اشعار و نوشته هاي عاشقانه

targol68

عضو جدید
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
راهی نروم که بی راه باشد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
همه چیز روبراه است و بر وفق مراد است و خوب!! تنها.....!!!


 

meysam480

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به کسی نگو چه بر سر ِ دلم آورده ای ، بگذار مردم فکر کنند هنوز هم میتوان عاشق بود
 

meysam480

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ای کاش …………. این جای خالی را تو برایم پر کنی...
 

meysam480

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آدم آرزو به آرزو ... رؤیا به رؤیا پیر می شود ، نه ثانیه به ثانیه ... نه سال به سال
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو به شفافي شبنم روي برگا
من مث يه برگِ زردي كه ميفته از درختا
تو مث طراوت گلهاي نرگس روي قلبم
من نوشتم بي تو هرگز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با دلي
 بي تاب مي خوانم تو را

مثل شعري ناب مي خوانم تو را

در كنار جويباري از غزل

با سرود آب مي
خوانم تو را

شب به قصد كوچه بيرون مي روي

در شب مهتاب مي خوانم تو را

خستگي را مي تكانم از تنت

با زبان خواب مي خوانم تو را

با لباني كه عطش
بو سيده است

باصدای آب میخوانم تورا
عکس خاموشم که تاپایان عمر
بادلی بیتاب میخوانم تورا
 

گرافیک

عضو جدید
مرا دریاب و دستم را بگیر

مرا دریاب و دستم را بگیر

مرا دریاب و دستم را بگیر، وقتی عشق ما تا این حد نیرومند است، چرا همچون غریبه ها رفتار میکنیم؟ چرا بدون من پیش میروی؟
هر بار که میخواهم به پرواز درآیم، سقوط میکنم و بدون بالهایم خودرا چه کوچک می یابم، محبوبم فکر میکنم نیازمند توام و هر بار که تو را در خواب میبینم چهره ات رویایم را تسخیر میکند، گویی نیازمند تو هستم.
باور میکنم که هنوز اینجایی و به راحتی درمییابم که این تنها راه است.
من چه کرده ام که تو اینگونه آسان از من میگذری؟ شاید مقصر من بودم! پس لطفا مرا ببخش.
میدانم که ضعف من باعث درد و رنج تو شد و این ترانه ترانه تاسف من است.
هر شب دعا میکنم که چهره ات از خاطرم پاک گردد اما هر بار که میخواهم به پرواز درآیم سقوط میکنم و بدون بالهایم خود را چه کوچک مییابم. محبوبم گویی نیازمند توام و هر بار که تو را در خواب میبینم چهره ات رویایم را تسخیر میکند، با این همه هنوز نیازمند توام...
 

گرافیک

عضو جدید
عشقهای صورتی

عشقهای صورتی

هين رها کن عشقهاي صورتي / عشق بر صورت نه بر روي سطي
آنچه معشوق است صورت نيست آن / خواه عشق اين جهان و آن جهان
آنچه بر صورت تو عاشق گشته اي / چون برون شد جان چرا...
صورتش برجاست اين سيري زچيست؟ / عاشقا وا جو که معشوق تو کيست؟
پرتو خورشيد بر ديوار تافت / تابش عاريتي ديوار يافت
بر کلوخي دل چه بندي اي سليم؟ / واطلب عشقي که پايد او مقيم
ما در اين انبار گندم ميکنيم / گندم جمع آمده گم ميکنيم
مي نينديشيم ما آخر به هوش / کين خلل در گندم است از مکر موش
موش در انبار ما حفره زداست / وز فنش انبار ما ويران شداست
گر نه موشي دزد در انبار ماست / گندم اعمال چل ساله کجاست؟
اول اي جان دفع شر موش کن / وان گهان در جمع گندم کوش کن
بشنو از اخبار آن صدر و صدور / لا صلاة تم الا بالحظور
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فصل خزان زده دلم
تو را می جوید
از هر باد
از هر عابر
سراغ پرستوی امیدی را میگیرد
که
با اخرین گذرت
از فصل فصل زندگیم
کوچ کرد
بازا
بخند
تا زندگی جاری شود
تا شکوفه بروید
پرستو
بازگردد
بخند تا بهار شود
بهار شود
بهار شود

 

computrenginneer

عضو جدید
خنده ی آدما همیشه از دلخوشی نیست

گاهی شکستن دلی کمتر از ادم کشی نیست

گاهی دل انقدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره

یه حرف ساده هم گاهی چقدر غم میاره.
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز هم دلتنگم
باز هم ویرانم
و چه ویرانی عشق آلودی!
باز می ترسم بگویم آری
باز هم
وحشت از گفتن نه!
و چه سردرگمی شیرینی
باز هم می دانم
باز هم خواهی بود
باز هم خواهی گفت
عاقبت باز در اندیشه ی شب
ماه من خواهی شد!
باز هم دلتنگم
باز هم می دانم
دوستت میدارم
و چه احساس شراب آلودی
مست مستم امشب
لحظه ای در بر تو
بوسه ای می طلبم
تو پرم کن از عشق
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب اشک



با یادت خلوت اندیشه ام را سرشار میکنم


با بغضم سکوت گریه هایم را میبارم


با اندوهم شمع وجودم را آتش میزنم


با قلمم صدای پای عشق را مینویسم


بر دفترم احساسم را ورق میزنم


مهمانی تکمیل است در شب اندوه عاشقی ها


آه ....


