اشعار و نوشته هاي عاشقانه

نسیم-سحر

عضو جدید
دل می گوید زعشق بی تابم من

گم گشته به رویای تو تا خوابم من

آخر تو بگو که هر صبا من چه کنم

با گم شده دل که باز می یابم من
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
روزی خواهد آمد

روزی خواهد آمد

روزی خواهد آمد
با دستان ِ لبریز از بی قراری
و التماسی با چشمان ِ بهاری
خواهد آمد
تا از میان شبهای تارو بی ستاره
با کوله باری از امیدها
رو به فرداهای بی اشاره
از هر سو
ستاره های نگاهم را بچیند
خواهد آمد
تا برگ برگ کلام را
به نم نم باران ِ عشق
سبزُ زنده کند
و چون یوسف باشد
که باز آید به کنعان
تا باز هم
سیل این چشمها را
سیراب دریایش کند
و با رفتن از لحظه ها
دوان دوان
روزی خواهد آمد......:gol:
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
به یاد معشوقم باز دیوانه شدم
از زمین دل کندم و باز پروانه شدم
به یاد معشوقم باز به رویاها رفتم
به یاد معشوقم باز گفتم که دوست دارم
به یاد معشوقم باز دیدم خواب او را
به یاد معشوقم باز دلم گرفت
ولی افسوس که او نمی داند
 

semiramis261

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بیا با هم حضور عشق را باور کنیم امشب
دل شوریده را در خلسه ی ساغر کنیم امشب
به لطف این طربناکی، هجوم عشق افلاکی
ز جام با صفای دل، لبی را تر کنیم امشب
از این غوغای آتش زا، صدای اشتیاق آید
شب آتشفشان را راهی بستر کنیم امشب
دلم در سینه دارد حال یک دنیا شکوفایی
مجال این تراوش را غنای تر کنیم امشب
ردای آتشین عشق می پوشیم و هستی را
بسوزیم و بسوزانیم و خاکستر کنیم امشب
به در ک آبی احساس و در اوج سبکبالی
زلال شور و مستی صرف یکدیگر کنیم امشب
صدا سمت دیار عشق دارد هیبت پرواز
اهورایی طنین زندگی را سر کنیم امشب
ظهور آفتابیم و دل دریایی جنگل
بیا تصویر فردا را درخشان تر کنیم امشب!
شعر از شکوه سپه زاد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تو بدان ای عشقم

با وجودی که تو را داده ام از دست بدان

تا ابد یاد تو در ذهن پریشان دلم خواهد ماند
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
کاش می شد نروی تا تک و تنها نشوم
بی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم

کاش می شد نروی یا که مرا هم ببری
تا که با چشم ترم این همه رسوا نشوم

سفرت زخم غریبی به دل من زده است
تا نیایی ز سفر من که مداوا نشوم

التماس همه دنیا بکنم برگردی
کاش می شد نروی غرق تمنا نشوم

دل من چشم به راه و نگران می پرسد:
چه شود گر نروی این همه تنها نشوم؟

ای عسل چشم خدا پشت و پناهت اما
بی تو ای کاش که من راهی فردا نشوم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
ای همزاد ...
ای همرنگ

ای بی من و همیشه با من
یاد تو چون پرستوها
یا چون لک لک های مهاجر
لحظه لحظه به باغ خیالم سفر میکند
گفتی که هر شب واژه های شعرم را
با اشک میشویی
من هم هر لحظه یاد تو را در

پریشانی خیال می پیچم ....
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
اگرآسمان بوي تو نداشت
پرنده پر نمي گرفت
اگر نام تو بر لبم نبود
كسي از دلم خبر نمي گرفت...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دلم تنگ است
در نبودنت
تنها خيال آرام نگاهت آرامشم می دهد
و صدايت
اميد تمام لحظات تنهايی ،

می‌دانم
فاصله تو با دلتنگی من
تنها نگاهيست
آرام و بلند ...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چقدر خاليست كه يك شب
يا ساعتي
غرق ثانيه ها رها شويم
كتابي كه با هم مي خوانديم را
فقط لحظه اي تكرار مي كرديم
اگر بيدار
اگر خواب
جاي تورا بر صندلي
هميشه خالي مي بينم...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آنان كه به شادي ام نمي آسودند
يك عمر در انتظار فرصت بودند
تا من به تو اعتماد كردم آنها
دستان تو را به خون من آلودند
پاي سند قتل من انگشت زدند
اين قوم مرا به نيت كشت زدند
خنجر خوردم ، ولي نمي بينمش آه
يعني كه مرا دوباره از پشت زدند
 

semiramis261

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در آن سپیده خلوت حضور عشق نبود
میان کوچه نشان از عبور عشق نبود
نگاه حوصله در انتظار یخ می زد
نشان با رقه ای در تنور عشق نبود
در آن فضای مه آلود فصل بارانی
نگاه سبز چمن را سرود عشق نبود...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
می پنداشتم

