اشعار و نوشته هاي عاشقانه

yalda_2010

عضو جدید
تو باز داري قهر مي کني...تو باز داري ناز مي کني

تو کي مي خندي واسه من...اخماتو کي باز ميکني

من حالا سر سپوردتم...حيف ازم جدا بشي

الهي اون روز نرسه... که خيلي بي وافا بشي

وقتي برات گل ميارم...عشقم باور ميکني

يه وقت تا ديونه مي شي...گلهامو پر پر مي کني

وقتي که نيستم پيشه تو... گريه رو آغاز مي کني

اما يه وقت که پيشتم...همش برام ناز مي کني

من گيج گيجم...تو واسم هواس نزاشتي عزيزم

تکليف عشقمون چيه......قهري يا آشتــــــــــــــــــــي

دفتر مشقتو يه شب .....ورق زدم ورق زدم

صد جا نوشتم واسه تو......دوست دارم عاشقتم

عالییییییییییییییییییییییییی
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو مالِ منی .

عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .

عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی .

عشق نمی پرسه دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم
 

semiramis261

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از شمال شُش هایت
نفس می کشم
و در جنوب کوره ی دستانت
ذوب می شوم.
از شرق شعورت
طلوع کرده ام
و می خواهم
تا در غروب غروبت
غروب کنم...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من ، امیدی را در خود،

بارور ساخته ام.

تار و پودش را ،با عشقِ تو پرداخته ام ؛

مثلِ تابیدنِ مهری در دل،

مثلِ جوشیدنِ شعری در جان،

مثلِ بالیدنِ عطری در گل؛

جریان خواهم یافت.

مست از عشقِ تو؛

از عمقِ فراموشی؛

راه خواهم افتاد.

***
باز از ریشه به برگ

باز از "بود" به "هست"

باز از خاموشی تا فریاد.


 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نسیمی همه راه به هم می ریزد


کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد



سنگ در برکه می اندازم و می پندارم


با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد



عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است


گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد



آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است


دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد



آه یک روز همین آه تو را می گیرد


گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعله انفس و آتش‌زنه آفاق است
غم قرار دل پرمشغله عشاق است

جام می‌ نزد من آورد و بر آن بوسه زدم
آخرین مرتبه مست‌شدن اخلاق است

بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم
لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است

بعد یک عمر قناعت دگر آموخته‌ام
عشق گنجی است که افزونی‌اش از انفاق است

باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است
عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
من باز هم خواستم ناگفته هايم را نگويم
اما تو خيلي زود
از چشمهايم خواندي و گفتي برايم
گفتم؛ تو اين را از كجا فهميده اي؟
خنديدي و گفتي؛ كه تقصير خودت بود!!
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق يعني در شب در ماندگي
خسته از اين روزگار بندگي
معني عشق و دل و دلدادگي
در كتاب قصه اي از بچگي
در ميان لحظه هاي خستگي
عقل را شالوده بود اين زندگي
تا كه يك شب ، پيغام خدا
از درون برق و سيم و از هوا
همچو تيري گرم و تيز
بر نشان قلب من با صد ستيز
بر نشست و شعله زد بر خرمنم
روح من پرواز دادي از تنم
اي يگانه سرنشين قلب من
اي طنين بي رقيب آهنگ من
عشق يعني بوسه اي از راه دور
عشق يعني كاسه اي لبريز نور
عشق يعني خواب من با يك خيال
عشق يعني يك فروغ بي زوال
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
ليلي زير درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.
گلها انار شد، داغ داغ. هر اناري هزارتا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند، دانه ها توي انار جا نمي شدند.
انار کوچک بود. دانه ها ترکيدند. انار ترک برداشت.
خون انار روي دست ليلي چکيد.
ليلي انار ترک خورده را از شاخه چيد.
مجنون به ليلي اش رسيد.
خدا گفت: راز رسيدن فقط همين بود.
کافي است انار دلت ترک بخورد.....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صدایی می آید
خوب گوش میکنم
نه، انگار خواب دیده‌ام
همه‌چیز در سکوتی ژرف غرق شده است
و آن صدا
تنها صدای لرزش اشکی بود که بر گونه‌ای غلطید
و بر پهنه‌ی کاغذ پخش شد
و احساسی که بر بن بست قلبی پنجه می سایید
بیهوده، بیهوده
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای درین خانه ی ویرانه ندارد
دل را به کف هرکه دهم باز آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرتکش ما نیست
آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد
گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت پروانه ندارد
تا چند کنی قصه ی اسکندر و دارا
ده روزه ی عمر این همه افسانه ندارد
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهامان چو شاخه سنگین ز بار و برگ
خاموش، بر استانه محراب عشق بود
من همچو ابر سپیدی کنار تو
بر گیسویم نشسته گل مریم سپید
هر لحظه می چکد از مژگان نازکم
بر برگ دستهای تو، ان شبنم سپید
پیشانی تو در نور شمع ها
ارام و رام بود چو دریای روشنی
با ساقه های نقره نشانش نشسته بود
در زیر پلکهای تو، رویای روشنی
من تشنه صدای تو بودم که می سرود
در چوشم ان کلام خوش دلنواز را
چون کودکان که رفته ز خود گوش می کنند
افسانه های کهنه لبریز عشق را
من همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم بسوی تو
تو گل بودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست بجز ارزوی تو