میدانم از آن من نیستی


وجاده های رفتن انتظارت را میکشند


اشکهایم بدرقۀ راه تو


ای همیشه در یاد ماندنی.

 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیروز پس از مردن آدم برفی
شد آب تمام تن آدم برفی
امروز دوباره کودکی را دیدم​
سرگرم به جان دادن آدم برفی​
او دگمه چشم های زیبایش را​
می دوخت به پیراهن آدم برفی​
او شال ندارد نه ولی دستش را​
انداخته بر گردن آدم برفی​
خورشید طلوع کرد کودک برداشت​
آهسته سر از دامن آدم برفی​
هی برف به آفتاب می زد می گفت​
برگرد برو دشمن آدم برفی​
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]هی سینه خیز می بریم هی کلاغ پر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]این رسم عشق نیست،عزیزم! یواش تر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بی دست و پا نباش بگو دوست داری ام[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ای قلب روستایی من! "ته بلامه سر"[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]من غیرتم به جوش می آید که دست باد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بر گیسوان ریخته ات میزند تشر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مردی در انتظار تو خشکید مثل چوب[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]یک دست روی صورت و یک دست بر کمر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]معشوق هیچ وقت تعارف نمی کند[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]این قلب مال توست خجالت نکش ببر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مثل درخت در دل تو ریشه کرده ام[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بی فایدست هر چه بگویی: تبر، تبر![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]کی می شود که روی سرم آسمان شوی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]کی می شود صدا بزنم بال ها! خبر![/FONT]​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

پشت پرچین آرزو دیروز
قلب غمگین من چه خالی بود
روزگار دوباره دل بستن
همچو یک واژۀ خیالی بود
بی خبر زانکه عاشقی ناگاه
خود ره قلب من کند پیدا
آرزو در کنار حسرت وعشق
می ستاند ز سینه قلب مرا
می برم دل کنون به خلوت شعر
بار دیگر به آبی رویا
در طپشهای عاشق قلبم
می سرایم دوباره نام ترا
زین پس وتا ابد به واژه ء عشق
نام تو جاودانه میگردد
هر غزل هر ترانه هر شعرم
بهر تو عاشقانه میگردد
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستای خوبم شعراتون خیلی قشنگ بود متأسفانه تشکرام تموم شده:gol:




نفرینتان به جان من



او را رها کنید


نفرین اگر به دامن او گیرد



ترسم خدای نکرده بمیرد



از ما دو تن به یکی اکتفا کنید

او را رها کنید.....

حمید مصدق
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تاثیر عشق


از روزگار پیش از آن گذشته ها
یارب بگو مرا اکنون چه مانده جا
از عشق بی ثمر خواهم نشانه ای
اما نظر بخود گویا بوّد مرا
آنچه که مانده جا ٬ یک قلب خسته بود
در معبد وفا ٬ روحی شکسته بود
آنکس که خنده اش از لب نمیفتاد
اکنون به چشم او حسرت نشسته بود
دیگر ز غصه ها شادی نمیشناخت
دیگر به اوج غم قلبی شکسته بود !!!
 

نسیم-سحر

عضو جدید
عاشقانه:

به تو می اندیشم

به تو

ای مونس جان

همدم شبهای درازم

به تو

ای عشقم و رازم

به تو می اندیشم


تو لطیفی

مثل

آواز قناری ها

در باغ بهار

مثل

آن شاخه پر گل

که به رقص است در باد

من

همه شوق و در این فکرم و حیران

که چه آسان

به تو دل می بازم

عشق تو مهر تو کیشم

ای تو دل برده ز پیشم

همه بیگانه و خویشم

به تو می اندیشم

به تو می اندیشم

نسیم 2010/11/20
----------------------
 
آخرین ویرایش:

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره‌ی کبود، اگر عشق نبود

از آینه‌ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟

در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
کاش آن آیینه بودم من!
به هر صبح که تو را می دیدم,

می کشیدم همه اندام تو را در آغوش.

سر و اندام تو را با آن گیسوان پر تاب.

آنگه از باغ تنت,

می چیدم گل صد بوسه ی ناب.

آه, کاش میشد!

آیا مرا آن آیینه کوچک کیفی نیز حسادت باید؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
من غروب عشق خود را در نگاهت ديده ام*
من بناي آرزو ها را زهم پاشيده ام *
آنچه بايد من بفهمم اين زمان فهميده ام*
در دل خود من به عشق پوچ تو خنديده ام*
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
امشب به وسعت تمامی شبهایی که تو را نداشتم..... دلم به حال تنهایی خود سوخت.....
در کنار پنجره ام رویای دوست داشتنت را......
به دست اشکهایم می سپارم .....
تا همچون تو در خاطراتم مدفون شوند......
میخواهم تنهایی ام را به آغوش گرمی بفروشم.....
نه به آن مفتی که تو خریدی ......
به بهای سالهای باقی مانده از آینده ام!!!!
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]جان از الم هجر تو بی صبر و سکوت گشت [/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تن از ستم عشق تو بی تاب و توان شد [/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هم قاصد جانان سبک از راه نیامد [/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هم جان گرانمایه به تن سخت گران شد [/FONT]​
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سعدی این گفت و شد از گفته ی خود باز پشیمان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]" کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان"[/FONT]
 

Similar threads

بالا