نبودن .....
باید عادت کنم که برای نشستن لبخند روی لبام باید خاطراتتو مرور کنم ....
باید عادت کنم .....که وقتی یه روزای خاصی میاد خیلی جلو خودم و بگیرم که اشکام سرازیر نشه .....
باید عادت کنم که صداتو نشنوم .....
باید عادت کنم که دلتنگ باشم .... اما نتونم ازت خبری بگیرم .....
باید عادت کنم بعضی آرزوهام رویا بشه .....
باید عادت کنم که بغض کنم .... بدون گریه .....
باید عادت کنم ..... روزهای سخت تر در راهه .... روزهایی که پر از خاطره های تو است ..... نمیدونم اون روزا چطور تحمل کنم .... اما میدونم میگذره ....ولی بدون خیلی سخت میگذره ..... خیلی سخت .....

باید عادت کنم .......................

اما من اهل عادت نیستم ..............
 

مربوب

عضو جدید
ديروز
فردا مياي يه سر بريم كارخونه؟
نه!!
كلي مخ زني ميكني!!!اما جواب من""شهاب نميام اصرار نكن!!!
امروز SMS
ساعت 11 جلو كافه گلها باش بريم كارخونه!!
**********
طبق معمول زود تر از هميشه اومدم سر قرار سرم گرم خوندن سميناري بود كه چند روز ديگه بايد ارائه اش بدم فقط يه لحظه يه لحظه سرم و بلند كردم باورم نميشد
تو بودي با اون....
مثل هميشه اراسته و پيراسته باز اون حركات جلف و اون خنده هاي ...
مگه تو هموني نبودي دو هفته پيش افتان خيزان اومدي گفتي"" اشتباه كردم""
مگه تو هموني نبودي كه گفتي بدون تو نميتونم ادامه بدم
مگه تو هموني نبودي كه غرورت رو زير پا گذاشتي و برگشتي پيشه خودم
مگه تو هموني نبودي كه تاوان تموم بدي هايي كه در حقم كرده بودي و پس دادي
مگه تو هموني نبودي....
نه باورم نميشه
بيخود بهونه نيار كه قرار ,قرار ِكاري نبود
اين قراري كاري نبود !!!!اخه با لباس پلوخوري ميرن كافه گلها اونم واسه قرار كاري اونم با كي با اون....
كذب و دروغ تا به كي .......
تو هموني بودي كه قسم خوردي با مني نه باكسه ديگه ولي حس منه گرگ بارون زده ميگفت تو بوي تن هايي ميدي از جنس ديگرون
ميخواستم پياده شم مچت رو بگيرم اما نه!!!
خواستم عكست رو بگيرم شايد به اين استناد قانعت كنم پاتو از زندگي ام بكشي بيرون اما نه!!!
خواستم داد و بيداد كنم اما نه!!!!
خواستم يه شكواييه بلند بالا بنويسم ببرم درخونه خدا اما نه!!!
خواستم تسليم شم دستام و بلند كنم رو به سرنوشت اعلام كنم من كم اوردم و تو بردي اما نه!!!!

