خودتو با یه شعر وصف کن...!

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمان :w04:آخه تو چطور ميتوني اينطور راحت نبض دل منو بگيري

بازم به خاطر اسپم معذرت ميخوام
غصه ها
مولود چشم های تواند
***
وقتی ازلابه لای این شب غبار گرفته نگاهم می کنی
چیزی در من آغاز می شود
چیزی شبیه غصه های نبودن تو!
***
پشت این سکوت و سیاهی
کنار گهواره آرزوی محال آمدنت می نشینم
و برای غصه ات
لالایی می خوانم......!
به سکوت این قاب عکس خیس دل خوش کرده ام!
مهم نیست که نباشی
همین گریه های بی امان
این یادگارت
کافیست.........
همیشه
غصه ات را که بغل می کنم
آغوشم بوی تو می گیرد...
ببین چقدر شبیه توست
رنگ چشمانت
دریاییست!
گاه آرام و گاه طوفان...!
***
هزار سال هم که بگذرد همین غصه ی نوزاد
برای دلبستگی این دل
کافیست...
دیگر مهم نیست که نباشی.......!
 

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگاه مرد پاییزی، پری هرگز نمیفهمی..
به قلبش دشنه تیزی، پری هرگز نمیفهمی
ببین دیوانگی یعنی تمام آنچه من دارم
و این یعنی همان چیزی که تو هرگز نمیفهمی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من آن سبوی بی میم که مست باده بوده ام
زسینه ها به جرعه ای چه عقده ها گشوده ام
منم منم آن زخود بیگانه همدم پیمانه گرمی میخانه
آن تهی از باده آن زجوش افتاده هستی از کف داده
 

p_sh

عضو جدید
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست


ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست



مرا در اوج می خواهی؟ تماشا کن ، تماشا کن


دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن



در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما



همه از من گریزانند


تو هم بگذر از این تنها



فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم


دلم چون دفترم خالی ، قلم خشکیده در دستم



گره افتاده در کارم


به خود کرده گرفتارم



به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟



رفیقان یک به یک رفتند


مرا با خود رها کردند



همه خود درد من بودند ، گمان کردم که هم دردند



شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند


به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند



گره افتاده در کارم


به خود کرده گرفتارم



به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟
 
آخرین ویرایش:

Zargham

عضو جدید
کاربر ممتاز
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایه‌ی دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین
گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن
کاسه گو آب حرامت کن به مخموران سبیل سفره پنهان می‌کن
د نان حلال خویشتن شمع بزم افروز را از خویشتن
سوزی چه باک او جمال جمع جوید در زوال خویشتن
خاطرم از ماجرای عمر بی‌حاصل گرفت
پیش بینی کو کز او پرسم مل خویشتن
آسمان گو از هلال ابرو چه می‌تابی که ما
رخ نتابیم از مه ابر و هلال خویشتن
همچو عمرم بی وفا بگذشت ما هم سالها
عمر گو برچین بساط ماه و سال خویشتن
شاعران مدحت سرای شهریارانند لیک
شهریار ما غزل‌خوان غزال خویشتن
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگرچه از ترانه و رنگین کمون ساختم تو رو
اگرچه از شبنم و گل از عشق پرداختم تو رو
برو که عادت می کنم به شاعر رها شده
به سایه و به ابر و مه، به من بی رویا شده
با من خودی‌تر از نفس شدی و نشناختم تو رو
ساختمت و نشناختمت، نشناختم و باختم تو رو
نه من تو می‌شم نه تو من، می‌شی برو به سر زدن
منو رها کن به منو آلبوم خاطرات من


 

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
از زندگی ازین همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هرچه و هرکار خسته ام
دلخسته، جانِ خسته سوی خانه میکشم
دیگر ازین حصار دل آزار خسته ام
از او که می گفت یار تو هستم، ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بیزار، خسته ام
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی
به قمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من ز درون ندا در آمد
که درآ درآ عراقی که تو آشنایی مایی
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز

