اشعار و نوشته هاي عاشقانه

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه روزی که اسمون دلش گرفت
واسه ی دوری ماه خوشگلش
اشکاشوریخت چه اروم و صبور
اما راه نداد کسی رو تو دلش

خیلی از فانوسکا به جای ماه
دلشون می خواست تو اسمون باشن
ارزو شون بود جای ماه نقره ای
تو دل بزرگ اسمون جا شن

گر چه کم بود ولی سوسو میزدن
به امید اینکه اسمونی شن
واسه ی رسیدن به اسمون
دلاشونو به دریا میزدن


اسمون از اون بالا حتی ندید
چشمک هزار هزار فانوسک
واسه اون مهم نبود یه عمری رو
بشه تنها وبمونه تک تک


اسمون منم که ماه خوشگلم
منو با خودم گذاشت و رفت
اونی که بعد از یه عمری عاشقی
رفت و هیچ وقت دیگه پیشم بر نگشت

با وجود این همه فانوسک
من هنوز به عهد ماه پابندم
من هنوز به چشمک فانوسکا
جای دل بستن دارم می خندم


تو دلم به جای ماه خوشگلم
هیچ کسی نیومد و خونه نکرد
چشم هیچ کسی مثه چشمای اون
منه دیوونه رو دیوونه نکرد.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق را فرسنگ ها راه است
تا رسیدن
توشه ات را بر دار؛
ره بسیار است
در دلت جستجو کن ؛
عشق تنهاست
عشق چون خون شقایق
جاری در رگهاست
عشق سرخ رودیست
که به دریای حقیقت راهیست
عشق طراوت باران است
عشق عمر جاودان است
عشق آوای خوش چلچله هاست
آهنگش درونت هویداست
عشق رنگ گل در فصل خزان است
چه زیبا و دل انگیز و نهان است
عشق پیمودن
در کوچه ی خاطره هاست
بی عشق
نفس کشیدن خطاست
تا خون شقایق در رگهای تو جاریست
عشق را پایان نیست
آری
گر تو پایانش نباشی
عشق را پایان نیست .....
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا عاقلان را نصيحت كنيم؟
بياييد از عشق صحبت كنيم

تمام عبادات ما عادت است
به بي عادتي كاش عادت كنيم
 

ghisoo_tala

عضو جدید
زير باران جدايي تو برايم قصه خواندي من برايت شعر گفتم
در دل اما تو نماندي در غروب رفتن تو من شدم تنهاي تنها. توي کوچه زير بارون قلب من رسواي رسوا. بي تو اي نامهربانم دل به دريا ميسپارم من براي بازگشتت لحظه هارا ميشمارم:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد




روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی كه كمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی كه دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ایست
و قلب
برای زندگی بس است

روزی كه معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی كه آهنگ هر حرف، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی كه هر حرف ترانه ایست
تا كمترین سرود بوسه باشد

روزی كه تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یكسان شود
روزی كه ما دوباره برای كبوترهایمان دانه بریزیم ...

و من آنروز را انتظار می كشم
حتی روزی
كه دیگر
نباشم ...

احمد شاملو

 

noom

عضو جدید
به کبوتر سپرده ام
که هنگام مرگ من
از تل خاک شور در انتظارم
ذره ای کف دستت گذارد
تا برای ابد؛
نمک گیر قلب بی انتهایم
باقی بمانی...
 

ghisoo_tala

عضو جدید
بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.
قاب عکس توست اما شيشه ي عمرمن است
بوسه بر مويت زنم ترسم که تارش بشکند.
تارموي توست اما ريشه ي عمر من است:gol:
 

kayhan

عضو جدید
غم

غم

نزار اینجا من بمونم حیرون و خیلی پریشون

مهربون برگرد تو پیشم دلمو انقدر نسوزون



نگو که خبر نداری دارم از دوریت می میرم



جای دستای قشنگت دستای غمو می گیرم

 

mxmxz

عضو جدید
من آمده ام که با تو راهی بشوم
آنی که تو از دلم بخواهی بشوم
دریا بغلم کن! بغلم کن دریا!
می خواهم از این به بعد ماهی بشوم
 

mxmxz

عضو جدید
خاتون ...