اي كاش هيچ وقت به اين نتيجه نميرسيدي كه موندنت با من, همون امنيت و ارامشيه كه دنبالش ميگردي
من به رفتنت عادت كرده بودم به نبودنت به نداشتنت عادت كرده بودم اما برگشتي
تو الاچيق كوچيك دلم كه براي تو ساخته شده بود جاي يكي بود از جنس تموم پاكي ها نه يه خائن دروغگوي فريبكار ..... !!!
**********
به عكست خيره ميشم به حلقه اي كه بعد از 7 ماه دستم كردم به مرور تموم خاطراتمون
با نامه هات به ناگفته هام و گفته هات!!!اگه از دوري من ملالي نيست چرا دوباره برگشتي؟؟
عروسك گردون خوبي بودي و من بازيچه تموم خواسته هات و نخواسته هات حتي بعد از برگشتنت نبايد باورت ميكردم
يه روزم نوبت من ميشه اما نه از جنس انتقام نه از جنس تلافي از جنس حسرت روز خوش به دلت گذاشتن!!!
قلبم محكوم شد به شكستن ..........
غرورم محكوم شد به خردشدن.....
احساسم محكوم شد بهبازي گرفته شدن.....
چشمانم محكوم شدند به باريدن....
خاطراتم محكوم شدند به فراموش شدن ......
محكوم شدم به اسارت
بار الهي خيانت در اغوشه معشوق چه معنا ميدهد
روزهایِ سردِ زمستان و عصر ِ پنبه‌زنی و مرواريدريزیِ ننه‌سرما و نفس‌هایِ يخی ِ اسفند هم از كف برفت!
زمستان هم با ما تا نكرد. تو كي بار سفر ميبندي ؟؟؟بار خدايا فقط 15 روز بقا به عمر و حالي به احوال نزارم ده
نظام ....تق تق ....شيشه رو ميدم پايين
سكوت,تنها رفيق تنهايي من, شب را به انتظارت ثانيه شماري ميكنم
مرد براي هضم دلتنگي هاش گريه نميكنه قدم ميزنه !!!
خدا ما رو براي هم نميخواست فقط ميخواست همو فهميده باشيم
بدونيم نيمه ما ماله ما نيست فقط خواست نيمه مونو ديده باشيم
 
آخرین ویرایش:

مربوب

عضو جدید
تنم یخ کرده!دوباره پر شدم از نبودنت کاش نبودی و بخار گرم نفسات ، نفس هامو به شماره نمینداخت...
قلبم تظاهر به آرامش مي کنه...
اتفاقات ديروز هر ثانيه مثل يه فيلم از جلو چشمم رد ميشه يك لحظه ولم نمكنه. خرد شدم ....تموم اين اين 7 ماه دوري فكر ميكردم مقصر منم اما نه!!!
اين روزها دلم براي دوري ها تنگ ميشه نه نزديكي ها....
زخم زدي و رفتي..... زخم خوردم و موندم ...حتي تلخ ترين مرحم ها هم زخم خيانت تو را التيام نمي بخشن
وقتی حد زندگیت به سمت بی نهایت میل کنه دیگه هیچ تضمینی نیست که سر از كدوم كجايي دراری...
حالم بهم میخوره از تمام بازیهای بی قاعده! درست زمانیکه میخوای بهترین باشی، بدترین ضربه ی ممکن رو بهت وارد میکنند...
نوشته هام بوی تعفن میگیرن


وقتی ناخوداگاه زمزمه ات میکنم میون قافیه هام کاش کفتار قلبم زودتر بیدار میشد تا لاشه ی اسمت را میدرید. هنوز قلبم مامن پرنده ی کوچک نابهنگامیه که هوس پریدن داره


تلخی بغض من هنوز در میان بوسه های گس تو نا پیداست... پیدام نکن......من از ديروز ديگه تو"" نامي نميشناسم!!!


ورق بر میگرده از امروزاین منم که دست نیافتنی می شم
عاقبت جسم تو نيز خواهد پوسيد همان جسمي كه روزي قلب مرا پوساند

لعنت به تمام اتفاقاتی که باعث میشه آدم انقدر دچار نفهمی شه كه شرط خط هم براي گفتن نداشته باشه !!!!سكه اريب كه دو طرفش هم شيره معلومه كه برندش تويي و خاك خودش كي!!مقدس ترین اشک ها را در گناه آلودترين ترین شبهای زندگی ريخته شد........يادت هست يا دچار الزايمر مصلحتي شدي؟؟
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
راستش خيلي خوب نيست. تو جمع بودن خيلي خوب نيست. چون بايد تابع جمع باشي. مثلا الان دارم آناتما گوش مي كنم..خب دوس دارم صداشو انقدر زياد كنم كه تا فلك هم برسه ولي خب نميشه...تو خيابون داريم راه ميرم...نم نم بارون...آخ كه چقدر دوس دارم دهنمو باز كنم رو به آسمون و زبونم رو هم بگيرم بيرون. ولي نه....
دوس دارم با خيلي كارا بكنم...ولي نه! بايد خيلي چيز ها رو ريخت تو! هموني كه قبلا گفتم.
از درون... از درونِ درون...
ولي مهم نيست. بزار بخوره! بزار درونم بپوسه! چه اهميتي داره...من مهم نيستم...نبايد مهم باشم...مهم اينه كه نبايد گذاشت حس بد رو ديگران تاثير داشته باشه...مهم نيست

نهيب تندبادي وحشت انگيز
رسد همراه باراني بلا خيز
به سختي مي خروشم:«هاي، باران!
چه مي خواهي ز ما بي برگ و باران؟....