شکایت نمی کنم، اما
ایا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
نه به اندازه تکرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!
به اندازه زنگی...
واقعاً نشد؟
واقعاً انعکاس ِ سکوت،
تنها حاصل ِ فریاد ِ آن همه ترانه
رو به دیوار ِ خانه ی شما بود؟
نگو که نامه های نمناک ِ من به دستت نرسید!
نگو که باغچه ی شما،
از آوار ِ آن همه باران
قطعه ای هم به نصیب نبرد!
نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!
من که هنوز همینجا ایستاده ام!
کنار همین پارک ِ بی پروانه
کنار همین شمشادها، شعرها، شِکوه ها...
هنوز هم فاصله ی ما
همان هفت شماره ی پیشین است!
دیگر نگو که در گذارش گریه ها گُمش کردی!
نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی!
نگو که نمره ِ پلاک ِ غبار گرفته ی ما،
در خاطرت نماند!
آیا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته،
حرفی شبیه « دوستت نمی دارم» تو
در همان گفتگوی دور ِ گلایه و گریه نیست؟●



 

p_sh

عضو جدید
نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته ی من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
...​
ز جمع اشنایان می گریزم
به کنجی می خزم ارام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود میدهم گوش
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما با توايم.. گر تو زما ميروي به قهر...
بازآ ..
هر آنچه كه هستي...
بر آشتي گراي.
ناز ار كني. به ناز تو ماراست اشتياق..
معشوق ناز كش، چه كسي غير من توراست؟...

خطاب خداي عزيز به انسانهاي گريزپاش...:cry:
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خوابم نمی برد
گوشم فرودگاه صداهای بی صداست
باور نمی کنی
اما
من پچ پچ غمین تصاویر عشق را
محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها
پیوسته باز می شنوم در درون شب
من رویش گیاه و رشد نهالان
پرواز ابرها تولد باران
تخمیرهای سکت و جادویی زمین
من نبض خلق را
از راه گوش می شنوم آری
همواره من تنفس دریای زنده را
تشخیص می دهم
باور نمی کنی
اما
در زیر پاشنه هر در
در پشت هر مغز
من له له سگان مفتش را
پی جوی و هرزه پوی
احساس می کنم
حتی
از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق
نان و گل و سلامت و آزادی
می بینم آشکار
این پوزه های وحشت را
له له زنان و هار
آن گیاه از میان صداهای گونه گون
این له له آن تنفس
هر دم بلند
بنهفته هر صدایی دیگر
تا آستان قلبم بی تاب
نردیک می شوند
نزدیک می شوند و خوابم نمی برد
اینک منم مهاجم و محبوس
لبریز آبهای طاغی دریای سهمگین
قربانی سگان تکاپو
می گردم و به بازوانم مواج
هر چیز را به گردم می گردانم
می ترسم
اما می ترسانم
دندان من از خشم به هر سو ده می شود
آشوب می شود دل من درد می کشم
با صد هزار زخم که در پیکرم مراست
دریا درون سینه من جوش می زند
فریاد می زنم
ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ
دشنام می دهم به شما با تمام جان
قی می کنم به روی شما از صمیم فلب
جان سفره سگان گرسنه
تن وصله پوش زخم
چون ساحلی جدا شده دریایش از کنار
در گرگ و میش صبح
تابم تب آوریده و خوابم نمی برد
 

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم
صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری میکنم تا طلوع تبسم
تا سهم سایه
تا سراغ همسایه
صبوری میکنم تا مدار، مدارا، مرگ
تا مرگ خسته از دق الباب نوبتم آهسته زیر لب
چيزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت...
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
من کی ام ؟
نام رفته از یادی
از خدا هم غریب تر با خویش
زائری در طواف گوشه دل
راهبی ، در سه کنج دیر خودم
من کی ام ؟
در شتاب خسته خود
عابر تلخ بی سرانجامی
من که در جا زدم ، تمامی عمر
در خیابان خط سیر خودم .
من کی ام ؟
گریه های گمشدگی
چهره ای تا همیشه بی لبخند
جستجوی هماره سرگردان
من ، کسی نیستم به غیر خودم
 

Similar threads

بالا