اشعار و نوشته هاي عاشقانه

root

عضو جدید
بغلم كن عشق خوبم بذار حس كنم تن تو
از حرارتت بميرم بگيرم عطر تن تو

واسه من آغوش گرمت تنها جاى امن دنياست
ساز آشناى قلبت خوشترين آهنگ دنياست

منوكه بغل بگيرى گم ميشم تو شهر رويا
بند مياد نفس تو سينم مثل مجنون پيش ليلا
مثل مجنون پيش ليلا

به تو شفافُ برهنه دل سپردم بى مهابا
بغلم كن تا نميرم بى تو ، تو دستاى سرما

مثل دامن فرشته شب ما قديس ُ پاكه
حتى ماه به حرمت ماعاشقونه تر مى تابه

بغلم كن عشق خوبم بذار آرامش بگيرم
سر بذارم روى شونه ات با نفسهات خو بگيرم

جز سر انگشتاى گرمت تن من عشقى نديده
دست بكش رو گونه ى من ، منو خواب كن تا سپيده
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم
نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم
پیش ز ما جان ما خورد شراب الست
ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاکستر
دریغا ، ای اتاق سرد
اجاق آتش اندام او بودی
تو هم ای بستر مشتاق یک شب دام او بودی
چه شب ها آرزو کردم
...که ناگه دست در او را در آغوش من اندازد
نفس یابد ز عطر پیکرش هر بی نفس اینجا
ز شادی بشکند همچون دل من هر گرفتاری قفس اینجا
گل قالی برقصد زیر دامانش
بشوید بوسه ام گرد سفر از روی خندانش
نگاه خسته ی تصویر بیمارم
که خیره مانده بر کاشانه جان گیرد
هر ایینه ز تصویر هراسانش نشان گیرد
دریغا ، ای اتاق سرد
بسان دره ای تاریک
دلت از آتش گل های گرم صبحدم خالیست
تو هم ای بستر مغشوش
چو ابری سینه ات سرد است و مهتاب لطیف پیکری در پیچ و تاب نیست
گر او صبح است بر کاشانه ای کنون
دریغا ، من شب بی اخترم اینجا
اگر او آتش گرم است در هر خانه ، من خاکسترم اینجا
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
رفتم از یاد توهم یار دبستانی من

رفتم از یاد توهم یار دبستانی من

اگر کسی مرا خواست بگویید رفته باران را تماشا کند
و اگر باز اصرار کرد بگویید برای دیدن طوفان ها رفته است
و اگر باز هم سماجت کرد بگویید رفته است تا دیگر باز نگردد



آخرین شعر من

باتشکر از دوستان
 

kayhan

عضو جدید
حرمت عشق

حرمت عشق

شما که حرمت عشقو شکستید
کمر به کشتن عاطفه بستید
شما که روی عشق قیمت گذاشتید
که حرمت عشقو نگه نداشتین
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خدا را دوست دارم چون هرچه دارم از او دارم ، اگر عاشقم از اوست ، اگر صادقم صداقتم از اوست ، اگر شادم شادیم از اوست ، اگر زندگی می کنم زندگیم از اوست .

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبح بی‌تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی‌‌تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی‌تو می‌گویند تعطیل است کار عشقبازی
عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد
 

reyhaneh88

عضو جدید
تاریخ غمم بسر رسد می دانم
از قافله ای خبر رسد می دانم
با خویش دلم برد،به امید وصالم
کز رنج ِبسی سفر رسد می دانم
هر لحظه به من چنانکه یک عمر گران
در دیده چه مختصر رسد می دانم
حال دلم از غربت خود می گیرد
من ابر شوَم اگر رسد می دانم
من دست برم دعا کنم تا بسلامت
یار از ره پر خطر رسد می دانم.. ...

نام شعر: من ابر شوم اگر رسد،میدانم شاعر: عاکف-م
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفت کز چنگ من به ناله رود** باد برخستگان ِ عشق درود
عاشق آن شد که خستگی دارد** به درستی شکستگی دارد
عشق پوشیده چند دارم چند** عاشقم، عاشقم به بانگ بلند
مستی و عاشقیم برد ز دست* صبر ناید ز هیچ عاشق مست
گرچه برجان عاشقان خواریست** توبه در عاشقی گنه کاریست
عشق با توبه آشنا نبود** توبه در عاشقی روا نبود
عاشق آن به که جان کند تسلیم** عاشقان را ز تیغ تیز چه بیم؟

**نظامی**
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در مهر بی نظیری در دلبری به نامی
چشم نو را بنازم کز هر نظر تمامی
در جامه یی پرندین چون شمع در حبابی
یا چون شراب گلرنگ لغزان میان جامی
دلهای عاشقانست در دام گیسوانت
صد افرین چه صیدی صد مرحبا چه دامی
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر کسی مرا خواست بگویید رفته باران را تماشا کند
و اگر باز اصرار کرد بگویید برای دیدن طوفان ها رفته است
و اگر باز هم سماجت کرد بگویید رفته است تا دیگر باز نگردد



آخرین شعر من

باتشکر از دوستان


مقیاص شما برای اینکه یک نوشته شعر هست یا نه چه چیزی است ؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آفتاب پنجره را میشناسد٬حتی اگر بسته باشد

مهتاب به دیدارم می آید حتی اگر خسته باشد


و دل هوای تو را دارد حتی اگر شکسته باشد .