مهم آن است كه ...بي خيال! مهم نيست....
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهی ها حوضشان بی اب است ......

چقدر سهراب و دوست دارم ..... چقدر این شعرش با معنیه ......

خداجونم ..... حوض ماهی های زمینت بی آبه بی آب شده ......
خیلی تشنه ایم خیلی ........

چرا همه کلافه ایم ....... چرا همه خسته ایم ......

دلم می خواد بخوابم ..... یک خواب عمیق ...... و از کابوس زندگی رها بشم ....

من خوابم میاد .......................................................................................
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
دلگیرم از زمین آسمون
از توی بی زبون
دلگیرم از خدا و زمونه اش
از زندگی که بی حوصله ام کرده
از اینکه دیگه لحظات عینه یه پتک دارند به قلبم فشار میارند
دیوونه شدم
آره دیوونه
حال دیگه میتونید بهم بخندیدو با انگشت بهم اشاره کنید بگید اون دیوونه است
یه دیوونه
که نمیدونه چه مشکلی داره
یه دیوونه که تو یه قفسه بدون آب و دونه
یه دیوونه ...
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزا انگار از زمین و زمان دلتنگی میباره .......انگار چیز یگه ای نیست ....
همه روزهام پر شده از احساس تنهایی و دلتنگی .... همه ثانیه ها و لحظه هام ......
ومن روز به روز خسته تر ......
نیستی .... اما چرا من نمیتونم از احساس تو خالی بشم .....
اشکال کار کجاست ......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من پر شدم از دوری تو ..... دلتنگی تو ......
مسخرست حتی نمیتونم یعنی نمیخوام ازت خبر بگیرم ...... ولی همش دعا میکنم که سلامت باشی .......
همش تو فکرتم ..... میدونم خلاصی ندارم ......
کاش میتونستم افکارم و رها کنم ...... کاش میتونستم اهل عادت باشم ......

خیلی دلگیرم ........ وقتی به علت دلگیری فکر میکنم ..... فقط از خودم بیشتر از بقیه دلگیر میشم ........ همین !!!!!!!
میبینی هنوزم نمیتونم از بقیه گله کنم ......... هیچ وقت ازت گله نکردم ........ شاید بهتر بود میکردم .............شاید شاید
چقدر شاید های زندگیم زیاد شده ........................................

سرم شدید درد میکنه .... از بس فکرهای مختلف توش می چرخه ......
از بس فکرت هست و خودت نیستی .......
از بس خاطره هام زیاد شده ......
شایدم سرم خسته شده که همش به یاد خاطره ها باشه ......
آخه میدونی این روزا اگه میخوام شاد بشم یاد خاطره ها میافتم ......
اگه غمگین میشم یا د خاطره ها میافتم .......
حتی تو گریه هام هم خاطره ها میان سراغم .............

انگار حالم و گم کردم ....................
دلم برای امروزم تنگه .............................................
ولی خاطره هات تنهام نمیزاره ...............................................................
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
تو اشك مي ريزي...مي دانم...مي دانم! نگو كه نمي دانم،چرا كه مي دانم! نپرس چطور؟ خودت مي داني كه من و اشك از قديم دوستان صميمي هستيم! مي دانم كه مي داني..همان طوري كه من مي دانم!
نه! اشك نمي ريزي كه خالي شوي! مي دانم! اشك تو را پُر مي كند...تو همانند آن كوزه اي كه اشك پرت مي كند...نه! توخالي نمي شوي! پُر مي شوي! پُر!! پُرتر از هميشه! پُر از پُريّت! تو پر مي شوي! مي دانم! مي دانم كه مي داني! مي داني كه مي دانم!....