فروغم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:gol: ...حادثه ی عشق ...:gol:
سکوت، همسفرِ آه صبحگاه من است
و غم نظاره گر اشک بی پناه من است
میان حادثه ی عشق وچشم های شما
فقط دریچه ای دلواپس نگاه من است
ونیز بین من و آسمانِ تنهایی
حضور خاطره های عزیزِ ماه من است
نمودِ لرزش گیسوی آبشاری تو
نوید روشن پس لرزه های آه من است
همیشه عکسِ عبورِبلوغِ ناکامی
به قاب آینه یِ طالع سیاه من است
به شاخسارنگاه تو آشیان کردم
کبوترانه، بهارم ! همین گناه من است

*********
 

semiramis261

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به جان دوست که خشنودم از جفای تو من
اگرچه عمر مرا مهلت جفای تو نیست
مرا که شمع صفت سوخت جان و تن همه عمر
چه سودم از گهر اشک اگر به پای تو نیست؟
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
لبت « نه » می گوید و پیداست می گوید دلت « آری»
که این سان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری


دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را ، همیشه بر زبان رانی

نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیّاری

تو را چون آرزوهایت همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی ِ خویش نگذاری

چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ، ای معما ! پرده برداری
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفت: عشق مردانه چیست؟
گفتم : آتشی ، که…
به چند قطره آب، خاموش می شود
 

semiramis261

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دوباره عبور می کنی از من
همان چراغ
همان چلچراغ
دوباره همان حضور
از لابه لای آن همه نور
گرفتمت
پنهان ات کرده ام این بار
عبور بی عبور!....
شعر از : ر. کاویانی
 

نسیم-سحر

عضو جدید
محبوب من

زیبای من

محبوب زیبای من

هر پیام تو پیامی ست از عشق

هر پیام من پیامی است از عشق

در هر پیام تو

در هر پیام من

عشق است که ترا و مرا

فراتر از خویش

به خویش می خواند


می خواهم فریادی برآورم

آه عشق را

آه اگر می توانستم فریادی برآورم

چنین که دوستت میدارم

دیوانه وار

می خواهم در تو بمیرم

در تو محو شوم

چونان غباری شبنمی یا حبابی

در آفتاب

چنین که دوستت می دارم

دیوانه وار


در دریای واژه ها

نمی یابم

آن واژه را که بگویمت عشق را

چنین که دوستت می دارم

دیوانه وار

مرا آن به که خاموش بمانم

تا پیام عشق

اینک بر ذریای واژه ها

بی هیچ واژه ای

بر تو رسد

چنین که دوستت میدارم



چنین که دوستت میدارم


دیوانه وار

نسیم جمعه 3 دی 1389
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است
خم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟
خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود،
صید را زنده گرفتن هنر صیاد است
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود
در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود
من عاشق واو زعشق من بی خـبر است
ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود
 

ghazaliii

عضو جدید
در نوای مبهم آواز دوست/یکدمش آمد بسوی جنب و جوش
گفتمش این چیست کز آواز آن/اینچنین مست و پریشان مشوی؟
گفت این آغاز یک راز دل است/رلز یک غم در درون سینه است
صحبتی کز صدهزاران یار بود/مبهم و سخت و توهم بار بود
هرکسی آمد سراغ این خموش/گفت دوستت مینگارم ای رئوف
این دل من کز چنین آواز سرد/برده میشد سوی دنیای نبود
میپذیرفت هر سخن را بی دلیل /مینشست پای سخن با تارو پود
ناگهان آمد به خود اما دریغ/برده بوذش سوی عشق بی نصیب
رفته بود سوی مسیری کز دلش رفته بود آغاز هر چه آدمیست
بعد از آن این دل نشد ارام مگر /هر که را بیند به او گوید خبر
در ره عشق خودت ارام باش/یک دل و یک جا بمان بی نام باش


بچه ها شعر از خودمه لطفا نظر بدین خوشحال میشم
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غزل جان زیبا بود ... آفرین

***********************************

گفتم خموش (آری) و همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست بجز آرزوی تو

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
لب‌های شکل خنده‌ات را

خدا کجای چشمهای من جا کرده است


که هر نمازم


به اقتدای توست ؟!
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
 

kamal_n13

عضو جدید
یادم باشد... در انتظار آسمان بنشینم..

خاک همیشه خشک است...

... یادم باشد... در انتظار خورشید بنشینم...

ماه همیشه تاریک است...

... یادم باشد... در انتظار گندم بنشینم..

نان همیشه تلخ است...

... یادم باشد... در انتظار نگاه بنشینم..

زبان همیشه دروغ است...

... یادم باشد... در انتظار دوست بنشینم..


بی گانه همیشه خسته است...

... یادم باشد ... در انتظار او بنشینم..

او همیشه هست..

همیشه مهربان است...
 

Similar threads

بالا