بگذار تا بگريم و باراني ات كنم مانند قبل دچار پشيماني ات كنم
خاتون قصه ي شب بگذار ازاين به بعد در لابه لاي غزلهام زنداني ات كنم
خاتون بيا و بهانه نكن اين راه دور را مي خواهم از انار و عشق مهماني ات كنم
ديگر نپرس و نگو چرا گفته ام بيا اصلاَ به اين دليل كه طوفاني ات كنم
شعرم تمام شد حالا تو حرف بزن كه من گوش به نغمه هاي خراساني ات كنم




که در کوهساران با تو گام بر می دارد
بگذار آن باشم
که در کنار تو گل می چیند
بگذار آن باشم
که از ژرفای احساسات خود به او می گویی
بگذار آن باشم
که رازهایت را به او می گویی
بگذار آن باشم
که در غم به سوی او میروی
بگذار آن باشم
که در شادی همراه او می خندی
بگذار آن باشم
که تو عاشقش هستی
 

siyavash51

عضو جدید
تو را سریست که با ما فرو نمی آید
مرا دلی که صبوری ازو نمی آید

جز این قدر نتوان گفت بر جمال توعیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید

به شیر بود مگر شور عشق سعدی
که پیر گشت و تغیر در او نمی آید
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا جرعه ای ز خون دلم نوش می کنی


مستانه ، عهد خویش فراموش می کنی


ان شمع مهر را که به جان برفروختم


از باد قهر ، یکسره خاموش می کنی


هر دم مرا ببوی دلاویز موی خویش


از دست می ربائی و مدهوش می کنی


ترسم که همچو طبع تو سودائیم کند


این طره ای که زیب برو دوش می کنی


راز نهان عشق خود از چشم من بخوان


تا چندش از زبان کسان گوش می کنی


گر یک نظر به جوش درون من افکنی


کی اعتنا به خون سیاووش می کنی


ای ماه! رخ مپوش که چون شب دل مرا


در سوگ هجر خویش سیه پوش می کنی


ما را که بر وصال تو دیگر امید نیست


کی با خیال خویش هماغوش می کنی


گفتار نغز((سایه)) ما گرچه ((نادر)) است


اما به از دری است که در گوش می کنی



نادر نادر پور
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشقم عاشق معشوقه پرست
پشت پا بر همه عالم زده ام
چشم پوشیده ام از عیش جهان
دست در دامن ماتم زده ام
غم او یار وفادار من است
فال قسمت همه بر غم زده ام
همه شب باده زخوناب جگر
تا سحر رطل دمادم زده ام
جان به لب آمده از تنهایی



(فریدون مشیری)
 

kayhan

عضو جدید
مال تو

مال تو

شعري كه جوشيد ازدلم ،اينبار باشد مال تو احساس
شيرين دلي ، تبدار باشد مال تو

از من بريدي بي
سبب، من هم گذشتم از دلم
پاينده باشي سهم اين ،
ايثار باشد مال تو

باشد برو بي اعتنا ، تنها رهايم كن
ولي ...
قلبي كه مانده پشت اين ، ديوار باشد مال تو


چيزي ندارم من دگر، جز يك رمق جان در بدن
حتي
همين اين يك رمق، صدبار باشد مال تو

جز شعر چيز
ديگري ، در چنته ام پيدا نشد
قابل ندارد اين غزل ، بردار
باشد مال تو
 

kayhan

عضو جدید
به چه می نگری؟

به چه می نگری؟

به چه می نگری ؟
دوزخم فرداست
ولی امروز می سوزم
 

kayhan

عضو جدید
می ترسم

می ترسم

من از فردام می ترسم
تو با دلتنگی های من ، تو با این جاده هم دستی ...

 

مهندس شکوفه

عضو جدید
وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیا رو بدی فقط یه بار نگاش کنی
به خاطرش داد بکشی به خاطرش دروغ بگی
به خاطرش خط بکشی حتی رو برگ زندگی
وقتی کسی رو دوست داری حاضری دنیا بد باشه
فقط کسی که عشقته عاشقیو بلد باشه
قید تموم دنیارو به خاطر اون میزنی
خیلی چیزا رو می شکنی تا دل اونو نشکنی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
محمدعلی بهمنی

محمدعلی بهمنی

با پایِ دل قدم زدن آنهم كنار تو
باشد كه خستگي بشود شرمسار تو
در دفتر هميشه ي من ثبت مي شود
اين لحظه ها عزيزترين يادگار تو
تا دست هيچ كس نرسد تا ابد به من
مي خواستم كه گم بشوم در حسار تو
احساس مي كنم كه جدايم نموده اند
همچون شهاب سوخته اي از مدار تو
آن كوپه ي تهي منم آري كه مانده ام
خالي تر از هميشه و در انتظار تو
اين سوت آخر است و غريبانه مي رود
تنهاترين مسافر تو از ديار تو
هر چند مثل آينه هر لحظه فاش تو
هشدار مي دهد به خزانم بهار تو
اما در اين زمانه عسرت مس مرا
ترسم كه اشتباه بسنجد عيار تو
 

ghisoo_tala

عضو جدید
قاتل عشق
آمد، به طعنه کرد سلامی و گفت: مرد
گفتم: که؟ گفت: آنکه دلت را به من سپرد
وانگه گشود سینه و دیدم که اشک عجز
تابوت عشق من، به کف نور، می سپرد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشق روی جوانی خوش نوخاسته‌ام
و از خدا دولت اين غم به دعا خواسته‌ام