مي دانم كه احمقم! مي دانم كه خودخواهم! مي دانم! تمام اين ها را مي دانم! همان طور كه خودت هم مي داني! مي داني...مي داني....

خسته اي!مي دانم! مي دانم چون من هم خسته ام! خستگي ات را با ذره ذره وجودم درك مي كنم! مي دانم كه مي داني!مي داني كه چقدر خسته بودم..مي داني كه چقدر خسته ام!‌مي دانم كه خسته اي و بودي و شايد هم خواهي بود! مي دانم...

آره! حتي لعنتت را هم مي دانم! لعنتي كه بر من جاري ست و خواهد بود! هماني است كه از براي خودت مي گويي! آري! اين را هم مي دانم! مي دانم عزيز! لعنت ما را سزاست...سزاست...

همه را مي دانم...مي دانم كه تو هم مي داني...ولي...ولي شايد يك چيز را نداني...مي دانم كه نمي داني! نگو مي دانم! نه!!! نمي داني...نمي داني....
نمي داني كه من مي دانم كه ارزشت تا چه حد بالاست...نمي داني كه من مي دانم چقدر دوستت دارم...مي دانم كه نمي داني كه هميشه در ذهنم خواهي بود...مي دانم كه نمي داني...ولي بدان! براي من بودي و هستي و خواهي بود! براي هميشه! تا مرگ...تا وراي مرگ!
بمان! نمي دانم مي خواهي يا نه...نمي دانم....نمي دانم....
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
امروز رفتم سراغ هدیه ات
آره
همونی که واسم از مکه آوردی
همون ساعت مچی که بهت قول دادم وقتی ازدواج کردم دست کنم
ولی گذشت
همه ای اون لحظات خوش گذشت
و تلخیاش واسه من مونده
یاد اون روز افتادم که بعد از دو هفته از سفر مکه اومده بودی
وقتی با موتور از کنار ماشینتون رد شدم
جفتمون نگاهمون به هم بود
و یه خنده ای که از ته دل بود
گذشت ....
اون شب زواریت
با بچه ها تا نیمه های شب تو خونتون
ظرفای شام رو میشستیمو تو خودت از ته دل میخندیدی که همه با هم دیگه هستیم
اما حالا چی
فراموش کردی
اون همه خوبی هایی که بود
آره منم فراموش کردم
ولی دلم واسه اون روزا یه ذره شده
اه
دیگه از این زمونه بدم میاد که جزء اذیت کردن دل آدما هیچ کاری بلد نیست
گذشت ...
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
يادت هست آن آهنگي را كه گفته بودم دارم مي نويسم...اسمش يادت هست؟؟ احساس رضايت را بكش- Kill the Satisfaction
شايد بايد كشت...شايد بايد نابودش كرد...نمي دانم...شايد...آن قطعه تمام مي شود...دير يا زود...با تغيير يا بي تغيير...ولي تمام مي شود...مي داني كه مي شود...ولي وقتي شد شايد فهميده باشيم كه آيا واقعا بايد كشت يا نه...ايا بايد رهايش كرد يا نه.....
دسته گلي در دست توست...زيبا و خوش بو...معطر،آن چنان كه وجودت را لبريز مي كند ولي نگه داشتنش زحمت مي خواهد..چون هر روز به آن گل ها اضافه مي شود..سنگين مي شود دسته گلت! اگر رهايش كني راحتي!‌ديگر دستت سنگين نخواهد بود ولي آيا مي تواني فقدان بوي گل ها را تاب بياوري؟؟ درست است. دسته گل ها خواهند پژمرد! مي دانم ولي آيا تا قبل از آن روز از وجودشان لذت مي بري يا آنكه لذت داشتنشان را به نبود رنج فقدانشان مي فروشي؟؟ تصميم با توست! همانگونه كه با منست! تصميم سختي است! مي دانم! ولي ....شايد وقت تصميم گيري باشد....شايد...شايد هم نه....
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
شايد بايد عوض شد...شايد بايد خيلي چيزها را عوض كرد! شايد بايد سرود شادي خواند شايد بايد ساز در دست گرفت و خواند كه :
No more war for your god, no more war for your race
It's our world, it's what we make it
Make it a better place


ولي نه! اين طوري نيست. به اين راحتي نيست و شايد هم ناممكن! قرار نيست چيزي عوض بشود. قرار نيست چيزي درست شود...جهان به سمت بي نظمي ميرود...تغيير چندان مفهومي ندارد...


