اشعار و نوشته هاي عاشقانه

kamal_n13

عضو جدید
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان

مضطرب حال مگردان [من ِ سرگردان] را

ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند

در سر کار خرابات کنند ایمان را
 

چاووش

عضو جدید
سلام امروز دوتا شعر در اینجا اوردم اولی قسمت سوم مثنوی تفسیر عشق که دو قسمت ان در صفحه 292 امده است
شعر دوم هم غزلی است به نام اعتراف


تفسیر عشق(3)

عشق مانند قناری بودن است
در دل سرما بهاری بودن است
عشق یعنی اشنایی با خدا
غرق گشتن در کنار نا خدا
عشق یعنی قلب اهریمن زدن
وقت مردن خنده بر دشمن زدن
عشق یعنی یوسفی در قعر چاه
چهره ای زیبا ولی لبریز اه
عشق یعنی پیکری بی پا وسر
در کویری خشک مانده در بدر
عشق یعنی تشنه بودن در کویر
در میان خار ها گشتن اسیر
عشق یعنی غرش تیر وتفنگ
خاطرات سالهای خوب جنگ
عشق یعنی کیسه های خاک وشن
لشکری از جنس مردان خشن
عشق یعنی سجده روی خاک گرم
سر نهادن روی جسمی سرد ونرم

....


اعتراف

احساس می کنم که دل از من بریده ای
جز کار عشق از من عاشق چه دیده ای
من کوچه کوچه عشق تو را جار میزنم
هر چند اگر ز دام نگا هم ر میده ای
سر تا به پای وجودم سکوت است وشب
خورشید من تویی که به صبحم دمیده ای
بگذار قطره قطره اب شوم از نگاه تو
باران عشق بودی و بر من چکیده ای
من نا سپاس بودم و تو شکر گو شدی
انگار جور شکر مرا هم کشیده ای
سر تا به پا فدای تو ناز کردنت
این جمله را هزار بار تو از من شنیده ای
دلواپسم مگر که تو را گم کنم شبی
با اینکه ذره ای گله از من ند یده ای
من عشق می کنم که تورا عاشقم هنوز
این شعله را تو در دل من افریده ای
اقرار می کنم که بنده خوبی نبو ده ام
با این وجود ناز مرا هم کشیده ای

 

kamal_n13

عضو جدید
کبوترباکبوتربازباباز
کنون گشته کبوترعاشق باز
نمی داندکه این باز شکاری
زندزخمی براین تن یادگاری
زنیش پنجه ومنقارتیزش
کبوتررادهدازخودفراری
کبوتررامجال عاشقی نیست
چنین عشقی بجز مرگ همدلی نیست
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن

به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد

نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم

گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صدای باد می آید ! !
صدایی
شاید صدای پای تو ! ؟
این همه نشانه کافی نیست
وقتی که گلها پرپر
وقتی درختان بی سر
وقتی که خانه خاموش
وقتی تو بهانه می گیری
و منت گــریه می کنم . . . ! ؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
رفته ام من سال ها از خاطرات این و آن / یک سراغ ساده هم از من نمیگیرد کسی . .
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
لحظه ها در گذرند و زمان میگذرد
و من اینجا دلتنگ در پس ثانیه ها
تا که این عقربه ها وقت پرواز مرا ثبت کنند

منتظر باید بود و سکوت باید کرد
تا که دل تنگ شود
همدم بغض سکوت من بی رنگ شود

کاش او می دانست اوج رؤیای من است
و در این دغدغه ثانیه ها بال پرواز من است
نگرانم فردا ، بی تو با عقربه ها
به کجا باید رفت؟
به چه امید سفر باید کرد؟

بی تو ای تک گل رؤیایی من
به چه دل باید بست؟
به کدامین عشقی بال و پر باید بست؟

کاش تا آخر راه شمع راهم بودی
و در این تنهایی هم صدایم بودی
تا فراسوی زمان در کنارم بودی
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]خاطره ای از عشق...[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خدایا
از عشق امروز من
چیزی برای فردا بگذار
نگاهی،
یادی،
تصویری،
خاطره ای......!
برای آن هنگام که فراموش خواهیم کرد
که...
روزگاری چقدر "عاشق" بودیم!
[/FONT]
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
روزگاري در گوشه اي از دفترم نوشته بودم......


تنهائي را دوست دارم چون بي وفا نيست


تنهائي را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام


تنهائي رادوست دارم چون عشق دروغين درآن نيست


تنهائي را دوست دارم چون خدا هم تنهاست


تنهائي رادوست دارم چون در خلوت وتنهائيم در انتظار خواهم گريست وهيچ کس اشکهايم را


نميبيند


اما از روزي که تو راديديم نوشتم.


ازتنهائي بيزارم چون تنهائي ياد آور لحظات تلخ بي تو بودنم


است...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دوستت دارم پریشان،شانه میخواهی چه کار؟


دام بگذاری اسیرم،دانه میخواهی چه کار؟


تاابددورِتومیگردم ،بسوزان !عشق کن ‌!


