چاووشي
چاووشي
به سانِ رهنورداني که در افسانهها گويند،
گرفته کولبارِ زادِ ره بر دوش،
فشرده چوبدست خيزران در مشت
گهي پر گوي و گه خاموش،
در آن مهگون فضاي خلوت افسانگيشان راه ميپويند،
ما هم راه خود را ميکنيم آغاز
سه ره پيداست:
نوشته بر سر هريک به سنگ اندر،
حديثي کهش نميخواني بر آن ديگر...