باز تو؟؟ باز هم تو؟؟ حتي توي خواب؟ توي خواب هم راحت نيستم؟ از خواب هم ديگر مي ترسم...بگذريم! روياي نابي بود...رويايي كه.... خنديدي! از رويايم گفتم و تو خنديدي! گيرم كه من هم خنديدم كه نفهمي شعله ها با من و روحم چه مي كنند...نه! نبايد بفهمي! همان يكبار هم كه فهميدي اشتباه بود...نبايد بفهمي...نمي خواهم كه بفهمي! از درون! از درونِ درون! درونِ من! مال من است...نه كه نخواهم قسمتش كنم...وقتي تو هستي قسمتي براي خودم ندارم..همه چيز مال توست...براي تو،مستعمره تو! ولي ....
امروز بايد مي بودي! اجرا داشتم. گروه اجرا داشت! گيرم كه انجايي كه مي بايد نبود...يادت كه هست كجا،نه؟ خانه ما بود و جمعي از رفقا! ولي....چرا آن ساعت؟؟‌چرا وسط اجرا ؟ چرا وسط سولو بايد در مخيله ام پرسه بزني؟ چرا وقتي كه ذهن بايد خالي باشد؟ نت اشتباه زده شد...سولو آني نشد كه بايد مي شد و همه اش بخاطر تو! بخاطر ياد تو! بخاطر اينكه .... ولي مهم نيست! باشد! روحم كه نابود شد...ديگر خراب شدن دو تا نت دولاچنگ چه تفاوتي مي كند.....مهم نيست...ديگر مهم نيست....
امشب هم مي خوابم...شايد خوابت را ببينم...كاش ببينم و كاش خواب بمانم...تا ابد..با ياد تو..كاش بخوابم...

چه مهم است؟ ...مهم نيست...به قول عموزاده خليلي « مهم كبوتر بود كه از تراوش باران مي گريخت...»
 

حميد عسكري

عضو جدید
سلام
امروز برات مي نويسم
بادلي كه پر است
براي تو مينويسم
ميخوام جلوي اين همه ادم بهت بگم من بي معرفت بودم اره من هميشه موقعي ياد تو ام كه تنها ميشم
ولي اومدم كه جبران كنم
دوباره و دوباره دستم رو به طرف تو گرفتم
وميگم براي بار هزارم منو ببخش خدا جونم منو ببخش منو كه بي معرفتي بيش نبودم
دلم ميخواد داد بزنم ولي چه كنم كه زبانم مرا ياري نميكند
خداي من
خداي من
كمكم كن
 

shanli

مدیر بازنشسته
عجیب دلم گرفته..حس میکنم مغزم توانایی فکر کردن رو هم نداره! نیم ساعته به صفحه ی کاربریم خیره شدم..طوری که سایت هم خسته شد و فوری یادش رفت که من نیم ساعته به یکی از صفحه هاش دارم نگاه میکنم! بی هدف..بی هیچ فکری..بدون هیچ انگیزه ای! مسخره است!
مسخره تر اینه که بازم دارم نگاه میکنم و هیچ دلیل قابل توصیفی برای خودم ندارم! خب الان که چی!؟ هیچی..مثل خیلی از هیچی های این زندگی!
میدونم که دارم نق میزنم! کاری که هیچموقع خوشم نمیاد..ولی الان دیگه نمیخوام فکر کنم چی خوبه چی بده!دلم میخواد بذارم مغزم واسه خودش باشه..برای یک لحظه هم که شده میخوام کاری باهاش نداشته باشم! بذارم آزاد باشه! ....
......
ولش کن..دارم چرت میگم! تو بذار به حساب سردی هوا و دلتنگی من!
 
بالا