ای که خود شمعی ، دگر پروانه میخواهی چه کار؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه


یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
 

MaC_MaC

عضو جدید
کاش!کاش یادت نرود
آن نقطه پررنگ بزرگ
بین بی باوری آدمها
یک نفر میخواهد
با تو تنها باشد
نکند
کنج هیاهو بروم از یادت..
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ديدي اين دل كه دگرباره چه آمد پيشم
چه كنم؟ با كه بگويم؟ چه خيال انديشم؟
كاش بر من نرسيدي ستم عشق رخت
كه فرو مانده به حال دل تنگ خويشم
دلبرا ناز ده در مار سر زلف تو دست
چه كنم كژدم هجران تو چندين نيشم
همچو دف مي‌خورم از دست جفاي تو قفا
چنگ‌وار از غم هجران تو سر در پيشم
آبرويم چه بري آتش عشقم بنشان
كمتر از خاكم و بر باد مده زين بيشم
گر به جان ناز كني گر نكنم در رويت
تا بداني كه توانگر دلم ار درويشم
دم به دم در دلم آيد كه دم كفر زنم
تا به جان فتنه‌ي آن طره‌ي كافر كيشم
عقل ديوانه شد از سعدي ديوانه مزاج
با پريشاني از آن بر سر حال خويشم
 

kamal_n13

عضو جدید
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد

به دست مرحمت یارم در امیدواران زد

چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست

برآمد خنده خوش بر غرور کامگاران زد
 

kamal_n13

عضو جدید
چنان عاشق چنان ديوونه حالم
که مي خوام از تو و از دل بنالم
هنوزم با همين دیوونه حاليم
يه رنگم، صادقم، صافمزلالم
 

kamal_n13

عضو جدید
رو به رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد

سیل سرشک ما ز دلش کین به در نبرد
در سنگ خارا قطره باران اثر نکرد
 

kamal_n13

عضو جدید
مــرا آتــش صـدا كـن تا بسوزانـم سراپايــت

مــرا بــاران صـدا ده تا ببـارم بر عطش‌هايت

مــرا انــدوه بشنـاس و كمــك كــن تا بيــاميزم

مثــال سرنـوشـتـم با سرشـت چشــم زيبـايــت

مــرا دودي بــدان و يــاري‌ام كـن تـا درآويـزم

بـه شـوق جـذبـه‌وارت تـا فرو ريزم به دريـايت

كمــك كن يك شبــح باشـم مه‌آلــود و گـم‌انـدرگـم

كنــــار ســـايـه‌ي قنــديـل‌ها در غــار رويــايــت

خيــالي، وعـده‌اي، وهمي، اميدي، مژده‌اي، يادي

به هر نامي كه خوش داري تو بازم ده به دنيايت
 

kamal_n13

عضو جدید
سر انجام با دیدن نگاه تو آرام می شوم

چو آهوی گریخته ای رام می شوم

باور نمی کنی ؟ ای همه هستیم

که من دارم به جرم عشق تو بدنام می شوم

من بی تو پای چوبه ی دار غریبی ام

روزی هزار مرتبه اعدام می شوم

با چشم های خویش مرا آرام می کنی

باور نمی کنم که چنین خام می شوم

گفتی که تو هرگز عاشق خوبی نمی شوی

گفتم : قسم به عشق ! سر انجام می شوم
 

kamal_n13

عضو جدید
مهربان خالق آن پیکر بیمار توام
من خود آگاه زحال تن تبدارتوام
می کشم ناز تو با رحمتم ای بنده من
شاهد سوز وگداز دل بیمار توام
بنده مومن من هیچ کجا تنها نیست
یار شبهای تو و، دیده بیدار توام
دوست دارم شنوم صوت تمنای ترا
طالب رازو نیازت به شب تارتوام
رنج و غمهای تو بی علت و بی حکمت نیست
تو گرفتارمن و ، من همه در کار توام
در دلت زآتش غمها که فکندم شرری
یعنی ای بنده بیا طالب گفتارتوام
سایه رحمت من در همه جا بر سر توست
مصلحت بین و کنه بخش و نگهدارنده توام
جای دلتنگی و بی تابی و نومیدی نیست
من که در هر دو جهان یار و هوا دارتوام
نازآن پیکر بیمارت اگر کس نخرد
ناز با خالق خود کن که خریدار تو ام
ای که تا صبح نخفتی و خدایا گفتی
این منم در دل بشکسته پرستار تو ام
 
آخرین ویرایش:

kamal_n13

عضو جدید
به غیر من ، اگر داری تو دلداری،بگو با من!
اگر باشد به اغیارت،سر و کاری،بگو با من!
اگر دست از جفا کاری نمیداری،بگو با من!
اگر باشد ترا، یارا؟ دگر یاری،بگو با من!
الهی تا بود عمرت،به دنیا کامران باشی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آتش عشقت چو برافروخت دود

سوخت مرا مایه‌ی هر هست و بود

کفر و مسلمانیَم از دل زدود

تا به خم ابرویت آرم سجود
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا از دل نم اشکی فشاندن

به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن

زبان را زخمه فریاد کردن
 

kamal_n13

عضو جدید
ز کلام دلنشینت مست و شیدا می‌شوم

با نگاه نازنینت در تو پیدا می‌شوم

هر شب و روز جلوه‌گر در سجده‌گاهم می‌شوی

در حریم ساحل عشق موج دریا می‌شوم
 

kamal_n13

عضو جدید
نگو بار گران بوديم و رفتيم
نگو نامهربان بوديم و رفتيم
نگو اينها دليل محکمي نيست
بگو با ديگران بوديم و رفتيم
 

kamal_n13

عضو جدید
لب دريا رسيدم تشنه، بي تاب،
ز من بي تاب تر، جان و دل آب،
مرا گفت : از تلاطم ها مياساي !
كه بد دردي است جان دادن به مرداب !
 
پاسخ

پاسخ

ترسم آخر ز غم عشق تو دیوانه شوم /...............بی خود باده بنوشم که شوم مست وخراب
نه دگر دوست شناسم .........................................نه دگر جام شراب
 

Similar threads

بالا