اگر یکبار دیگر دل من بشکند

پشت جهان نیز خواهد شکست

ولی اشک را می بینم سرگردان

دریاها را می بینم سرگردان

و جهان را نیز می بینم که همیشه

پشتش شکسته است
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تو را تا اوج مي خواهم

براي ناز چشمانت


چه بي صبرانه مي مانم

د لم تنگ است و بي يادت

در اين غربت نمي مانم

تو هستي در وجود من

تو را هرگز نمي رانم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم

در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم

کتاب حافظم از دست من کلافه شدست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم

غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تورا مثال زدم

غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم

به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم...
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جان به فدای عاشقان خوش هوسی است عاشقی

عشق پرست ای پسر باد هواست مابقی

از می عشق سرخوشم آتش عشق مفرشم

پای بنه در آتشم چند از این منافقی

از سوی چرخ تا زمین سلسله‌ای است آتشین

سلسله را بگیر اگر در ره خود محققی

عشق مپرس چون بود عشق یکی جنون بود

سلسله را زبون بود نی به طریق احمقی

عشق پرست ای پسر عشق خوش است ای پسر

رو که به جان صادقان صاف و لطیف و صادقی

راه تو چون فنا بود خصم تو را کجا بود

طاقت تو که را بود کآتش تیز مطلقی

جان مرا تو بنده کن عیش مرا تو زنده کن

مست کن و بیافرین بازنمای خالقی

یک نفسی خموش کن در خمشی خروش کن

وقت سخن تو خامشی در خمشی تو ناطقی

بی‌دل و جان سخنوری شیوه گاو سامری

راست نباشد ای پسر راست برو که حاذقی

مولوی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست
در کار عشق او که جهانیش مدعی ست
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
راستي هيچ ميداني من در غيبت پـُر سوال تو
چقدر ترانه سرودم
چقدر ستاره نشاندم
چقدر نامه نوشتم که حتي يک خط ساده هم
به مقصد نرسيد؟!
رسيد,اما وقتي
که ديگر هيچ کسي در خاموشي خانه
خواب باز آمدن مسافر خويش را نمي ديد...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
داشتم فکر می کردم به ماندن و رفتنت،
نفهمیدم چه شد ... دیدم رفته ای!
بعد یک دفعه دلم خواست همه ی باورهای تلخم را بریزم دور؛
"عشق در نرسیدن است. با وصل، عشق می میرد."
نفرین به باورهایم!
بعد یک دفعه دلم خواست همه ی فاصله ها را پاک کنم؛
"همیشه فاصله ای هست"
نفرین به فاصله!
.
.
.
بعد نگاه کردم دیدم، چه تنها شده ام. دیدم چه قدر دلم هوایت را کرده است
 

نسیم-سحر

عضو جدید
وقتی هوا یه چیزی شبیه گرگ و میشه

بیا ببین دل من چقدر برات تنگ میشه


وقتی غروب غمگین دوباره پیدا میشه

غمِ تو تویِ چشمام با اشک هویدا میشه



وقتی ز پشت ابرا خورشید پیدا میشه

دلم مثل قدیما شنگول و شیدا میشه



وقتی که چشمات رها ز زندون خواب میشه

نمی دونی! توی قلبم یه کوه یخ آب میشه

-------------------------------
نسیم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و عشق ، تنها عشق [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد [/FONT][/FONT]
 

semiramis261

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به آن نشانه که شمعم زبانه ی تو گرفت
تمام شب دل تنگم بهانه ی تو گرفت
نگاهم از پس تور سفید پنجره ها
سراغ خلوت انس شبانه ی تو گرفت
هوای عشق تو در دل نهفته بود و خیال
نهان ز دیده ی من راه خانه ی تو گرفت
به شوق آن که ببالم دوباره زنده شوم
درخت خشک وجودم جوانه ی تو گرفت
بهار و لاله و گُل در نگاه عاشق من
به رنگ تازه در آمد نشانه ی تو گرفت
....
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
*
چنگ بر پرده احساس بزن
که حقیقت این است
من اگر بار دگر باز تو را می دیدم
دلم آسوده نبود
تو اگر بار دگر باز مرا می دیدی
دلت آسوده نبود
*
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
روياهاي خوشبختي گرفتارم
و از هر آخريني بي تو بيزارم

چرا پس قاصدك ها هم نميارند ...
تمام چيزهاييكه نمي دارم ؟!
بدان من از بلندي هاي خورشيدي
همين امروز و فردا ساده مي بارم
دلم را توي چشمان تو مي كارم
سكوتت را گرفته حجم خاموشي
صدايم كن بگو كه دوستت دارم ...
 

Similar threads

بالا