عاشق و رند و نظربازم و می‌گويم فاش

تا بدانی که به چندين هنر آراسته‌ام
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاک نشین ره میخانــه ام
خانه خراب دل دیوانه ام

زان که به میخانه بجز یار نیست
کشمکش صفحه و زنار نیست

هرچه در آنجاست بود در خروش
جام می و می زده و می فروش

حـسرت بگـذشتـه و آینـده نیـست
جز به ره عشق کسی بنده نیست

ای که به دام تو اسیرم اسیر
لـذت دیوانگی از من مگیـر

بنـده عشقـم کن و نامم بـده
خاک رهم ساز و مقامم بده

"هما میر افشار"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عبدالرحیم سعیدی راد

عبدالرحیم سعیدی راد


امشب که مثل شعله اي از خود رهايم
بوي تو را دارد تمام لحظه هايم
بوي تو را ، يعني تمام هستي ام را
بود و نبود من همه، غير از خدايم
آغاز من آغاز چشمان تو بوده ست
پايان ندارد قهرمان ماجرايم
مي پرسم - امشب - از سکوت چشمهايت
کي شعله مي گيرد گلوگاه صدايم؟
يادش بخير آن روزهاي با تو بودن
وقتي که گم مي شد کنارت دست و پايم
... از دور دست آرزو ها آمدي باز
مشتي عطش آورده اي امشب برايم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هنوزم خواب مي بينم

من هنوز خواب مي بينم
كه اين خودش غنيمته
براي ديگرون يه خواب
براي من حقيقته
من هنوزم خواب مي بينم

سوته دلان يكي يكي تموم شدن
سوته دلي نمونده غير از خود من
كسي كه عشق و غم و فرياد بزنه
حقيقت آدمو فرياد بزنه

هنوز تو قصه هاي من
رنگ و ريا جا نداره
دروغ نمي گن آدما
دشمني معنا نداره

هنوز تو قصه هاي من
هيچ كسي تنها نميشه
كسي به جرم عاشقي
خسته وتنها نمي شه

هنوز تو ي دنياي من
هر آدمي يه عالمه
گل و نمي فروشن به هم
گل مثل قلب آدمه

سوته دلان يكي يكي تموم شدن
سوته دلي نمونده غير از خود من
كسي كه عشق و غم و فرياد بزنه
حقيقت آدمو فرياد بزنه...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیا با من دلم تنها ترین است

نگاهت در دلم شور آفرین است



مرا مستی دهد جام لبانت

شراب بوسه ات گیرا ترین است







ز یك دیدار پی بردی به حالم

عجب درمن نگاهت نكته بین است



سخن از عشق ومستی گوی با من

سخن هایت برایم دلنشین است



مرا در شعله ی عشقت بسوزان

كه رسم دوستداریها همین است



نشان عشق را در چشم تو خواندم

دلم چون كویی آیینه بین است



به من لطف گل مهتاب دادی

تنت با عطر گلها همنشین است



دوست را هم تو باش آغاز وپایان

كه عشق اولی وآخرینست
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشکم را چرا نديدي ؟
از دلِ من چرا بريدي ؟
پا از من ، چرا کشيدي ؟
که پيش چشمم ، بر دگر رفتي
پا از من ، چرا کشيدي ؟
که پيش چشمم ، بر دگر رفتي

بيا به بالينم ، که جان مسکينم ،
تابِ غم ، دگر ندارد
جز بر تو نظر ندارد ،
جان ، بي تو ثمر ندارد
مگر چه کردم ؟
که بي خبر رفتي
چه قصّه ها که از وفا گفتي با من ،
تو بي محبتي کنون جانا يا من

تو چنان شرر ، به خدا خبر ، ز خدا نداري
رَوَد آتش از ، سرِ آن سرا ، که تو پاگذاري

سوزِ دلم را تو نداني ،
آتش جانم ننشاني
با غمت ، درآميزم ، از بلا نپرهيزم
پيش از آن برم بنشين کز ميانه برخيزم

رو به تو کردم ، به خدا خو به تو کردم ، که هم آغوش تو باشم
دل به تو بستم ، به اميدت بنشستم ، که قدح نوش تو باشم
چه شود اگر نفس سحر ، خبري ، زِ توآرد ،
به کس دگر ، نکنم نظر که دلم ، نگذارد

رو به تو کردم ، به خدا خو به تو کردم ، که هم آغوش تو باشم
دل به تو بستم ، به اميدت بنشستم ، که قدح نوش تو باشم
چه شود اگر نفس سحر ، خبري ، زِ توآرد ،
به کس دگر ، نکنم نظر که دلم ، نگذارد

رفتي و صبر و قرار مرا بردي بردي
طاقت اين دلِ زارِ مرا بردي بردي
رفتي و صبر و قرار مرا بردي بردي
طاقت اين دلِ زارِ مرا بردي بردي

کجا سفر رفتي ،
که بي خبر رفتي...
 

Similar threads

بالا