دوست عزيزم! به خاطر توجه و دقت شما سپاسگزارم!
اگر اشتباه نکنم پرسش شما از اين جمله است: "برخي از عرفا هم به دليل اعتقاد به همين متون از نظر اجتماعي به کجراهه رفتند".
عرفاي ما، از نظر هستيشناسي و عرفان نظري، يادگارهاي نيکي براي ما بهجا گذاشتهاند؛ اما برخي از ايشان که کم هم نبودهاند در نقش...
کل من علیها فان
کل من علیها فان
کل من علیها فان* و یبقی وجه ربّک ذو الجلال و الاکرام*
هرکه بر روی آن(زمین) است، نیست شدنی است* و ذات پروردگار تو، آن خداوند با شکوه و ارجمند، بمانَد.
الرحمن، 25-26
سلام افشين جان!
خيلي وقت است از تو بيخبرم! نه در تالار ادبيات، نه اسلام... پس کجايي عزيز؟
راستي فضولي نيست و حريم خصوصيات نيست: عکس آواتار از خودته پهلوون؟
:mad:
آخه فلق! بحث امثال سعيد اينه که بعد از شک، در اين موارد شما به يقين نخواهيد رسيد!
به هرحال پيشاپيش بگم: اين نحله هم براي خودشون حرفاي قابل توجهي دارن، اگر چه خودم جزوشون نيستم، اما برام قابل توجه و محترمه...
:gol:
تا از تو جدا شده است آغوش مرا
از گريه کسي نديده خاموش مرا
در جان و دل و ديده فراموش نهاي
از بهر خدا مکن فراموش مرا!
(آقا چشمم روشن! رسم وفاداري اين بود؟!)
تا شمع تو افروخته پروانه شدم
با صبر ز ديدن تو بيگانه شدم
در روي تو بيقرار شد مردم چشم
يعني که پري ديدم و ديوانه شدم!
:gol:
(سخت نگيريد بچهها! در ضمن امتيازات من خرج اسلام و قرآن شده!! ببخشاييد!)
آغاز راه (2)
آغاز راه (2)
الف: ويژگيهاي نوشتهي خوب از حيث پيام
تناسب با مقتضيات زمان و مکان
هماهنگي با نياز مخاطب [1]
نوشتهي خوب پيش از شکليابي و استوار شدن، مخاطب خود را ارزيابي ميکند. برخي از نيازهاي مخاطب فطرياند، به زمان و مکان خاصي منحصر نميشوند؛ مثل آزادي، عدالت، امنيت... واضح...
دگرباره بشوريدم، بدان سانم، بهجان تو
که هربندي که بربندي، بدرّانم، بهجان تو
من آن ديوانهي بندم که ديوان را همي بندم
زبان مرغ ميدانم، سليمانم، به جان تو!
:gol:
جواب سعيد يکي از پاسخهايي است که نحلهاي از مؤمنان به اين طرح بحثها دادهاند و از منظر خودشان و شايد به "تجربه" قابل توجه باشد...
پاسخ هر کسي از منظر خودش ميتواند درست باشد.
(اون حديثه... اگه خواستي فردا برات پيدا ميکنم سعيد جان) :heart::gol:
يک لحظه و يک ساعت دست از تو نميدارم
زيرا که تويي کارم، زيرا که تويي بارم
از قند تو مي نوشم، با پند تو ميکوشم
من صيد جگرخسته، تو شير جگرخوارم
جان من و جان تو، گويي که يکي بوده است
سوگند بدين يک جان، کز غير تو بيزارم!
(ناز نفست لوتي!) :gol:
مرو، مرو، چه سبب زود زود ميبروي؟
بگو، بگو، که چرا دير دير ميآيي؟
نفس، نفس، زدهام نالهها ز فرقت تو
زمان، زمان، شدهام بيرخ تو سودايي
مجو، مجو، پس از اين، زينهار، راه جفا
مکن، مکن، که کَشَد کار ما به رسوايي