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بر تن خورشید می پیچد به ناز
چادر نیلوفری رنگ غروب

تک درختی خشک در پهنای دشت
تشنه می ماند در این تنگ غروب

از کبود آسمان های روشنی
می گریزد جانب آفاق دور

در افق بر لاله سرخ شفق
می چکد از ابرها باران نور

می گشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ می گیرد به بر

باد وحشی می دود در کوچه ها
تیرگی سر می کشد از بام و در

شهر می خوابد به لالای سکوت
اختران نجوا کنان بر بام شب

نرم نرمک باده مهتاب را
ماه می ریزد درون جام شب

نیمه شب ابری به پهنای سپهر
می رسد از راه و می تازد به ماه

جغد می خندد به روی کاج پیر
شاعری می ماند و شامی سیاه

دردل تاریک این شب های سرد
ای امید نا امیدی های من

برق چشمان تو همچون آفتاب
می درخشد بر رخ فردای من
 

noom

عضو جدید
تو را نه عاشقانه
و نه عاقلانه
و نه حتی عاجزانه
که تو را عادلانه
در آغوش میکشم
...
عدل مگر نه آنست که هر چیزی
در جای خویش قرار بگیرد؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید،
گرچه دشوارست و بی زنهار این طریق .
و چون بر شما بال گشاید ، سر فرود آورید به تسلیم،
اگر شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند.

 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ می زنند

ولی گنجشک ها جدی جدی می میرند



آدمها شوخی شوخی با هم حرف می زنند

ولی جدی جدی دل هم رو می شکنند



تو شوخی شوخی به من لبخند زدی

ولی من جدی جدی عاشقت شدم



تو شوخی شوخی از پیشم رفتی

ولی من جدی جدی می میرم ......
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
...نمی دونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبا نشستن بی بهانه، واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه، چه تلخه، باید تنها بمونه قلبِ گلدون
مث من که بی تو نشستم زیر بارونِ زمستون
زمستون، برای تو قشنگه پشت شیشه
بهاره زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه در پی چشم انتظاری
گلدون خالی، ولی بین نشسته زیر بارون
گلای کاغذی داریم تو گلدون
تو عاشق نبودی
ببین چه تلخه روزای جدایی
چه سخته، چه سخته، بشینم بی تو با چشمای گریون
بشینم بی تو با چشمای گریون
بشینم بی تو با چشمای گریون
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به یک پلک تو می بخشم تمام روز و شب ها را
که تسکین می دهد چشمت غم جانسوز تب ها را
بخوان
! با لهجه ات حسی عجیب و مشترك دارم
فضا را یک نفس پُر کن به هم نگذار لب ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب ها را
دلیلِ دل خوشی هایم! چه بغرنج است دنیایم!

چرا باید چنین باشد؟... نمی فهمم سبب ها را
بیا این بار شعرم را به آداب تو می گویم
که دارم یاد می گیرم زبان با ادب ها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است اي عابر
براي هر قدم یک دم نگاهی کن عقب ها را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]در رقص قلم[/FONT]

[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]با عشق ٫ با امید ٫ با تو ... تو ... تو[/FONT]

[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]و در بیت بیت اشعارم[/FONT]

[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]تو زندگی میکنی ...[/FONT]

[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]و من .... [/FONT]

[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]دوســـتت دارم تا نــهایت عــــشق [/FONT]​
 

Erris

عضو جدید
:heart::heart::heart:
طلوع کن طلوع کن دراین ستاره مردگی

که از تو تازه می شود این خلوت سرخوردگی

طلوع کن طلوع کن که بودنم تازه کنی

دست مرا بگیری و با بوسه اندازه کنی
:heart::heart::heart:
 

Erris

عضو جدید
:heart::heart::heart:

طلوع کن طلوع کن دراین ستاره مردگی

که از تو تازه می شود این خلوت سرخوردگی

طلوع کن طلوع کن که بودنم تازه کنی

دست مرا بگیری و با بوسه اندازه کنی

:heart::heart::heart:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یخ کرده ام !اما نه از سوزِ زمستان!
اما نه از شب پرسه های زیرٍباران
یخ کرده ام _ یخ کردنی در تب _ تبی که

_ جسمم نه دارد باورم می سوزد از آن
یخ کرده ام! اما تو ای دستِ نوازش
روحِ یخی را با چنین شولا مپوشان
گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد
یخ بسته ای پوشیده باشد یا که عریان
یخ بسته ام چون قطب آری این چنین است
وقتی نمی تابی تو ای خورشید پنهان
یخ کرده! یخ کرده ام! ها... جان پناهم!
مگذار فریادت کنم در کوهساران
 

semiramis261

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
باز از پنجره ی عشق ندا می آید
آیه ی روشنی از نور و صدا می آید
می رسد مژده ای از سبزترین سوی نسیم
تور نوری که ز خورشید طلا می آید
چشم دل باز گشودیم که این مرغ رها
در اگر بسته شد، از روزنه ها می آید
فصل یخ بست ولی آتش دل سرد نشد
دوده از کُنده برون رفت و به جا می آید
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
هی فلانی...می دانی؟...می گویند رسم زندگی چنین است!
می آيند...می مانند...عادت میدهند
...و می روند...و تو در خود می مانی...و تو تنها می مانی...راستی نگفتی؟رسم تو نیز چنین است؟مثل همه ی فلانی ها هستی؟ !!!!
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن غنچه که نشکفت به گلشن لب ماست
کامی که روا نمی شود مطلب ماست
در عشق دو چیز است که پایانش نیست
اول سر زلف یار و آخر شب ماست
 

Similar threads

بالا